شهرزاد قصه‌گو | شرق


تابه‌حال به دیدن یک شعبده‌بازی رفته‌اید؟ یک شعبده‌باز با شنل و کت و شلوار مشکی و کلاهی بلند که همه‌مان از وقت ورودش روی سِن چشم‌مان را به دست‌هایش می‌دوزیم تا وقتی همه خامش شدند، بایستیم و بگوییم «من دیدم که کبوتر را از توی آستینش بیرون انداخت». محمد طلوعی همان شعبده‌باز است. البته نه همانِ همان. طلوعی یکی از ماست که وقتی دیده آبروی شعبده‌باز دعوت‌شده به مراسم را برده‌ایم از کنارمان رد شده، بالای سن رفته و شعبده‌باز را کنار زده و وقتی ما حواس‌مان به آستینش بوده، از توی جیب‌مان مار درآورده و وقتی شوکه بوده‌ایم از دیوار عبور کرده و تنهایمان گذاشته است.

آناتومی افسردگی محمد طلوعی

محمد طلوعی یک قصه‌گوی جذاب و پیش از آن یک بلوف‌زن ماهر است. یک کوتاه‌نویس با دستی پُر، که می‌تواند محمد طلوعی دعوت‌شده به یک مراسم باشد و به‌اندازه یک شب یلدا قصه بگوید یا آنکه اصلا شهرزاد باشد و به‌اندازه هزارویک ‌شب قصه بگوید و آن‌قدر جذاب بگوید که کسی بی‌خیال نابودی‌اش باشد. یک راوی چیره‌دست که در دربار، کسی به وظیفه قصه‌گویی‌اش شک نمی‌کند. وقتی داستان طلوعی را می‌خوانیم دو سوال همراهی‌مان می‌کند. اولین اینکه: آیا داستانی که مشغول خواندنش هستیم می‌تواند در واقعیت اتفاق بیفتد؟ چنین چیزهایی، چنین آدم‌هایی و چنین رویدادهایی ممکن هستند اصلا؟ پیرمردی نودساله با قدرت مسلح‌کردن یک مسلسل، مترویی که وسط تونل متوقف می‌شود و پادوی زن اسکیت‌سوار با پای در گچ، آیا در واقعیت ممکن هستند؟ و پرسش دوم اینکه آیا نویسنده داستانی را از ذهن خلاقش بازگو می‌کند یا با توصیف‌های خوب و تسلط کامل در طول داستان، دارد زندگی‌اش را بازنویسی می‌کند؟ هر دوی این سوال‌ها در نبود نویسنده پاسخگوی هم خواهند بود. یعنی طلوعی آن‌قدر همه‌چیز را تمیز و مرتب و مسلط روایت می‌کند که شما دائم در پروسه شک و اثبات در رفت‌وآمد خواهید بود. اینکه آیا این می‌تواند رخ بدهد همان شعبده‌ای است که در تمام طول زمان بارها و بارها اتفاق می‌افتد. شعبده‌هایی عجیب‌وغریب و اغراق‌شده. انگار کسی با تفنگ معروف چخوف تصمیم گرفته باشد به‌جای شکار کبوتر، به شکار کرگدن برود و اینکه آیا دارد قسمتی از خودش را بازگو می‌کند به‌خاطر تسلط بر تصاویر و رویدادها و اشیایی است که استفاده می‌شوند.

«آناتومی افسردگی» پر از تصاویر، اشیاء و آدم‌هاست و رمانی پرکاراکتر محسوب می‌شود. تصویر، شیء و انسان در ذات دارای دو وجهه هستند. یا خنثی و یا ماجراجو. در «آناتومی» هر چیزی ماجرایی دارد و یا اینکه بهتر است بگوییم ماجراجو است. ماجراهای «آناتومی» گاهی آن‌قدر اغراق‌شده‌اند که فکر می‌کنید با یک کتاب تخیلی روبه‌رو هستید. اما این تخیل از جنس آلیس در سرزمین عجایب نیست و خواننده بلافاصله به فرضیه‌اش شک می‌کند و به خودش می‌گوید همه اینها می‌توانند اطراف‌مان اتفاق بیفتند. شمشیر دولبه‌ای که می‌تواند همان‌قدر که جذابیت اثر را بالا ببرد، گاه آن‌قدر توی ذوق بزند که مخاطب را فراری بدهد. این وجهه ماجراجو یک خصیصه ناگوار دیگر نیز می‌تواند داشته باشد. فرّاربودن و عدم جامعیت. ذهن انسانی که قصه می‌خواند از ابتدا سعی در خطی‌کردن وقایع و مرتب‌کردن رویدادها برای فاش‌شدن قصه دارد. طلوعی با ماجراجویی و شیطنت سعی می‌کند نارسایی داستان را بالا ببرد تا همین نارسایی ممکن است به ترک قصه منجر شود.

«آناتومی افسردگی» داستان ساده عبور از افسردگی و مرحله بعدها است. سه پاسخ رایج به این سوال که شما با افسردگی‌تان چه خواهید کرد؟ مثل اسفندیار دست به خودکشی خواهید زد؟ مثل مهران فرار می‌کنید؟ یا مثل پری می‌ایستید و تن می‌دهید؟ شما به‌اقتضای پاسخی که برای این سوال ساده و رایج انتخاب خواهید کرد، یکی از اپیزودهای این رمان را بیشتر دوست خواهید داشت، یکی را معمولی می‌پندارید و دیگری را فاجعه نام‌گذاری خواهید کرد. درست مثل آن‌که خواسته باشید از سه شکل مربع و دایره و مثلث یکی را انتخاب کنید. یک سوال روتین در روان‌شناسی. محمد طلوعی در هر اپیزود داستانی ساده را با تکنیک شعبده می‌آراید و ذهن ما را در لوکیشنی متفاوت قالب می‌گیرد. در مربع، مثلث و دایره‌ای نامرئی.

از محمد طلوعی، حدودِ یك دهه پیش رمان «قربانی باد موافق» در نشر افق منتشر شده بود اما او با مجموعه‌داستانِ «من ژانت نیستم» چاپِ ۱۳۹۰ در نشر افق شناخته شد و سه سال بعد مجموعه‌داستان دیگری از او درآمد با عنوانِ «تربیت‌های پدر». «آناتومی افسردگی» كه یكی دو سال پیش در نشر افق منتشر شد، دومین رمانِ طلوعی است و اخیرا نیز از او مجموعه‌داستانی با عنوان «هفت گنبد» در نشر افق منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...