باید از قتلِ پدرش به‌دست مادر و عموی خود جلوگیری کند... جنینی از سرزمینی که ولیعهدش در انتظارِ شاه‌شدن پیر شده است... باید اعتراف کنم که من به مادرم تعلق دارم. اگر او دستور دهد من نیز مانند پدرم به محله شوردیچ می‌روم و آنجا در تبعید زندگی می‌کنم؛ احتیاجی به بند ناف هم ندارم. وجه اشتراک من و پدرم عشق نافرجام است... هملت در درون خویش محروم است. زندگی از همان ابتدا برای او تباه شده است


دانمارک زندان است | شرق


اندوه و دردِ جداافتادگی از موطنِ اولیه آدمی به‌واسطه گناهِ نخستین و سرگردانی اندوه‌بار انسان روی زمین مضمونی آشنا در ادبیات است. نویسندگان و شاعران بسیاری در طول تاریخ ادبیات از «بهشت گمشده» و دلتنگی و رؤیای بازگشت به آن نوشته‌اند. همچنین است رؤیای بازگشت به لحظه پیش از میلاد. شکلِ تنزل‌یافته و دمِ‌دستی‌ترِ چنین رؤیاهایی را شاید در جست‌وجوی «کودک درون» و دلتنگی برای آن نیز بتوان یافت. جنینِ رمانِ «پرده حائل» [Nutshell] این کودک هنوز متولد نشده، اما برخلاف بزرگسالان ملولِ دلتنگ برای لحظه پیش از زاده‌شدن گویی سخت بی‌تابِ زاده‌شدن است، گرچه دور از تصور نیست که در آینده به اسلافِ دلتنگِ خود بپیوندد. فعلا اما او می‌خواهد متولد شود. می‌خواهد هرچه زودتر پا به جهانی بگذارد که راویان «بهشت گمشده» خود را در آن جداافتاده احساس می‌کنند. خوش‌بینی او به جهان بیرون، جهانی که هنوز آن را به چشم ندیده و تنها صداهای آن را می‌شنود و آن را به یمن همین صداها در ذهن خود بازمی‌سازد، از همین بی‌تابی نشئت می‌گیرد.

پرده حائل» [Nutshell]  یان مک یوون [Ian McEwan]

راوی رمان، یان مک یوون [Ian McEwan]، همین جنینِ منتظر است. جنینی که نمی‌خواهد اخبارِ بدی را که هر روز از گوشه و کنار جهان می‌رسد، چندان به‌جد بگیرد و می‌خواهد هرچه زودتر از زهدان مادر برون بجهد. البته اضطراری نیز در این شتاب نهفته است. او از توطئه‌ای شوم باخبر شده و می‌داند و می‌شنود که «در لابه‌لای گپ‌های دوستانه، قصد و نیتی مرگبار» لانه کرده است. او اخبارِ بدِ جهان را از طریق پادکست‌هایی که مادرش به آن‌ها گوش می‌سپارد، می‌شنود اما با خوش‌دلی می‌گوید: «چرا باید به چنین تفاسیری اعتماد کرد درحالی‌که انسان هیچ‌وقت در طول تاریخ به اندازه زمان معاصر ثروتمند و سلامت نبوده و طول عمرش هیچ‌گاه این‌قدر زیاد نبوده است؟» درواقع این راوی وقت ندارد به اخبارِ بد اقصی‌نقاطِ عالم بیندیشد و فعلا باید از قتلِ پدرش به‌دست مادر و عموی خود جلوگیری کند. بماند که این توطئه نیز به‌هرحال چندان بی‌ربط به فجایعِ جمعی که در سرتاسر رمان از آن‌ها سخن به میان می‌آید، نیست.

در شتاب راوی برای زاده‌شدن اما یک اضطرار دیگر نیز می‌تواند نقش داشته باشد. این راوی یک جنینِ بریتانیایی است؛ جنینی از سرزمینی که ولیعهدش در انتظارِ شاه‌شدن پیر شده است. پس انتظار برای او حاوی دل‌شوره هرگز ‌نرسیدن است و چه‌بسا در جنینی پیرشدن. البته یان‌مک‌یوون نخستین نویسنده‌ای نیست که یک جنین را پشتِ درِ دنیا معطل می‌گذارد. در قرنِ هجدهم لارنس استرن انگلیسی-ایرلندی در رمان «زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی» همین بازی را سرِ راوی داستان خود درآورد. این تنها نمونه‌ای کوچک از یاری‌گرفتن یان مک‌یوون به سنتِ ادبی برای غنا‌بخشیدن به رمان خود است و درهمین‌راستا بد نیست اشاره کنیم که راوی رمان او به‌واسطه مادرش به کتاب صوتی «اولیس» جیمز جویس گوش می‌دهد و بیش از مادرش به این رمان علاقه‌مند است. اما از سنت ادبی آن‌چه بیش از هرچیز به یاری یوون آمده، شکسپیر است؛ نابغه‌ای که قرن‌هاست نویسندگان از کیسه او خرج می‌کنند و این کیسه همچنان برای قرن‌ها بعد نیز پر‌و‌پیمان است.

«پرده حائل» رمانی درباره جهان جنایت‌بار امروز است؛ رمانی با اشاره‌های هملتیِ واضح. به وجه شکسپیریِ این رمان باز خواهم گشت، اما پیش از آن بد نیست گریزی بزنیم به ریشه کهن‌تر این رمان و پیوند آن با اولین رخداد جنایی تاریخ بشر؛ یعنی ماجرای هابیل و قابیل. این‌جا نیز با داستان قدیمی کشته‌شدن برادری به دست برادر دیگر مواجهیم؛ داستانی که نویسندگان بسیاری از سرزمین‌های گوناگون به آن رجوع کرده و هر یک آن را به‌نحوی بازگفته‌اند. یان‌مک‌یوون در «پرده حائل» در روایت چندین و چندباره این داستان مؤلفه‌های رمان پلیسی معکوس را به کار می‌گیرد، به این معنا که مجرم معلوم است و خواننده در صفحات پایانی رمان منتظر است ببیند چگونه به دام می‌افتد.

داستان از این قرار است که جنینی که راوی داستان است، در جریانِ توطئه‌ای که مادر و عمویش علیه پدرش تدارک دیده‌اند، قرار گرفته و می‌خواهد به‌نحوی این توطئه را خنثی کند و پدرش را نجات دهد. او اما در زهدانِ مادری مردخوار گرفتار است و نمی‌تواند کاری از پیش برد. جان، پدر راوی، شاعری متوسط و صاحب یک مؤسسه انتشاراتی است و کلود، عموی راوی، یک دلال طماع اما ظاهرا نه چندان موفق. ترودی، مادر راوی، در خانه‌ای زندگی می‌کند که خانه پدری شوهرش بوده است. پدر مدتی است که از خانه رفته و فقط گه‌گاهی به همسرش سر می‌زند. درواقع مادر او را از خانه دوران کودکی خود دک کرده و گفته مدتی می‌خواهد تنها باشد. پدر گاهی به او سر می‌زند و اصرار دارد برایش شعر بخواند و همیشه هم با استقبال سرد زن مواجه می‌شود. پدری که ازسوی همسرش از خانه دوران کودکی‌اش تبعید شده و کودکی هنوز زاده نشده‌ که به‌رغمِ مخالفت با توطئه مادر به‌لحاظ عاطفی و بیولوژیکی وابسته به اوست، هر دو گویی در چنبره اقتداری مادرشاهی گیر افتاده‌اند؛ مادرشاهی شاید از جنس همان ملکه‌ای که ولیعهدش را در انتظار سلطنت پیر می‌کند. راوی در جایی از رمان می‌گوید: «باید اعتراف کنم که من به مادرم تعلق دارم. اگر او دستور دهد من نیز مانند پدرم به محله شوردیچ می‌روم و آنجا در تبعید زندگی می‌کنم؛ احتیاجی به بند ناف هم ندارم. وجه اشتراک من و پدرم عشق نافرجام است.»

اما توطئه‌ای که در شرف وقوع است: نقشه این است که مادر و عموی راوی پدرش را با ضدیخی که در آبمیوه او می‌ریزند، مسموم کنند. پدر یک روز می‌آید و ناغافل به مادر می‌گوید که باید خانه را خالی کند و به فکر جای دیگری برای خود باشد. ترودی و کلود باید در عملی‌کردن نقشه‌شان شتاب به خرج دهند وگرنه بی‌خانمان خواهند شد. آن‌ها نقشه را طراحی و با سرعت عملی می‌کنند.

پدر به قتل می‌رسد و البته دستِ قاتلین رو می‌شود و آن‌ها برای گریز از مجازات عزم رفتن به جایی دور می‌کنند اما راوی در لحظه آخر تصمیم خود را می‌گیرد؛ تصمیم می‌گیرد متولد شود تا قاتلین نتوانند قسر در بروند. این را البته از وجه معکوس نیز می‌توان دید و تفسیر کرد. گویا ناخودآگاه زن، که کمتر از همدستِ خود شرور است، می‌خواهد بماند و مجازات شود و از همین رو مادرِ راوی اراده می‌کند به این‌که بچه را به دنیا بیاورد. قضیه را از هر طرف که بگیریم در هرحال به سود کودکی که متولد خواهد شد نخواهد بود. کودک پا به این دنیا می‌گذارد تا احتمالا به محض آمدن یک‌راست همراه مادرش روانه زندان شود. «دانمارک زندان است»؛ این طنین هملتی در سراسر رمان به گوش می‌رسد و همان‌طور که پیش از این اشاره شد در «پرده حائل» همه چیز برای تفسیر هملتی جفت و جور است.

در صفحات پایانی رمان، پیش از آن‌که ترودی و کلود عزم رفتن کنند، می‌بینیم که شبح پدر راوی هم از بالای پله‌ها پدیدار می‌شود تا این وجهِ هملتی کامل می‌شود. کارکرد این اشارات شکسپیری اما چیست؟ صرفا تزیینی برای غنای زیبایی‌شناختی رمان؟ به نظر نمی‌رسد این تمام نیت و هدف یان مک یوون بوده باشد. یان کات جایی از مقاله «هملت نیمه قرن» هملت را این‌گونه توصیف می‌کند: «هملت در درون خویش محروم است. زندگی از همان ابتدا برای او تباه شده است.»1 این کم‌وبیش همان هملتی است که در «پرده حائل» اعلام حضور می‌کند.

برای جنین رمان مک یوون نیز زندگی از همان ابتدا تباه شده است. او در آستانه ورود به جهانی غرقِ جنایت و توطئه و بی‌اعتنایی است. در هیاهوی این اوضاع آشوبناک کسی چندان به یاد کودکی نیست که دارد متولد می‌شود. در جایی از رمان کلود از هراس خود از خیلِ مهاجرانی که به انگلیس سرازیر می‌شوند سخن می‌گوید و از خطرِ دائمیِ بمب‌گذاری‌های گروه‌های بنیادگرا. برادر شاعرپیشه‌اش، همان که به زودی توسط همسر و برادرش به قتل خواهد رسید، گویا چندان با حضور مهاجران در انگلیس مشکلی ندارد و معتقد است کشور به وجود این مهاجران احتیاج دارد. زن نیز گفته شوهرش را تأیید می‌کند و کلود در اعتراض می‌گوید: «ولی من دلم نمی‌خواد مثل اون سرباز انگلیسی تو خیابان با قمه بهم حمله بشه.» و بعد ادامه می‌دهد: «از زمان بمب‌گذاری هفتم جولای 2005 در لندن، من دیگه سوار مترو نشدم.» اما همین دلالِ ترسخورده از تهدید تروریست‌ها خود در فکر به قتل‌رساندن برادر خویش است. یان مک یوون با تعبیه این جنایت در دل جهانی دستخوشِ آشوب و کشتار، جنایت خانوادگی را به جنایتی فراگیر پیوند می‌زند و طنز ماجرا این‌جاست که در پایان رمان قاتلین ‌در صدد برمی‌آیند به یکی از سرزمین‌هایی بگریزند که خیلِ مهاجران سالانه کرور کرور از آن‌ها به سرزمین او می‌آیند و کلود از حضورشان احساس ناامنی می‌کند. طنز نیش‌دار مک یوون به نوعی متوجه توهم تمدن برتربودن نیز هست و همین طنز رمان مک یوون را از یک رمان جنایی صرف فراتر می‌برد.

در صفحات پایانی رمان، همان دم که ترودی و کلود با عجله می‌خواهند از چنگِ قانون به سرزمینی دوردست بگریزند تا خود به‌عنوان جنایتکارانی مبدل در یکی از کشورهایی که کلود مردمِ آن را مهاجرانی جنایتکار قلمداد می‌کند به حیاتِ خود ادامه دهند، صدای اخبار به گوش می‌رسد: «در نیجریه چند کودک در آتش سوخته‌اند. کره شمالی آزمایش موشکی جدیدی انجام داده. بالاآمدنِ سطح آب کره زمین از میزان پیش‌بینی‌شده فراتر رفته است. اما هیچ‌یک از این خبرها، خبر شماره یک نیست. خبر یک به فاجعه‌ای جدید اختصاص دارد؛ ترکیبی از فقر و جنگ و تغییرات اقلیمی موجب بی‌خانمان‌شدن میلیون‌ها نفر شده است. حماسه‌ای قدیمی در هیئتی جدید: سیل حرکت مردم مانند جریان خروشان آب رودخانه‌هایی چون دانوب، راین و رون؛ مردمانی خشمگین و ناامید، شاید هم امیدوار به آینده، در مرزها پشت سیم‌خاردارها ازدحام کرده‌اند، مردمی که‌ هزار نفر،‌ هزار نفر در راه رسیدن به غرب، در دریا غرق می‌شوند و از دنیا می‌روند.»

درست کمی بعد از اعلام این اخبار از بخشِ خبری ساعت هشت جنین تصمیم می‌گیرد پا به جهان بگذارد تا با بدل‌شدن به نوزاد انتقام قتل پدرش را بگیرد. اما او در ادامه چه خواهد کرد؟ در چه موقعیتی قرار خواهد گرفت و این موقعیت چه نقشی به او تحمیل خواهد کرد؟ چه‌بسا او نیز همچون هملتی که یان کات از او سخن می‌گوید بخواهد بگریزد اما نتواند و دستخوش اندوه جداافتادگی شود. توصیف یان کات از این هملت می‌تواند در مورد آینده هملتِ نوزادِ رمان «پرده حائل» نیز مصداق داشته باشد. یان کات می‌نویسد: «این آخرین و مدرن‌ترین هملت، هنگامی به کشورش بازمی‌گردد که تنش زیادی در جریان است. روح پدرش از او می‌خواهد که انتقام بگیرد. دوستانش توقع دارند که برای دستیابی به سلطنت نبرد کند. خود او می‌خواهد که دوباره بگریزد. اما نمی‌تواند. همه او را درگیر سیاست می‌کنند. او خود را گرفتار در موقعیتی ناخواسته می‌بیند؛ موقعیتی که او آن را نمی‌خواهد اما ناگزیر به درون آن پرتاب شده است. او در جست‌وجوی آزادی درونی است و نمی‌خواهد خود را به چیزی متعهد کند. عاقبت انتخابی که به او تحمیل شده را – فقط در حیطه عمل – می‌پذیرد. او متعهد می‌شود، اما فقط در قبال آن‌چه که انجام می‌دهد نه آن‌چه که می‌اندیشد. اگرچه از وضوح کنش‌ها آگاه است اما از محدودکردن افکارش سر باز می‌زند. او نمی‌خواهد تئوری و عمل با هم برابر باشند.»2

پی‌نوشت‌:
1و2 شکسپیر معاصر ما، یان کات، ترجمه رضا سرور، نشر بیدگل

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...