فوران خون در اردوگاه پناهندگان | هم‌میهن


افزایش تقاضای پناهندگی چه از طرف ایرانیان و چه از طرف ساکنین کشورهای همسایه؛ سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان و... به کشورهای اروپایی و ناگزیری‌ بخش عمده‌شان از زندگی در اردوگاه‌های پناهندگی، موضوعی است که به‌خصوص در سال‌های اخیر و با وخامت بیش‌ازپیش شرایط زندگی در این کشورها بارها و بارها به سرخط خبرها تبدیل شده است؛ موضوعی که این‌بار دست‌مایه نویسنده‌ای جوان قرار گرفته است تا از مجموع آن‌چه بارها و بارها درخصوص شرایط غیرانسانی و اسفبار این پناهجویان شنیده شده است، رمانی ۱۳۲ صفحه‌ای بنویسد.

حصار موش حسین قسامی

حسین قسامی، متولد 1368 و نویسنده‌ای جوان اما پرکار است که تاکنون شش رمان از او منتشر شده است. داستان تازه‌ترین رمان او، «حصار موش» درباره‌ی یک مسئله‌ی اجتماعی‌ است که شاید بتوان آن را یکی از بغرنج‌ترین‌ چالش‌های حال حاضر دنیا دانست؛ پناهندگان و شرایط بسیار بد سکنی‌گزینی آن‌ها در کشورهای مقصد. مردمی که به‌واسطه‌ی جنگ‌زدگی یا اوضاع و شرایط ناگوار امنیتی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مجبور به ترک وطن شده اما پیش از رسیدن به مقصد شرایطی به‌مراتب دشوارتر در انتظارشان است.

«حصار موش» در یک اردوگاه پناهجویان در یونان می‌گذرد. اردوگاهی که به‌دلیل ازدحام بیش از حد مهاجران، بدل به زندانی تنگ و مخوف شده است.

پناهندگان که اغلب ایرانی، سوری و افغانستانی هستند در آرزوی امنیت و آینده‌ای که از آن‌ها سلب شده است به آن‌جا پناه آورده‌اند اما در این سیاه‌چاله به چنان پلیدی و نکبتی دچار می‌شوند که به هر سو می‌نگرند جز خون و جنازه نمی‌بینند؛ جنازه‌هایی شکم‌دریده که در همه‌جا به چشم می‌خورند و دل و روده‌های بیرون ریخته. اسد، تراب و زبور سه پناهجوی ایرانی‌اند که با پرسه‌زدن میان چادر‌های دیگر پناهجویان و دزدی و اخاذی از آن‌ها روزگار می‌گذرانند و تعادل اولیه‌ی داستان آن‌جا به‌ هم‌ می‌خورد که یکی از دزدی‌ها طبق برنامه پیش نمی‌رود و تراب در برابر چشم زبور همسر پناهجویی دیگر به‌نام گلشاه را در نبود او به قتل می‌رساند.

گلشاه که از چند و چون مرگ همسرش بی‌اطلاع است از اسد، تراب و زبور می‌خواهد با یکدیگر او را به خاک بسپارند بی‌آنکه مامورین پناهگاه را مطلع کنند و این‌گونه از سهمیه غذایی‌ای که هر بار به نام همسر درگذشته‌ او می‌گیرند، گوشه‌ای از گرسنگی مدام‌شان را فروبنشانند و این‌جاست که داستان به اوج می‌رسد.

حسین قسامی در نگارش «حصار موش» هم‌چون نویسندگان مکتب ناتورالیسم عمل می‌کند. او مانند ناظری بی‌‌طرف به روایت داستان از منظر دانای کل می‌پردازد و با شیوه مشاهده تجربی به این‌همانی حیوان و انسان‌هایی می‌پردازد که تحت‌تاثیر گریزناپذیر جبر تاریخی و جغرافیایی، وراثت، محیط، تربیت و غریزه به ستیز و رقابت برای زنده‌ماندن مشغولند.

انسان‌هایی که معتقدند سیه‌روزی نه با خاک که با خون پیوند دارد و انسان سیه‌روز پا به هر سرزمینی بگذارد آن‌جا را سیاه می‌کند و به لجن می‌کشد. قسامی در «حصار موش» به هنگام گذاشتن تیزی لبه خاک‌اندازها بر گردن‌ها و فرو رفتن بریده آینه‌ها در شکم‌ها، بسیار دست‌ودل‌بازانه عمل می‌کند و زن و مرد و کودکند که در صفحه‌صفحه‌ی رمان به دست دیگران کشته می‌شوند، سرهای بی‌‌بدنی که مثل توپ فوتبال این‌سو و آن‌سو می‌غلتند و امحا و احشایی که بی‌مهابا بیرون می‌ریزند.

اگرچه این همه به‌زعم ناشر کتاب و آن‌طور که در پشت جلد «حصار موش» آمده، قرار است تصاویری در ردیف تابلوهای آخرالزمانی از جشن‌ها و آیین‌های خون‌بار زئوسی بیافریند و یادآور خشم خدایان یونان باشد که بر سر مغضوبان آوار می‌شود اما این حجم از کشتار، گه‌گاه بی‌سبب می‌نماید هرچند نویسنده بعضاً از عهده خلق تصاویر درخشانی هم برآمده است.

تصاویری ازجمله چسبانده شدن کف دست بریده‌شده همسر گلشاه به نرده فلزی، خَم‌شدن تک‌تک انگشت‌ها و اینکه دست به طرز حیرت‌آوری منقبض می‌شود و پنجه به نرده گیر می‌کند؛ تصویری که در میان جمعیت هلهله برمی‌انگیزد و دلیرشان می‌کند تا از نرده‌ها بیاویزند و خود را به نگهبانانی برسانند که قرار است به دست پناهجویان خشمگین کشته شوند.

رمان کوتاه «حصار موش»، رمانی که در سی‌ویک فصل به رشته‌ی تحریر درآمده است احتمالاً می‌تواند برای علاقه‌مندان به موضوعات اجتماعی یا طرفداران ادبیات مهاجرت اثری جالب‌توجه به‌شمار بیاید هرچند از هر سو که به آن می‌نگری ضربات چماق است که سرها را خرد و خراب می‌کند و خونابه است که از فرق سرها جاری می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...