ویرانشهرِ انسانی | اعتماد


«توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه» اولین رمان مریم صرافین است که از سوی نشر روزگار منتشر شده‌ است؛ رمانی که از همان آغاز ما را با نویسنده‌ای مواجه می‌کند که ریسک نوشتنِ اثری را به جان خریده که در ادبیات داستانی فارسی کمتر از آن سراغ داریم: اثری علمی‌تخیلی، پادآرمانشهری و آخرزمانی که در بازارِ غالبِ رمان‌های شهری و آپارتمانی فارسی، کمتر به چشم می‌آید؛ اما شاید بابتِ همین جسارتِ نوشتنِ نویسنده، باید به او تبریک گفت؛ او با خلقِ جهانی شگفت‌انگیز و سیاه به مسائل و مشکلاتی همچون کینه، خشم، قدرت و مرگ در قالب داستانی جذاب پرداخته است که هر خواننده‌ای را سر ذوق می‌آورد.

خلاصه رمان توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه» مریم صرافین

نویسنده داستان را بی‌پروا و آزادانه با نثری روان همراه با ایجادِ موقعیتِ خاصِ داستانی و خلق شخصیت‌هایی به‌یادماندنی بدون در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایی نوشته‌ است. او با ذهنی خلاق حقایقی از آدم‌ها و دولتمردان بیان کرده که جسارتِ پرداختن و انتقاد به آنها تکان‌دهنده و تاثیرگذار است. نویسنده در این اثر فکرِ خود را رها کرده تا به آینده برود و آنچه بر اثر پیشرفت علمی، امکان‌پذیر شده ‌است به تصویر بکشد. او تمایلات و آرزوهای انسان‌ها در کنار ترس‌ها و اشتباهات‌شان را به خوبی نشان داده است. رسکاپ بیمی کاراکترِ اصلی رمان، تازه‌فارغ‌التحصیلی است که به قصد مصاحبه‌ کاری و دیدار مادرش و قرار ملاقات سوار خط پنج قطاری به مقصد شابیان‌هور می‌شود. ا

و خبر ندارد قطار در بین راه توقفی ناگهانی دارد و در همان ایستگاه سرنوشت او تغییر می‌کند. افرادی از شرکت جمجمه با توقف قطار، زندگی رسکاپ و هم‌کوپه‌ای‌هایش را با زدن یک آمپول که حاوی کینه است، تغییر می‌دهند و داستان از بعد تزریق شروع می‌شود: «سرعت قطار یک‌باره کم شد. آسمان نیز کاملا تیره شده بود و دیگر خبری از آن همه درخشش و نور نبود. هر دو سرشان را به شیشه چسبانده بودند و از دیدن آنچه می‌دیدند، زبان‌شان بند آمده بود. قطار از مسیر اصلی خارج شده و آهسته وارد بیراهه مرگ می‌شد. ترس مثل طناب ‌دار خرخره‌های‌شان را می‌جوید و رفته‌رفته تمام وجودشان را دربرمی‌گرفت. رسکاپ از جایش پرید و دکمه قرمز را فشار داد. صدایی همراه با ناله از بلندگوی کنار دکمه قرمز پخش شد. «مسافران محترم، سر جای خود بنشینید. قطار در ایستگاه جمجمه توقف کرده است.» با چشمانی گرد شده و بدنی عرق ‌کرده به یکدیگر نگاه می‌کردند.»

در جهانی که نویسنده خلق کرده، علم و تکنولوژی به اندازه‌ای است که با یک سرنگ می‌توان «کینه» را از یک شخص بیرون کشید و به شخصی دیگر تزریق کرد. در واقع کینه هیچ‌ وقت از بین نمی‌رود، بلکه قابل انتقال و بدتر از آن مدام درحال رشد است و برای اینکه شخص متوجه نشود چه کسی این بلا را سرش آورده آمپول فراموشی هم به او تزریق و به حال خود در جامعه رهایش می‌کنند و چون مردم نمی‌توانند با کینه‌های‌شان کنار بیایند و مدام افکار سمی به مغزشان حمله می‌کند، دست به کارهایی عجیب‌وغریبی می‌زنند که خارج از کنترل‌شان است. هدف اصلی شرکت جمجمه، مشتری‌تراشی است. مدیران شرکت مطمئن هستند چنان زندگی فرد به‌ هم می‌ریزد که برای بیرون‌ کشیدنش به شرکت جمجمه مراجعه می‌کنند و آنها برای این منظور پول هنگفتی درخواست می‌کنند و چون کینه زندگی فرد را مختل کرده با پرداخت این هزینه، قطعا موافقت می‌کند و به‌ قول خودشان کارشان قانونی هم هست، زیرا با کشیدن کینه از تن‌شان امید به زندگی را به آنها برمی‌گردانند.

کینه هیچ‌ وقت دور ریخته نمی‌شود، بلکه به نفر دوم تزریق می‌شود. اهداکننده دوم هم مجددا کینه‌اش را تخلیه می‌کند و این چرخه ادامه دارد. کینه‌ها پس از تزریق به فرد جدید به صورت تصاعدی به رشد خود ادامه می‌دهند.‌گیرنده سوم بر اثر رشد مضاعف کینه‌ها به هیولایی غیرقابل پیش‌بینی مبدل می‌شود و در نهایت این غول کینه به زندانی‌هایی که حکم اعدام دارند، تزریق می‌شود. کینه‌ها زنده هستند و تا وقتی چیزی برای تغذیه که همان افکار سمی است، داشته باشند به رشد خودشان ادامه می‌دهند. «فرم علاقه‌مندی‌ها همیشه نیز به نفع شرکت جمجمه نبود. کم نبودند آدم‌هایی که با دیدن شرایط نوشته‌ شده در فرم بی‌خیال می‌شدند و می‌رفتند. معتادان به الکل و بدتر از آن معتادان به تلفن همراه. آنها حاضر نبودند به مدت یک روز، از وابستگی‌های خود چشم بپوشند. کبال معتقد بود آنها مصرف‌کننده‌های بی‌مصرفی هستند که زندگی با کینه یا بدون کینه تاثیری به حال آنها ندارد.

اما از همه‌ اینها که بگذریم، دسته‌ مورد علاقه‌ شرکت جمجمه، خواب‌آلودها بودند. انسان‌های بی‌خطر، بی‌ضرر و کم‌هزینه‌ای که تنها درخواست‌شان اتاقی تاریک، خنک و غرق سکوت بود. آنها ترجیح می‌دادند تمام روز را در خواب و استراحت به سر ببرند. یخچال اتاق‌شان پر باشد تا هر وقت خواستند چیزی بخورند و دوباره به خواب بروند. تنبل‌های کم‌توقع یا گرفتارهایی که نیاز به یک روز دوری از دنیا و استراحت داشتند.» دو موضوع کینه و بخشش در طول رمان پررنگ‌تر از موضوعات دیگر است که ماهیتِ افشاگر بر رفتار و واکنش آدم‌ها دارد که خود یکی از مولفه‌های حقیقی و تلخ است که رفتارهای دیده‌ نشده از مردم را نسبت به واقعیتی نامطلوب آشکار می‌کند. وقتی رسپاک به روش خودش از کینه خالی می‌شود، بهتر از هر انسانی قدرِ این دنیا را می‌داند؛ قدرِ آزادی و همچنین زندگی را. از طرف دیگر شرکت جمجمه مهر تایید بر یک انسان باهوش است که نظیر اکثر انسان‌های باهوش علم در خدمت نابودی انسان است و منافع دولتمردان و سرانجام در بازی‌ای که خود شروع کرده است، یک بازنده حقیقی می‌شود.علم و فناوری از ابزار نویسنده است که از قضا رشته‌ خودش برنامه‌نویسی کامپیوتر است. او به مفاهیم تخیلی و آینده‌نگرانه علم و فناوری پیشرفته و به‌روز همچون‌ هوش مصنوعی و سایبرنتیک پرداخته است. اگرچه علم و تخیل و البته کمی فانتزی ژانر اصلی این رمان است و درونمایه‌ای بر اساس ماورالطبیعه و دور بودن از واقعیت دارد، اما زیرژانرهایی همچون سیاسی، اجتماعی، انگیزشی و گروتسک هم دارد که الهام‌بخش حسِ شگفتی است و نیز علاوه بر ارایه سرگرمی، توانسته جامعه‌ امروزی را مورد انتقاد قرار بدهد و موارد زیادی را بررسی کند. اگرچه داستان‌های علمی‌تخیلی ژانر ماجراجویی را هم در خود دارند، ولی ماجراجویی در دل روایت داستانی همراه با موضوعاتی که هنوز توسط علم به کلی اثبات نشده‌اند به عنوان یک مفهوم اصلی روایت شده و از آنجایی ‌که کشفِ علت یا معلول این موضوع، همراه با ماجراجویی و تلاش انسان‌هاست پس می‌توان گفت ژانر ماجراجویی در این رمان به صورت پیش‌فرض وجود دارد.

نویسنده در کلِ رمان بر عناصر تعلیق و ابهام و کنجکاوی پایبند بوده و به اندازه و بجا اطلاعات داده و خواننده را همراه معنا و مفهوم تا آخر کتاب همراه خود کرده است. تفکری که در علمِ تزریق کینه برای آینده وجود دارد، این است که روزی این علم آنقدر قوی می‌شود که انسان را به عنوان یک ابزار به کار می‌گیرد، چیزی که دولتمردان به آن نیاز دارند و از شرقِ دور به شرکت جمجمه می‌کشاند تا با عقد قرارداد و پروژه‌ تزریقِ کینه‌ رقیق‌ شده جهتِ افسردگی به روشنفکران، قدرت و حکومت خود را بیمه کنند؛ دقیقا شیوه‌ برخوردِ انسان با حیوانات به عنوان موجودی که برتر است.

مرکزیت و محوریت داستان ابتدا حول شخصیت رسکاپ و بعد شخصیت‌های دیگر است. فصل‌های رمان بسیار گیرا هستند، هر چند که رمان طولانی است، ولی ریتمِ تندِ آن و قدرت بخشیدن به شخصیت رسکاپ باعث می‌شود هیجانِ داستان بیشتر شود. این رمان نمونه‌ کاملی از فرازونشیبِ داستانی و همچنین اوجِ عالی برای آن طراحی شده است. علم و فناوری از دیگر شخصیت‌های رمان هستند؛ تاثیر فناوری‌های جدید بر افراد و جامعه همچنین مسائل هویتی و انسانی بررسی می‌شود و پرسش‌هایی را در مورد اخلاقیات تحقیقات علمی و خطرات بالقوه پیشرفت تکنولوژی کنترل ‌نشده در ذهن مخاطب مطرح می‌کند. به‌طور کلی، داستان علمی‌تخیلی یک ژانر محبوب و تاثیرگذار است که خوانندگان، نویسندگان و فیلمسازان را به چالش می‌کشد. این رمان شکلی حیاتی و پرجنب‌وجوش از داستان‌سرایی است که همچنان مخاطبان را مجذوب خود می‌کند؛ هرچند یک آینده‌ ترسناک برای حوزه‌ای از علم که سرعت پیشرفت در آن بسیار سریع است، ترسیم می‌کند که روزبه‌روز با روبات‌های عجیب و قابلیت‌های فراوانی روبه‌رو می‌شویم که زندگی را به سمت دیگری پیش می‌برند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...