از روزگار رفته حکایت | الف


کشیده شدن پای مردان صاحب نام حوزه فرهنگ، هنر و ادب به دنیای سیاست اغلب برای ایشان زیان‌بار بوده است؛ حتی اگر نیت خیر و خیال خدمت در میان بوده باشد. حرف و حدیث همه جا هست، اما در دنیای سیاست و مناسبات خاص حاکم برآن بیشتر از هر جای دیگری دیده می‌شود؛ به خصوص اگر وزیر و وکیل رژیمی ساقط شده به دست اکثریت قریب به اتفاق مردم بوده باشی که در چنین شرایطی جان به در بردن با خوشنامی اگر نگوییم ناممکن، بسیار دشوار است؛ چنان که پرویز ناتل خانلری نیز به همین مناسبت ضربه بسیار خورد.

نقد بی‌غش» صدرالدین الهی با پرویز ناتل خانلری

اما اگر این جنبه را فرو گذاریم و تنها به حاصل کار او به لحاظ فرهنگی و ادبی بپردازیم، نامی است تاثیرگذار و دارای اعتبار. فعالیت او در این زمینه گسترده و درخور اعتناست؛ از تألیفات، تصحیح متون و پژوهشهایی که در حوزه ادبیات کهن انجام داده تا ترجمه‌هایش از ادبیات غرب به زبان فارسی، اشعاری که سروده و نهایتا راه‌اندازی نشریه ادبی سخن که در زمان انتشارش مهمترین در نوع خود بود و در شکل گیری تغییر و تحولات و جریانهای تازه ادبی در ایران دارای نقشی محسوس بود. شاید خالی از لطف نباشد اشاره به این نکته که اخیرا انتشار اشعار او با اظهار جالب توجهی از سوی استاد شفیعی کدکنی همراه شده که بر اهمیت و نقش اشعار خانلری در زمینه تغییر و تحول و نوگرایی در شعر فارسی دارد، آن هم پیش از نیما یوشیج.

سوای همه اینها خانلری در دوره پر فراز و نشیبی از لحاظ ادبی زندگی کرد و همین باعث شد تا با پاره ای از این چهره ها نشست و برخاست داشته باشد که از میان مهمترین‌های‌شان می توان به صادق هدایت، ملک الشعرای بهار، بزرگ علوی، صادق چوبک و نیما یوشیج اشاره کرد. از آنچه گفته شد به سادگی می توان نتیجه گرفت که چنین چهره ای حتی در صورت عدم برخورداری از شأن ارزنده ادبی، بازهم دارای خاطرات شنیدنی و در عین حال بسیار ارزنده درباره فصول مهمی ار تاریخ ادبیات معاصر و هم چنین چهره های مطرح و نامدار آن است. خاطراتی که به عنوان روایاتی دست اول، می‌تواند گوشه‌های پنهان و زوایای تاریکی از تاریخ فرهنگ و ادب معاصر را روشن سازد. حال بگذریم از اهمیت خاطرات سیاسی چنین شخصیتی که در برهه‌هایی دست‌اندرکار بوده است.

کتاب «نقد بی‌غش» متن گفتگوهایی‌ست که صدرالدین الهی با پرویز ناتل خانلری انجام داده است. چند و چون شکل گیری این گفتگو ماجرای مفصلی ست که الهی در مقدمه کتاب بدان پرداخته است. قابل ذکر این که این گفتگو ها قریب به پنج دهه پیش از این برای انتشار در مجله هفتگی سپید و سیاه انجام شده است. این گفتگوها که در زمان خود سر و صدایی به پاکرده و واکنش هایی را نیز به دنبال داشته است با فواصل زمانی و گاه با وقفه هایی انجام شده است. پس از انتشار این گفتگوها در سپید و سیاه کم نبودند کسانی که به خانلری خرده گرفتند که کوشیده از نمد اعتبار و محبوبیت صادق هدایت برای خود کلاهی دست و پا کند.

به هر روی متن این گفتگوها که سال‌ها بود در دسترس قرار نداشت، توسط صدرالدین الهی گرد آوری و در قالب کتاب ارائه شده است. نقد بی غش از سه بخش تشکیل شده است. بخش نخست با عنوان خانلری و من و خانلری کیست؟ حکم مدخل کتاب را دارد. نوشته هایی آمیخته به خاطرات دوران جوانی الهی که به ماجرای آشنایی اش با خانلری همچنین چند و چون انجام این گفتگوها پرداخته است و در ادامه نیز بیوگرافی کوتاهی از زندگی و آثار خانلری به مخاطبان عرضه شده است.

بخش دوم کتاب، متن گفتگوهاست که تحت عناوین خانلری و هدایت، خانلری و علوی، خانلری و بهار، خانلری و نیما، خانلری و چوبک منتشر شده. پایان بخش کتاب نیز مقاله «یادی از استاد» است که الهی به مناسبت در گذشت خانلری نوشته بوده که در اینجا بازنشر شده است.

اما نکته مهم اینکه متن گفتگوها در کتاب حاضر برخلاف سنت معمول شکل سوال جوابی ندارد؛ بلکه سؤال‌ها حذف شده و به شکل پیوسته در قالب روایت خاطراتی از زبان خانلری بیان شده است. استفاده از این شیوه موجب پیوستگی متن و جذابیت بیشتر آن برای خواننده شده است. طولانی‌ترین فصل کتاب چنانچه دور از انتظار نیست به صادق هدایت اختصاص دارد. چرا که هدایت یکی از نزدیک ترین دوستان خانلری بوده و البته کنجکاوی برانگیزترین نام در این میان نیز محسوب می‌شده است.

خانلری در این گفتگوها به جنبه سیاسی زندگی خود نپرداخته و ظاهرا از این منظر نیز مورد پرسش قرار نگرفته است و آنگونه که از متن کتب پیداست، صدرالدین الهی بیشتر به جنبه‌های فرهنگی و ادبی زندگی و خاطرات خانلری نظر داشته است. این مهم نیز نه برای واکاوی چند و چون آثار، تألیفات و در مجموع دستاورد کار ادبی خانلری، بلکه به عنوان واسطه ای برای پرداختن به چهره هایی که خانلری با آنها در ارتباط بوده است. صدرالدین الهی در این رهگذر همچنین کوشیده نظر خانلری را در مورد کم و کیف کار این افراد و آثارشان جویا شود؛ بنابراین خانلری در لابلای خاطرات خود به اظهار نظرهایی درباره این چهره ها و آثارشان پرداخته که ظاهرا در زمان انتشار آنها در مجله سپید و سیاه بیشتر از بخشهای دیگر حاشیه ساز شده است.

سرانجام اینکه چه موافق و چه مخالف خانلری (به عنوان ادیبی که خرقه سیاست برتن کرد) باشیم، نمی توان منکر اهمیت خاطرات او شد؛ نه فقط به واسطه اهمیت نقش او بلکه به دلیل اعتبار نامهایی که با آنها آشنایی داشته و از خاطراتش با ایشان سخن گفته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...