کربلای4 به روایت غواص گردان یونس | مهر
«فرار از خود» دربرگیرنده روایت آزاده غواص غلامرضا علیزاده از نیروهای غواص گردان یونس در سالهای دفاع مقدس است که بهقلم فضلالله صابری و رضا اعظمیان جزی نوشته و توسط انتشارات مرز و بوم با همکاری حوزه هنری اصفهان منتشر شده است.
راوی «فراز از خود»، کودکی و نوجوانی پرشَروشوری داشته و طبق روایت خودش، اهالی محل و خانواده خود را بهدلیل شرارتهایش عاصی و درمانده کرده بوده است. او برای سربهراهشدن تلاش کرد بهطور مخفیانه و قاچاقی، دور از چشم پدرش به جبهه اعزام شود. اینتلاش در مقاطعی با عدم توفیق همراه بود اما در نهایت، علیزاده موفق شد در ۱۶ سالگی، وارد مقر لشکر امام حسین (ع) و گردان امام حسین (ع) اینلشکر شود. فرماندهی اینگردان در آنمقطع بهعهده علی باقری بود.
گردان امام حسین (ع) پس از مدتی جایگزین گردان امیرالمومنین (ع) در خط مقدم شد. گروهانی که علیزاده در آن قرار داشت، در پاسگاه شماره سه خط مستقر شد و ۱۵ را در اینمنطقه به سر برد. نیروهای گردان امام حسین (ع) سپس برای استراحت به دارخوین بازگشته و به مرخصی رفتند. در آنمقطع، علیزاده ۵ ماه از خانه و والدینش دور بود.
با بازگشت دوباره به جبهه، اینبار گردان امام حسین (ع) به مناطق کوهستانی اطراف سد زد منتقل و به نیروهایش ابلاغ شد بناست به کردستان بروند. بههمیندلیل آموزش کوهپیمایی و جنگ در کوهستان برای آنها در نظر گرفته شده است. اینآموزشها ۵۰ روز طول کشید و پس از پایان، خبر اعزام به کردستان را به نیروهای گردان دادند.
شروع بهکار گردان یونس
طبق روایت علیزاده، روزی حاجعلی باقری فرمانده گردان امام حسین (ع) به نیروهایش خبر تشکیل یکگردان غواصی را داد. به اینترتیب علیزاده در یکجمع ۱۳ نفره از نیروهای گردان امام حسین (ع) به گردان غواصی یونس معرفی شد. حاجحسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) در گفتگو با ایننیروها به آنها گفت چون قرار است وارد آب شوید و غواصی کنید، نام گردان را یونس میگذاریم. در قدم بعدی حسن قربانی بهعنوان فرمانده گردان یونس معرفی شد. آبان و آذر ۱۳۶۴ هم به نیروهای گردان یونس لباس غواصی دادند و تمرینها شروع شد. علیزاده درباره تمرینهای سنگین غواصی گردان یونس میگوید «در روز بیش از ششهفتساعت تمرین میکردیم. دو ساعت صبح، دو ساعت پنج و شش عصر میرفتیم و گاهی هم از ساعت ۱۲ شب تا اذان صبح در آب بودیم.» (صفحه ۱۰۷) اینمیان، مانند خاطرات کریم مطهری و سیدجعفر حسینی، در خاطرات غلامرضا علیزاده هم از تمرینهای پیش از کربلای ۴، تاکید زیاد برای بیتالمال بودن لباسهای غواصی و تلاش برای حفظ آنها در چند فراز به چشم میآید.
غواصهای گردان یونس، در طول روز ۳ کلاس داشتند که یکی از آنها ویژه حفظ تعادل در آب بود. با بیشترشدن تمرینها، غواصهای گردان یونس در ۲۴ ساعت روز، بیشتر در آب بوده و میزان خواب روزانهشان بیش از ۳ یا ۴ ساعت نمیشد. اینآموزشها حدود ۳ ماه طول کشیدند و غواصهای یونس میدانستند برای عملیات جدید آماده میشوند.
والفجر ۸ و ماموریت غیرغواصی در لشکر ۳۱ عاشورا
گردان یونس از لشکر امام حسین (ع) پس از تمرینهای سنگین به نخلستان خسروآباد در انتهای جزیره آبادان منتقل شد تا در عملیات والفجر ۸ و فتح فاو شرکت کند. غلامرضا علیزاده در آنمقطع ۱۷ سال داشت. البته لشکر امام حسین (ع) در اینعملیات نیروی خطشکن نبود و بنا بود نیروهایش بهعنوان پشتیبان عمل کنند. اینمساله باعث اعتراض نیروهای گردان یونس شد. به همیندلیل به حسن قربانی اصرار کردند گردان را به لشکر ۳۱ عاشورا معرفی کند که در عملیات شرکت کنند. اینکار با هماهنگی فرمانده لشکر انجام شد و یکگروهان از گردان یونس به لشکر عاشورا مامور شد.
علیزاده در کنار دیگر نیروهای گردان یونس، نه بهعنوان غواص که بهعنوان بسیجی و با لباس خاکی در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد. خاطره او از حضور در لشکر عاشورا این است که بعضی از نیروهای اینلشکر، زبان فارسی بلد نبودند و بچههای اصفهانی بهناچار یکجا گرد هم جمع شدند.
خدایا طوری شود که سهچهارسال کسی از من خبر نداشته باشد!
گروهانی که به لشکر عاشورا معرفی شده بود، پس از والفجر ۸ به لشکر امام حسین (ع) برگشت. ایننیروها سپس به مقر اصلی لشکر امام حسین (ع) در دارخوین برگشتند. به آنها گفته شد بناست دونفر را برای تشویق به مشهد ببرند. به اینترتیب علیزاده راهی مشهد شد و کنار ضریح امام رضا (ع) دعایی کرد که در حقش مستجاب شد و باعث تحمل طعم تلخ اسارت شد. دعای او بهروایت خودش، اینگونه بود: «من از بس پدر و مادر و دیگران را اذیت کردهام، روی برگشت به خانه را ندارم. اگر شهادت قسمت من نمیشود، دلم میخواهد یکطوری بشود که سهچهار سالی کسی از من خبر نداشته باشد و همه از شر من راحت باشند و تا آدم نشدهام مرا برمگردان. اگر هم تا در جبهه هستم، مجروح شدم، یکجوری مجروح بشوم که در ظاهرم پیدا نباشد.» (صفحه ۱۲۵)
در ادامه تصمیم گرفته شد پدافند بخشی از خط دریاچه نمک فاو به گردان یونس سپرده شود. به اینترتیب ایننیروها، صبح روز ۱۳ فروردین ۱۳۶۵، خط مورد اشاره را از لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) تحویل گرفت. سپس نیروهای گردان حضرت ابالفضل (ع) جایگزین آنها شده و خط را تحویل گرفتند.
خرداد و تیرماه ۶۵ به آموزشهای غواصی گذشت و روزی رسید که به نیروهای گردان یونس اعلام شد وسایل خود را جمع کنند تا به موقعیت دیگری بروند. آنها به یکمقر مخفی در خسروآباد آبادان بهنام نهر قاسمیه منتقل شده و تمرینهای سنگین و سختی را شروع کردند. محل تمرینها بین نیزارها و نخلستانهای نزدیک دهانه ورود اروند به خلیجفارس قرار داشت که مکانی مخفی بود و کسی از آن خبر نداشت. تمرین در اینمحل، حدود ۵۰ روز طول کشید و ۳ گروهان نوح، موسی و اسماعیل از گردان یونس در آن آموزش دیدند. اینمیان گروهان اسماعیل، برای پشتیبانی در نظر گرفته شده و آموزش غواصی ندید. اما گروهانهای نوح و موسی که آموزش غواصی میدیدند، صبح وارد آب شده و ظهر برای نهار بیرون میآمدند.
با توجه به محل عملیات بعدی، نیروهای گردان یونس به مکانی متناسب و شبیه به ویژگیهای منطقه عملیات یعنی جزیره خارک منتقل شدند. در اینتمرین و مانور بنا بود سکویی دریایی تصرف شود. در اینآموزش به گردان یونس گفته شده بود یکاسکله و سکوی عراقی وسط خلیجفارس نزدیک اسکله امالقصر است که باید برای فتحش ۵ کیلومتر شنا کنند. علیزاده میگوید در تمرینهای آنمقطع، غواصی که سر ستون بود، خیلی اذیت میشد چون باید بیشتر پا میزد. اگر هم پای کسی حین فینزدن میگرفت، چارهای نداشت جز اینکه بهنحوی خود را مدیریت کرده و جمع را به هم نزد. اینمشکل طبق روایت علیزاده، بر اثر مرور و تکرار تمرینها، کاهش پیدا کرد. دادن هندوانههای شیرین به نیروها هم نمیتوانست کام آنها را شیرین کند چون آبخوردن در دریا باعث میشد دهان نیروها تلخ شده و مزه هندوانه را نفهمند. علیزاده در اینباره میگوید: «بعضی وقتها بچهها از تلخی این آب سرفه میکردند و گلوهایشان خون میافتاد.» (صفحه ۱۷۱)
یکی از شهدای گردان یونس، حین تمرینهای سنگین مانور تصرف اسلکه به شهادت رسید. نام اینشهید محمد شمس است که پیکرش سهروز بعد حدود ۳ کیلومتر پایینتر از محل تمرین پیدا شد. علیزاده ضمن روایت تاکیدهای دوباره فرماندهان بر امانت و بیتالمال بودن لباسهای غواصی میگوید تعداد لباسها کم و بیشترشان چینی بود. اینلباسها توسط سوریه یا کشور ثالث دیگری برای ایران خریداری میشدند.
قرار بود در عملیات کربلای ۳، وقتی گردان یونس خط دشمن را شکست، نیروهای گردان امام رضا (ع) بهعنوان نیروی پشتیبان با قایق به طرف اسکله دشمن هجوم آورده و توسط نردبانهای ستونهای اسکله، بالا رفته و با تصرف اسکله، کار نیروهای یونس را تکمیل کنند. روز اجرای عملیات هم ۹ شهریور بود.
فاصله نیروهای یونس تا اسکله الامیه ۹ کیلومتر بود که باید ۴ کیلومتر از آن را با قایق طی کرده و نزدیک یکسکو و فانوس دریایی درون آب پریده و باقی مسیر را غواصی میکردند. با نامساعدشدن هوا، قایقهای اعزامی راه را گم کردند و به هدف پیشبینیشده نرسیدند. با گذشت حدود ۸ ساعت از زمان عملیات و سرگشتگی در آب، مسیر پیدا نشد و اجرای دوباره عملیات به شب بعد موکول شد. انتقال نیروها در شب بعد با موفقیت روبرو و حمله انجام شد. در گیرودار حمله و درگیریها، تیری از کنار سر علیزاده عبور کرد که به او برخورد نکرد و جراحتی به بار نیاورد.
با بالاگرفتن درگیریها در منطقه عملیات، هواپیماهای عراقی برای بمباران مهاجمان ایرانی وارد منطقه شدند که علیزاده برای ساقطکردن آنها، پشت توپ ضدهوایی چهارلول نشست و اقدام به شلیک کرد. از دو هواپیمایی که وارد آسمان منطقه شده و مشغول بمباران نیروهای ایرانی بودند، اولی از مقابل علیزاده عبور کرد اما دومی به دام گلولههای ضدهوایی او افتاد و مورد اصابت قرار گرفت. گلولههای ضدهوایی چهارلول به شکم هواپیمای دشمن برخورد کرده و موجب سقوطش شدند.
اسکله الامیه در عملیات کربلای ۳ با موفقیت تصرف شد و هواپیمای دشمن نیز سقوط کرد اما طبق روایت علیزاده، دقیقاً در همانلحظه سقوط هواپیما، ترکش ریزی که به تاسیسات اسکله خورده بود، کمانه کرده و زیر قلب او خورد. درد شدید ناشی از برخورد ترکش باعث شد علیزاده دولا شده و نتواند کمر تاشده خود را راست کند. خاطره اینغواص گردان یونس از لحظات پایانی عملیات کربلای ۳، بهجز جراحت خود، مربوط به غواصهای دیگری است که در آبهای خلیج فارس مفقود و سپس پیدا شدند. علیزاده روایت میکند: «بعضی از غواصها را آب تا نزدیکی آبهای کویت برده بود و تا فردا عصر آنها را با بالگرد و قایق جمع میکردند. برخی از غواصها میگفتند که از ساعت نه شب تا فردا ساعت هفت و هشت شب در آب سرگردان بودند و شدیداً خستگی و گرسنگی را احساس میکردند.» (صفحه ۱۹۲) مجبور شده بودند تعدادی از ماهیها را که موجی شده بودند خام خام بخورند. همگی اینغواصها پیدا و برگردانده شدند.
تشکیل دوباره گردان یونس و شروع تمرینها برای کربلای 4
علیزاده پس از مجروحیت، با جمعی از مجروحین دیگر به امیدیه و از آنجا با هواپیمای C130 به اصفهان منتقل شد. او در بیمارستان شهید صدوقی اصفهان بستری شد و مرخصی مجروحیتش ۱۵ روز طول کشید. در ادامه شنید فرماندهان لشکر امام حسین (ع) قصد دارند دوباره گردان یونس را سازماندهی و با نیروهای جدید، یکگردان کامل تشکیل دهند. به اینترتیب گردان یونس دوباره شکل گرفت و تمرینها و آموزشها شروع شد. اینتمرینها، شبانهروزی بوده و غواصها در خشکی هم تمرین تاکتیکی میکردند. رزمهای شبانه هم برای کار با اسلحه در آب و خشکی اجرا میشدند.
بنا شد گردان یونس در ساختار جدید، ۵ گروهان داشته باشد و با گروهانهای موسی، نوح، اسماعیل، داود و ابراهیم سازماندهی شد. در جریان تمرینهای سنگین پیش از کربلای ۴ هم غواص دیگری بهنام علیرضا آقاجانی فشارکی به شهادت رسید که متولد ۱۳۴۷ بود و پیکرش سهروز بعد زیر اسکله یگان دریایی پیدا شد.
برای انجام عملیات جدید، چهارمنطقه شلمچه، ابوالخصیب، مقابل جزیره امالرصاص و جزیره مینو انتخاب شدند. علت انتخابشان هم این بود که از نظر مانور، آتش، عقبه و پشتیبانی به هم وابسته بودند. گردان یونس بهدلیل اهمیتش در عملیات، زیرنظر واحد اطلاعات_عملیات قرار داشت.
غلامرضا علیزاده که در کربلای ۴، معاون دسته بود، روایت میکند پیش از شروع عملیات، مرتضی شاهچراغی یکی از بزرگان گردان یونس او را کنار کشید و گفت ۱۵ نفر مجرد زبروزرنگ مثل خود را گلچین کند. شاهچراغی گفت چون بوی آن میآید که دشمن از طرح اجرای عملیات آگاه شده باشد، به حاجحسین خرازی پیشنهاد شده یکگروه ۱۵ نفره بهعنوان پیشتاز اعزام شوند تا وضعیت دشمن را بررسی کنند. اگر اوضاع مساعد بود با بیسیم تماس گرفته و مساعدبودن شرایط حمله را به دیگر یگانها خبر دهند. حاجاحمد موسوی از دیگر بزرگان و پیشکسوتان لشکر امام حسین (ع) هم به اینگروه اعلام کرد ماموریتشان برگشت ندارد چون یا اسیر میشوند یا شهید! او ضمن ابلاغ فرماندهی دسته به علیزاده، ۱۳ نیروی عادی، یکتخریبچی و یکبیسیمچی را با او همراه کرد. شاهچراغی نیز به علیزاده گفت احتمال رسیدنشان به دشمن، ۱ درصد است. سپس ادامه داد: «اگر نزدیک دشمن و موانعشان رسیدید، معبر را باز میکنید و میروید و پشت دشمن مینشینید و به ما بیسیم میزنید که ما نیروها را در آب بریزیم و بیاییم. اگر عراقیها فهمیدند و شما را دیدند، از پشت آنها را بزنید.» (صفحه ۲۲۷)
گروه ۱۵ نفره مورد اشاره در لحظات پیش از حرکت بهسمت دشمن، بهدلیل اصرار و التماسهای یکی از نیروها که اشتیاق زیادی برای حضور در اینگروه داشت، با یکنفر افزایش به شمار ۱۶ نفر رسید. اینگروه ساعت ۸ شب حرکت کرده و با بدرقه حاجحسین خرازی فرمانده لشکر آیتالله طاهری امامجمعه اصفهان، کرباسچی استاندار اصفهان و تعدادی از مسئولان بهسمت دشمن حرکت کرد.
علیزاده میگوید در شب عملیات و پیش از شروع حمله، نیروهای لشکر ۲۵ کنار که در کنار لشکر ۱۴ امام حسین (ع) قرار داشتند، بهواسطه بمباران و آتش منحنی دشمن، بخشی از نیروهای خود را از دست داده و شرایطشان دگرگون شد.
شروع درگیری، جراحت دوباره و اسارت
غواصهای گروه پیشتاز با نزدیکشدن به ۱۰۰ متری جزیره ماهی و امالرصاص، باید از دهانه رود عبور میکردند که دوطرفش دکل نگهبانی دشمن قرار داشت. اینکار بهآرامی و در سکوت و اختفا انجام شد. فرماندهان لشکر امام حسین به علیزاده و گروهش تاکید کرده بودند اگر دشمن شروع به تیراندازی کرد، آنها هم تیراندازی کرده و درگیر شوند. به اینترتیب سایر نیروها نیز اعزام خواهند شد.
علیزاده و غواصهای پیشتاز به ساحل جزیره بلجانیه، سیمخاردارها و موانع خورشیدی رسیدند. بنا بر بازکردن یکمعبر و نفوذ به استحکامات دشمن بود. علیزاده درباره آنلحظات اینگونه روایت کرده که در لحظهای خود را در ساحل یافته و یکسرباز عراقی را نیز بالای سر خود دیده که ناگهان نارنجک خود را بهسمت علیزاده انداخته است. علیزاده همزمان با نارنجک دشمن، در آب فرو رفت. با انفجار نارنجک که از نوع صوتی بود، موج انفجار در آب سر او را گرفت. در اینلحظات که خون از بینی و دهان علیزاده جاری بود، معبر بهاندازه عبور یکنفر باز بود و نیروهای ایرانی بهسمت داخل جزیره ماهی حرکت میکردند. حجم درگیری در آنلحظات شدید شده و از گروه ۱۶ نفره پیشتاز، سهتن از غواصها با نامهای سیاهپوش، یاسینی و عزیزاللهی به شهادت رسیده بودند.
علیرغم تلاش قایقهای خودی برای رسیدن به ساحل دشمن، بیش از یک یا دو قایق موفق نشدند به ساحل برسند چون آتش شدید دشمن باعث انهدام بسیاری از قایقها شده و رزمندگان زیادی هم به شهادت رسیدند. اینمیان بهدلیل عدم توفیق در پیشبرد عملیات، دستور عقبنشینی صادر شد که برخی از نیروها از آنمطلع شده و برخی دیگر چون علیزاده از صدور دستور آگاه نشدند. به اینترتیب نیروهایی که از عقبنشینی باخبر شدند، عقب نشستند و تعداد دیگری از غواصهای گردان یونس در منطقه دشمن ماندند.
با رسیدن نیروهای عراقی به علیزاده، مورد ضرب و شتم قرار گرفت که در آنلحظات موفق شد ضمن زمینزدن خود و غلتزدن بین گِلهای ساحل، نقشه و کالک ماموریت را از لباس غواصی خود خارج کرده و زیر گلولای مخفی کند.
۹۰ نفر در بازداشتگاهی با گنجایش ۱۰ نفر
علیزاده و همراهانش پس از حدود ۱۵ روز بهطرف بصره و از آنجا به بغداد منتقل شدند. آنها در غروب روزی به استخبارات عراق در مرکز بغداد رسیده و سپس به پادگان الرشید در نزدیکی بغداد منتقل شدند. یکی از خاطرات تلخ علیزاده از اسارت، مربوط به ۷ روزی است که همراه با دیگر اسرا که تعدادشان ۹۰ تن بود، در بازداشتگاه یا به بیان دقیقتر در سلولی با گنجایش ۱۰ نفر نگهداری میشد. در اینبازداشتگاه به اسرا گفته میشد همه ۹۰ نفر فقط ۵ دقیقه برای رفتن به دستشویی و قضای حاجت فرصت دارند؛ در حالیکه فقط سهکابین دستشویی وجود داشت.
با انتقال اسرا به زندان الرشید، اجازه رفتن به دستشویی فقط در روز صادر میشد. در نتیجه دوتن از اسرا زیر بار اینفشار بهاصطلاح کم آورده و شروع به همکاری با دشمن کردند. بهگفته علیزاده ایندوتن جاسوسی دیگر اسرا را کرده و هراطلاعاتی نیروهای عراقی میخواستند، در اختیارشان قرار میدادند. محور کارشان هم لو دادن فرماندهان و پاسداران بود. چون تعداد پاسدارها در جمع اسرا زیاد بود اما کسی هویتشان را فاش نمیکرد و همه خود را بسیجی یا ارتشی معرفی میکردند. پس از مدتی یکتن دیگر به ایندو خائن افزوده شد.
علاوه بر سختیهای دستشوییرفتن و فعالیت سهجاسوس در جمع اسرا، علیزاده از تغذیه ناسالم و نامناسب زندان الرشید هم روایت کرده است. در شبهای دوم و سوم حضور در اینبازداشتگاه، بیش از سهلوبیا به هرکدام از اسرا نرسید. سختی دیگری که جاسوسها و سهخائن مورد اشاره ناچار به تحملش نبودند، عدم استحمام بود. با گذشت یکماه از شروع اسارت، علیزاده و همراهانش موفق شدند حمام کنند؛ اما با آب بسیار سرد تانکری که پشت یککامیون قرار داشت و بهجای پاکیزگی و آسودگی، باعث لرزیدن و زجرکشیدن بود.
کتکخوردن هر روزه نیز از دیگر برنامههای ثابت روزها و ماههای ابتدایی اسارت غلامرضا علیزاده بوده است. او میگوید هنگام گرفتن آمار روزانه، کتکخوردن از عراقیها اجتنابناپذیر بود و کسی که زیرک بود جایی مینشست که کتک نخورد اما برخی از اسرا مردانگی کرده و اول صف مینشستند تا کتک خورده و بقیه همقطارانشان آسیب نبینند.
انتقال به اردوگاه تکریت ۱۱
اسرای کربلای ۴ که علیزاده همراهشان بود، تا اسفند ۱۳۶۵ در زندان الرشید بودند. تا پایان حضور در اینبازداشتگاه، وعدههای غذایی آنها به اینترتیب بود: صبح نصف لیوان آش شوربا و نصف نان صمون، ظهر ۶ قاشق برنج و شام هم ۴ دانه لوبیا با یکنصف نان صمون.
اردوگاه تکریت ۱۱ دیماه ۶۵ به اسرای عملیات کربلای ۴ اختصاص پیدا کرده بود و علیزاده و همراهانش نیز در اسفند به اینمرکز منتقل شدند. کمی بعد، اسرای کربلای ۵ هم به ایناردوگاه منتقل شدند و در سالهای بعد، بهتدریج برخی از اسرای عملیاتهای دیگر نیز به تکریت ۱۱ رفتند.
خاطره آوردن دو کامیون لباس و دمپایی در خاطرات علیزاده، مربوط به اردوگاه ۱۱ تکریت است. در ایناردوگاه بود که اسرا پس از ۳ ماه به گرفتن دوش و یکحمام درستوحسابی دل خوش کردند. اما اینبار هم استحمام مساوی بود با آب سرد و برخورد کابل نگهبانان بعثی بر بدن اسرا. علیزاده میگوید او و اسرا، از شدت شکنجه و کتکزدنهای عراقیها متوجه میشدهاند ایران در عملیاتهای جدید خود توفیق داشته یا نه. با اینمعیار، میزان موفقیت ایران در عملیاتها بود که باعث شدت شکنجهها میشد.
مخالفت شدید بعثیها با قرائت زیارت عاشورا از دیگر خاطرات غلامرضا علیزاده است. او میگوید خواندن زیارت عاشورا توسط اسرا، مجازاتی در حد مرگ داشت و چون اینگروه از اسرا، مفقودالاثر بودند، با کشتهشدنشان اتفاق خاصی نمیافتاد و دردسری گریبان عراقیها را نمیگرفت. به اینترتیب خوانش زیارت عاشورا یا روضهخوانی اسرا باید با رعایت اصول حفاظتی شدیدی انجام میشد. برای روزه ماه مبارک رمضان هم که اسرا به استقبالش رفتند، اینواکنش از سوی دشمن نشان داده شد: «ناهار ظهر را برای افطار و شام را برای سحر نگه دارید!» علیزاده میگوید بهجز جاسوسهای حاضر در بازداشتگاه، باقی اسرا روزه میگرفتند.
یکی از خاطرات تلخ دیگر دوران اسارت علیزاده، پخش خبر درگذشت امام خمینی (ره) است که میگوید ضربه بزرگی به روحیه اسرا زد. او میگوید «فرق هم نمیکرد که چگونه آدمی باشیم و اصلاً امام را قبول داشته باشیم یا نه! چون ما کسی را داشتیم که به امام ناسزا میگفت و یا کسی را داشتیم که اصلاً نماز نمیخواند و ظاهراً مقید به هیچچیزی نبود و خدا و پیغمبر و هیچ چیزی را قبول نداشت. ولی حتی چنین افرادی هم در فقدان امام گریه میکردند.» (صفحه ۳۶۹) از دیگر فرازهای جالب مربوط به روزهای درگذشت امام خمینی (ره) در خاطرات غلامرضا علیزاده، گریه یکی از نگهبانان عراقی با نوحهخوانی مخفی اسرا است. راوی کتاب «فرار از خود» روایت میکند: «نگهبان یکی از بچههای شیعه بود و نوحه را گوش میداد و گریه میکرد و خودم دیدم که غمزده سرش را به پنجره گذاشته است. اولش بچهها ترسیدند، بعد گفت: نه ادامه بدهید. من هم عزادارم.» (صفحه ۳۷۲)
غلامرضا علیزاده پس از ۴ سال در سن ۲۱ سالگی از اسارت آزاد شد و به وطن بازگشت. اما جمله مهمی که علیزاده درباره آنمقطع از زندگی خود دارد، نشان از رنج بزرگی دارد که در طول اسارت کشیده و فقط هم مختص او و همراهانش نیست. بلکه آزاده دیگری چون امیر خلبان محمدصدیق قادری هم چنیننکتهای را از اسارت خود یادآور است. جمله علیزاده در کتاب «فرار از خود» از اینقرار است: «میتوانستیم پس از ۴ سال راحت دستشویی برویم.»