کتاب «ملاحظات درباره‌ی دانشگاه»؛ چاپ اول: 1398
شادروان سیدجواد طباطبایی در این کتاب به علل شکل گیری دانشگاه در ایران و تفاوت‌های آموزش حوزوی و آموزش دانشگاهی می‌پردازد و سپس از به مناقصه گذاشتن تولید علم در مقابلِ نمادین ترین مرکز دانشگاهی کشور با تبلیغاتِ علنیِ فروش پایان نامه سخن می‌گوید. فصل‌های این کتاب در واقع نقدهای طباطبایی بر چند اثر ترجمه شده در حوزه علوم انسانی است و بیشتر نقد ادبی زبان مبدأ و مقصد و جنبه‌های صوری اثر است تا نقد مباحث نظری. نویسنده بر این باور است که بیشتر این ترجمه‌ها بی‌معنا و بی‌ارزشند و سطح ترجمه‌ها و حتی تألیف‌ها هنوز به درجه‌ای نرسیده است که بتوان بحث ماهوی درباره‌ی آن‌ها انجام دارد.

ملاحظات درباره دانشگاه

کتاب «حکایتِ دانشگاه»؛ چاپ اول: 1397
«حکایتِ دانشگاه» (جامعه شناسی سازمان‌های علمی و زیست دانشگاهی) روایت حسن محدثی گیلوایی است از تجربه زیسته چندین ساله‌ی مولّف در مراکز آموزشی و مجموعه‌ای از مقالات، گفت‌وگو‌ها و یادداشت‌های او را درباره اوضاع دانشگاه‌های کشور شکل می‌دهد. دغدغه‌ی مولّف، تبیین و واکاوی حرکت رو به انحطاطی است که با تجاری شدن مراکز آموزشی اعم از آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها شروع شده و گسترش یافته است و پیامدهای فسادزایی که از کنار این نوع نگرش اقتصادی و بازاری دامنگیر اقشار دانشگاهی شده و می‌شود.

تفاوت‌های دو کتاب
الف- یک تفاوت عمده کتاب محدثی و کتاب طباطبایی در این است که طباطبایی راه به‌راه اسم افراد را آورده و نواخته است و حتی در جاهایی از کتاب طرف مقابل را تحقیر می‌کند ولی محدثی در سرتاسر کتاب نامی از کسی نیاورده و صرفاً به آسیب موجود پرداخته است. با این حال و با وجود نام نبردن از اشخاص حقیقی، باز هم کسانی معترض مطالب شده و ظاهراً آن را به خود گرفته اند؛ به طوری که محدثی را مجبور به پاسخ گویی کرده است: «... هر یک از همکاران دانشگاهی که چنین منش، شخصیت و زندگی‌ای دارد می‌تواند از ما رنجیده باشد و هرکس که چنین نیست، مصداق سخن من نیز نیست.» (ص 195) در مقابل طباطبایی از افراد سرشناسِ زیادی نام می‌برد و نقدِ شلاق واری را بر گرده آن‌ها فرود می‌آورد.

حکایت دانشگاه

نگاه شادروان طباطبایی در مقایسه با نگاه محدثی از موضع بالا به پایین است و در جاهایی با زبانی تلخ و حتی وهن آلود اشاره دارد به بی‌سوادیِ استادان و مترجمان و مؤلّفان و آنان را کسانی می‌داند که بیشترشان از فارسی نویسی و درست نویسی در زبان مادری خود نیز عاجزند. او در حکمی کلّی اصطلاحاً همه را به یک چوب می‌راند و می‌نویسد: «...کمابیش هیچ استادی نیست که بتواند فارسی درستی بنویسد، ...» (ص 119). اما نکته جالب این است که در جایی دیگر اشکالات نگارشی و انشایی خودِ جواد طباطبایی نیز از میان آثارش بررسی و در نوشتار مستقلی منتشر شده است! (1)

ب- یکی دیگر از تمایزات دو کتاب استفاده از «طنز» در انتقادات طباطبایی و بهره گیری از «تمثیل» و «تشبیه» در مطالب محدثی است.
طباطبایی طعنه و انتقاداتِ تلخ خود را در قالب طنز بیان می‌کند. مثلاً فصلی را که به روایت کریم مجتهدی از هگل اختصاص داده است، این گونه به پایان می‌برد: «به نظر من، مجتهدی فلسفه نمی‌داند و با خیالات خود چیزی می‌خواند و فهمیده‌های خود را در نفهمیده‌ها درمی‌آمیزد و آش شلّه قلمکاری از افکار کانت و هگل می‌پزد که گرسنه‌ای را سیر نمی‌کند، اما می‌تواند موجب رودل کردن خواننده نیز بشود.»(ص 296) و یا طنز نهفته در انتخاب عنوان فصل‌ها مانند فصل هشتم با عنوان «نعشِ بی‌جانِ جان لاک در دستان غسّالان».

نویسنده «حکایتِ دانشگاه» نیز از مفاهیمی تمثیلی هم چون «شومن»‌های دانشگاهی استفاده کرده است: «شومن دانشگاهی کسی است که در نقش محقق، دانش پژوه و استاد دانشگاه قراردارد اما همچون بازیگر سینما یا مجری توانای تلویزیونی ظاهر می‌شود و می‌تواند مخاطبانی را جذب کند و اجراهای (صحنه‌ای) دانشمند مآبانه‌ای را به نمایش بگذارد.» (ص 186) محدثی درآخرین یادداشتِ کتاب به «زیست اُختاپوسی» و «اُختاپوس»‌های دانشگاهی می‌پردازد و در مقابله‌ای بدیع به شباهت‌های زیست اُختاپوس دریایی و اُختاپوس دانشگاهی می‌پردازد.

ج- هر دو کتاب انتقاداتی را به عملکرد دست اندرکاران آموزش عالی و دانشگاه‌ها وارد کرده اند ولی بیشتر برگ‌هایِ کتابِ طباطبایی - در قیاس با کتاب محدثی - نقدهای وارده نویسنده بر ترجمه‌های منتشر شده و بحث «کتاب سازی» و انتشار هر رطب و یابسی(2) در نظام علمی کشور است و نوکِ پیکان منتقد بیشتر متوجه این جنبه از نابسامانی‌های آموزشی می‌گردد در حالی که محدثی عمدتاً به سراغ رفتار و زیست کارگزاران دانشگاهی رفته است و با آوردن مثال‌ها و مصداق‌هایی بر قربانی شدن کیفیت در پای کمیّت، تجاری و بازاری شدن آموزش عالی در کشور و پیامدهای فسادزای آن دست گذاشته و به تعریف فساد و انواع آن در محیط‌های آموزشی پرداخته و آسیب‌های این روند را با اصطلاحاتی همچون مناسکی شدن و صوری شدن فرایند‌های آموزشی شرح می‌دهد.

شباهت‌های دو کتاب
الف- گسترش کمّیِ و تنزلِ کیفی دانشگاه
انتقاد به گسترشِ کمیّت گرایی بی‌ضابطه در مراکز آموزشی کشور از اشتراکات هردو کتاب است و هر یک با نگاه خود به آسیب شناسی موضوع می‌پردازند. طباطبایی گسترش بی‌قاعده شبکه دانشگاهی ایران را به انتقاد می‌کشد و با وجود هزینه‌های گزافی که در گسترش کمّی دانشگاه‌ها در دهه‌های اخیر شده است، آن را طرحی شکست خورده می‌داند و آسیب‌های زیر را به عنوان تالی فاسد این روند بر می‌شمرد:
1-تبدیل شدن تقلب در همه‌ی عرصه‌ها (از تکلیف‌های درسی تا رساله نویسی) به قاعده‌ای که استثناهای اندکی دارد.
2-تحمیلِ کتاب‌های درسی غیر علمی و دارای اشکالات اساسی
4-حضورِ سنگین دانشجویان و استادانِ تحمیلی کم مایه.

او راه حل را در پایان دادن به مداخلات بی‌رویه دو سه دهه اخیر می‌داند و اینکه دانشگاه مِلکِ طِلقِ هیچ گروه خاصی نیست که از هرجا بخواهند در آن در آیند.

درکتابِ «حکایت دانشگاه» نیز به گسترش بی‌ضابطه و کمّیِ دانشگاه‌های کشور و «تجاری شدن» دانشگاه پرداخته شده و تنزلِ کیفیِ آموزش را از نتایج ناخجسته این رویکرد می‌داند. محدثی پیامدهایِ منفیِ فروشِ آموزش را این گونه بر می‌شمرد: نابرابری اجتماعی، مدرک گرایی، ناتوانی در آفرینش علمی، گسست دانشگاه از جامعه و ابتذال و فساد در دانشگاه. (ص55 تا 61)

طباطبایی در جایی دیگر از کتابش آسیب‌های زیر را شرح می‌دهد:
- وارد کردن معیارهای غیرعلمی برای گزینش استادان و ارتقاء آنان ( محدثی این آسیب را با عنوان اختاپوس‌های دانشگاهی با زبانی تمثیلی بیان کرده است)
- تولید انبوه کتاب‌های دانشگاهی انباشته از اشتباه‌های صوری و معنوی و تحمیل آن به دانشگاه.
- وارد کردن دانشجویان سهمیه‌ای در سطح وسیع و تولید انبوه دانش آموختگان
این وضعیتِ نابسامان «دانشگاه را به یکی از کانون‌های اتلاف منابع مادی و نیز ضایع کردن نیروی انسانی کشور تبدیل کرده است.» (ص 119) در این زمینه نه درکتابِ «حکایت دانشگاه» بلکه در یادداشت‌های بعدی محدثی این توصیه به جوانان مطرح شده است که می‌توانند به جای مسیرِ دانشگاه راه دیگری را برای کسب تجربه و مهارت در فنّی خاص پی بگیرند و همه امید و آینده خود را به این مراکز آموزشی گره نزنند.

ب- انحطاطِ تفکر و رواجِ تقلید در دانشگاه
آفتِ دیگری که طباطبایی در کتابش شرح میدهد چندان بی‌شباهت به «بیماریِ گره گوری» (طرح شده توسط محدثی) نیست:
« ... وقتی موضوع علم نظام دانشگاهی ایرانی ایران نباشد، ناچار، نظریه موضوع علم را نیز باید از همان جایی وارد کرد که موضوع را از آن جا وارد کرده ایم.... استاد ایرانی مقلِّد سرگردانی است که تصور درستی از سرشت احکام صادره از مرجع تقلید خود و تالی‌های آن برای او ندارد.»(ص124) طباطبایی در انتهای کتاب نیز می‌نویسد «تصور این که گویا «ترجمه چونان تنها راه تفکر برای ما»ست توهّمی بیش نیست.» (ص443)

از سوی دیگر محدثی در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران مد شدن ترجمه آثار متفکران غربی را نشانه انحطاط تفکر و کار علمی در ایران دانسته و از «بیماری گره‌گوری» سخن می‌گوید:
«این نشانه انحطاط تفکر و کار علمی در ایران است. چون نظام آموزشی ما تفکر را سرکوب می‌کند. من به جد می‌گویم که دانشجویان ما اجازه دنبال کردن ایده‌های خودشان را ندارند به خصوص درباره نظریه‌های جامعه‌شناسی. در پایان نامه‌ها نمی‌توانند دنبال نظریه‌سازی باشند. به دانشجو گفته می‌شود از افکار دیگران پیروی کن. این دیگران هم طبیعتاً متفکران غربی هستند. دانشجو برای اینکه چهارچوب نظری بنویسد باید به یکی از گنده‌های غربی متوسل شود و خیلی حق نظر دادن را ندارد. در نتیجه ما داریم فقط آثار غربی را مصرف می‌کنیم. وقتی دانشجوی ایرانی سخن می‌گوید سخنش معتبر نیست. چون ایرانی است! من به این بیماری گره‌گوری می‌گویم! یعنی باید اسم شما غربی باشد تا اعتبار داشته باشید، گویا هر گره‌گوری در غرب چیزی بگوید برای ما معتبر است و اگر کسی با نام ایرانی حرفی بزند و ادعایی داشته باشد سخنش اعتباری ندارد.»(3)

و آخر اینکه
با وجود انتقادهای بی‌پرده و گزنده‌ای که هر دو نویسنده به نظامِ علمی کشور داشته اند تاکنون اراده‌ای جدّی از سوی نهاد‌های آموزشی در پاسخ گویی به این خُرده گیری‌ها دیده نشده است و عموماً سکوت پیشه کرده اند. در هر دو کتاب نکات قابل تأملی آمده است که اگر از سوی متولیان و کارگزارانِ دلسوز تدبیری نشود (که تاکنون نشده است و ظاهراً قرار هم نیست که بشود!) به رویه‌ای عادی بدل گشته و به تعبیر نویسنده‌ی کتاب «حکایت دانشگاه » به «خویگان اجتماعی» تبدیل می‌شود.

ارجاعات:
1-اندر اهمیّتِ امتحانِ انشاء ؛دکتر حسن محدثی؛26/01/1396
2-طباطبایی تعبیر «یاوه بافی» را به کار می‌برد.
3-گفت‌وگوی ایبنا با حسن محدثی؛ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۶

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...