به زمین نگاه کن! | ایران


امیل زولا پدر جنبش ناتورالیسم است. زولا اعتقاد داشت همان‌طور که مبنای دانشمندان، طبیعت و علوم طبیعی است، نویسندگان و شاعران نیز باید با نگرشی معطوف به طبیعت و واقعیات عینی آثارشان را بیافرینند. ناتورالیست‌ها اعتقاد دارند هر وضعیت یا هر شخصیتی که در داستان توصیف می‌شود، می‌بایست قانون بنیادین در طبیعت را به نمایش بگذارد و ثابت کند. زولا معتقد بود به‌ جای تشریح وضع جسمی و روحی قهرمانان باید وضع مزاجی و فیزیولوژیک آنان را توضیح داد تا علت اعمال ایشان روشن شود.

خلاصه رمان ترز راکن» [Thérèse Raquin] (1876)  امیل زولا

ناتورالیسم گویی قیامی است علیه تمام قراردادهای اخلاقی گذشته. در جنبش ناتورالیسم عشق تنزل پیدا می‌کند به روابط غریزی، نگاه‌ها از آسمان به زمین می‌افتد، اعتقاد قلبی و باور دینی به خرافه تعبیر می‌شود و مسائلی از این دست. بین اهالی ادبیات معروف است که اگر بیل در نگاه رئالیست‌ها یک بیل است، در نگاه ناتورالیست‌ها «کج‌بیل فرسوده لعنتی» است! در این یادداشت با برشمردن ویژگی‌های ناتورالیسم به بررسی اثر درخشان امیل زولا، «ترز راکن» [Thérèse Raquin] پرداخته‌ام.

شخصیت‌ها افراد فرودست جامعه هستند؛ شخصیت‌های ناتورالیستی اغلب افرادی بی‌سواد، سطح پایین، حاشیه‌نشین، محروم، فقیر و حتی تبهکار، منحرف و آس‌وپاس‌اند. خانم راکن با اندک میراثی که دارد همراه پسرش «کامی» که پسری است کم‌بنیه و اغلب بیمار که تربیت اجتماعی درست‌ و حسابی‌ای هم نشده و برادرزاده‌اش «ترز» که دختری است پرانرژی، ولی بداقبال در پی یافتن کسب‌وکار و داشتن زندگی‌ اجتماعی نرمال راهی پاریس می‌شوند. در آنجا به ‌زور خانه و مغازه‌ای درب ‌و داغون برای خودشان دست‌ و پا می‌کنند و در سکون و پلشتی کوچه‌ای تنگ و باریک و چرک به زندگی‌ای یکنواخت می‌پردازند. توصیف‌های جزءنگرانه زولا از این محله، کوچه و خانه بسیار خواندنی و تصویری است. حتی شخصیت رولان هم با اینکه جوانی است تنومند و خوش‌قدوبالا در فقر و فلاکتی عمیق دست‌ و پا می‌زند. شخصیت‌های ناتورالیست قربانی وضعیتی هستند که خودشان نقشی در به وجود آوردنش نداشته‌اند؛ کامی مدام بیمار است و رنجور، ترز که ذاتاً دختری است پرشور و بی‌آنکه بخواهد، در موقعیتی گرفتار شده که چاره‌ای جز ازدواج با کامی برایش نمانده است. او سرنوشت خود را پذیرفته و بی‌هیچ تلاشی ساکت پشت پیشخوان مغازه خرازی‌شان می‌نشیند و فقط نگاه می‌کند! حتی رولان هم که قابلیت‌های فیزیکی بسیاری دارد تلاشی در جهت تغییر وضعیت معیشتی خودش نمی‌کند و با تکیه بر شهوتش، چشمش به زندگی دیگران است!

انسان را چگونه می‌بینند؟
در داستان‌های ناتورالیستی، انسان فروکاسته می‌شود به غرایز و رانه‌های درونی و تأثیر محیط و رانه‌های بیرونی؛ شخصیت‌های رمان ترز راکن گرایش اخلاقی مثبتی ندارند، تمام زندگی شب و روز آنها تقلیل یافته است به زیستن در شرایطی که دارند، بی‌اینکه هیچ‌گونه تلاشی برای تغییر آن کنند. آنها مقصد متعالی‌ای ندارند، در پی کسب درآمد یا تحصیل کردن به ‌منظور پیشرفت شغلی و دسته اجتماعی‌شان نیستند، در پی کسب اخلاق نیکو نیستند، در پی حتی تغییر ظاهری محل زندگی‌شان نیستند که در چرکی و دوده و خرابی غرق شده است.

نسبت آنها با خرق عادت چیست؟
داستان‌های ناتورالیستی عاری‌ از جلوه‌های ماوراءالطبیعی هستند؛ شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌های ناتورالیستی ریشه هر اتفاقی را در طبیعت می‌دانند، نه در آسمان. نگاه آنها به زمین است، آن‌هم زمینی سراسر منفعل که اتفاقاتش را به‌گونه‌ای جبری بر سر انسان‌هایش آوار می‌کند. شخصیت‌های رمان ترز راکن هیچ اعتقاد دینی‌ای ندارند، در هیچ قسمتی از زندگی‌شان دست به دعا بلند نمی‌کنند، حتی عذاب ‌وجدان ناشی از جنایتی که در داستان رخ می‌دهد، آنها را وادار نمی‌کند که به عبادتگاهی بروند و عبادتی کنند.

نویسنده ناتورالیستی، موعظه و تفسیر نمی‌کند. امیل زولا بی‌هیچ هیجانی فقط روایت می‌کند، آن‌هم روایت از رویدادی فجیع و دلخراش، بی‌اینکه نظر و تفسیری احساسی و از سر دلسوزی در روایت راوی بگنجاند. ترز و لوران با اینکه نقشی اساسی در ماجرایی که در طرح کتاب دخیل است دارند، اما به ‌گونه‌ای روایت می‌شوند که خواننده لحظه‌ای بر آنها دل نمی‌سوزاند.

یک‌بار دیگر انسان را چگونه می‌بینند؟
هویت و اعمال شخصیت‌های داستان‌های ناتورالیست به ژنتیک و توارث پیوند دارد. در واقع مکتب ناتورالیسم بسیار متأثر از عقاید داروین بود (تلاقی عقاید، داروین و زولا هم‌دوره بودند.) ترز بی‌اینکه بخواهد بی‌‌خانواده و فقیر است، در واقع ارثیه او همان فقر و فلاکت ناشی از بی‌خانوادگی‌اش است. کامی حتی از لحاظ جسمی نیز درگیر بیماری‌ای ژنتیکی و موروثی است، گویی جبر فیزیکی او در تلخی و جبر روزگار و اتفاقاتی که روزگار به ‌اجبار برایش تدارک دیده دخیل است. لوران بنا به خلق‌وخویی که در پیش گرفته از خانواده پدری‌اش رانده و از ارث محروم شده است.

حیوانی بودن طبع انسانی؛ در آثار ناتورالیسم گویی انسان‌ها بویی از انسانیت نبرده‌اند. زولا می‌گوید:«وضع مزاجی اشخاص را مطالعه کنیم، نه اخلاق و عادات آنها را... آدم‌ها زیر فرمان اعصاب و خونشان قرار دارند...» روابط شخصیت‌های رمان ترز راکن بر پایه جسمشان است. آنها عاری از احساس و عشق و فضایل اخلاقی و تنها بر مبنای غرایز فیزیکی کنار هم زیستی حیوانی دارند. آنها به ‌راحتی خیانت آن دیگری را تاب می‌آورند. لوران درگیری احساسی‌ای نسبت به زنان زندگی‌اش ندارد. حالات روحی به‌ وضوح افسرده ترز برای خانم راکن و کامی اصلاً اهمیتی ندارد. میهمانی‌های شبانه آنها با چند دوست و همسایه‌شان تنها عادتی برای به سر کردن روزمرگی‌هایشان است و نه پیوندی انسانی. در این یادداشت کوتاه به برخی ویژگی‌های مکتب ناتورالیسم پرداختم. منبع من در این یادداشت کتاب داستان کوتاه در ایران، اثر دکتر حسین پاینده نشر نیلوفر بود.

رمان ترز راکن اثری است بسیار خواندنی، پرتعلیق، با توصیفاتی جزءنگرانه که کلاسیک بودن روایت حتی برای این زمانه هم جذاب و خواندنی است. رمان از طرف نشر فرهنگ معاصر منتشر شده است. بی‌شک نیمی از جذابیت قلم زولا به مدد ترجمه بسیار خوب و فاخر محمد نجابتی، مترجم کتاب است که به‌خوبی از پس توصیف‌های دقیق زولا برآمده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...