فراز و فرود یک زندگی طوفانی | الف
تاریخ بازیهای جذاب کم ندارد، محمدرضا پهلوی دو بار جان مردی را نجات داد که از او بیاندازه نفرت داشت. هرگاه که میخواست با کنایه اشارهای به ضعف و ناتوانی در سیاست کند؛ میگفت: مگر من هم مصدقم که از زیر لحاف کشور را اداره کنم!
اما دیکتاتورها همیشه عادت به فریفتن خود دارند، بیشک پهلوی دوم هم میدانست این پیرمردِ مریض احوال از همان زیر لحاف رهبری سیاسی جریان ملی شدن صنعت نفت را برعهده گرفت و به سرانجام رساند. جوری که چرچیل در مجلس عوام بریتانیا گفت: کاری که آن آریایی کچل با ما کرد (به تحقیر در مورد دکتر مصدق)، لشکر آریایی هیتلر با آن ساز و برگش نتوانسته بود! (نقل به مضمون)
جالب اینکه پهلوی دوم و اعوان و انصار کودتاچیاش، حتی نتوانستند دستاوردهای ملی همان دولتی که از زیر لحاف اداره میشد، حفظ کنند. حقیقت ساده بود پهلوی دوم به سلطنتش فکر میکرد نه به ایران؛ روشن بود که نمیتوانست پیش کسانی که دوباره تاج و تختش را به او بازگردانده بودند، از حق ایران و مردم دم بزند. سرانجام نفت اگرچه ملی شد، اما آرمانهای مصدق برای کشور به قول کریستوفر دوبلگ زیر خیل دلارهای نفتی مدفون شد.
بعد از کودتا پهلوی دوم با همه کینهای که از مصدق داشت، برای دومین بار مانع از مرگ او شد، به معرکه گردانان آن دادگاه فرمایشی سپرد که نمیخواهد با کشتن مصدق او را مبدل به قهرمان کند. اما او مثل همیشه در تحلیل سیاسی رخدادها خام و ناتوان بود؛ مصدق خرقه قهرمانی را مدتها پیش برتن کرده بود؛ پهلوی دوم غافل از این بود که قهرمان اسب میافتد اما از اصل نه! و حتی اگر او درک درستی از تاریخ و مذهب کشوری داشت که بر آن سلطنت میکرد، میدانست نزد ایرانیان قهرمانان زمین خورده محبوب ترند.
پهلوی دوم پیش از این نیز یکبار جان پیرمرد را نجات داده بود؛ آن هم در زمانی که پدرش مصدق را در منطقهای بد آب و هوا به تبعید و زندان فرستاده بود، مصدق نیز همانند بسیاری که از چنین شرایطی زنده بازنمی گشتند، چندان با مرگ فاصلهای نداشت.
در همین ایام بود که ارنست پرون، چهره محبوب و مرموز دربار پهلوی، به دلیل بیماری روده به بیمارستان نجمیه رفت. بیمارستانی که مادر مصدق برای درمان رایگان مردم وقف کرده بود و حالا توسط نوه اش اداره میشد.
پسر مصدق از فرصت استفاده کرد و زمانی که ولیعهد (محمد رضا پهلوی) برای ملاقات دوست نزدیکش به بیمارستان آمده بود، از او خواست که سفارشی کند شاید لااقل برای درمان هم که شده پدرش مدتی به تهران بیاید. خاطر ارنست پرون برای ولیعهد جوان آنقدر عزیز بود که به خواهش پزشک معالجش پاسخ مثبت داد. چندی بعد دکتر مصدق رنجور و بیمار پس از چند سال تبعید و زندان به تهران بازگشت.
اندک زمانی بعد رضاخان در راه جزیره موریس بود و پسرش با خاطری ناآرام برجای او تکیه زده بود. مصدق برای تشکر از محمد رضای جوان که در این ایام ژست شاهی دموکرات را به خود گرفته بود، همراه پسرش به دیدار شاه جوان رفت.
مصدق به سنت پیران با تجربه ایرانی، به شاه جوان نصیحت کرد که در سیاست مثل پدرش نباشد که سرنوشتی همچون محمد علی شاه پیدا کرد، بلکه همچون احمد شاه باشد که نه در سیاست دخالت میکرد و نه امضا پای قرارداهای ننگین ضد ملت میگذاشت.
مصدق اما نمیدانست، شاه جوان، اگرچه محجوب جلوه کرده و فروافتادن پدرش او را فاقد اعتماد به نفس نشان میدهد، اما در ته دل او را ستایش میکند و همانند اغلب شاهان نصیحت را دوست نمیدارد، از همین رو به کنایه به مصدق پاسخ داد: اما احمد شاه نیز به تبعید رفت!
مصدق رندانه جواب داد: با این تفاوت که مردم از رفتن او خوشحالی نکردند.
و این مصادف با ایامی بود که مردم ایران با وجود اشغال شدن کشورشان، به دلیل رفتن رضا شاه جشن و سرور به راه انداخته بودند. اما پهلوی دوم خامتر از آن بود که از پیران سیاست درس بیاموزد. همین شد که سالها بعد خود او نیز درست همانند پدرش در آن هنگام که احساس قدرقدرتی میکرد،به تبعید رفت و ایرانیان باردیگر به جشن و سرور پرداختند.
تاریخ اما سرشار از این داستانهای تکرار شونده است و نگریستن به آن از دریچههای مختلف میتواند عبرتهای فراوان داشته باشد. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فصلی تلخ از تاریخ این دیار بود، فصلی که داغ آن هنوز در ناخودآگاه ذهن جمعی مردم این دیار مرهم نیافته است و از همین روست که هربار نام آمریکا به میان میآید، خاطره خیانت سیاست مردان آن کشور به رویاهای رنگین مردم این سرزمین، خاطر ایرانیان را کدر میکند.
تاکنون کتابهای بسیاری درباره کودتای ۲۸ مرداد و یا زندگی دکتر محمد مصدق نوشته شده است ؛ کتابهایی که هریک با رویکرد و نوع نگاه خاصی به روایت این ماجرا پرداخته اند؛ اما آنچه بیش از هر چیز «تراژدی تنهایی» [Patriot of Persia : Muhammad Mossadegh and a tragic Anglo-American coup] نوشته کریستوفر دو بلگ [Christopher de Bellaigue] را به اثری کنجکاوی برانگیر و جذاب بدل میسازد، ملیت نویسنده است چرا که او زاده سرزمینی است که در ماجرای ملی شدن صنعت نفت یک طرف دعوا بود؛ پس فی نفسه جالب است که یک انگلیسی بعد از شش دهه چگونه به درگیری تاریخی میان نیاکانش با چهرهای محبوب در میان ایرانیان مینگرد.
از این منظر کتاب حاضر اثری ست جذاب و کنجکاوی برانگیز اما این جذابیت با خواندن صفحات آغازین کتاب رفته رفته به کششی فراگیر بدل میشود. چرا که میزان اشراف نویسنده به تاریخ ایران و چهرههای تاثیر گذارش و همچنین نوع نزدیک شدن نویسنده به این رخ دادها خواننده را مجذوب خود میکند.
کریستوفر دوبلگ یک ویژگی بسیار مهم دارد و آن این است که سالها به ایران رفت و آمد کرده و همین آشناییاش با ایران و ایرانیان باعث شده نگاهی درست و به دور از کج فهمی نسبت به آنها و همچنین پیچیدگیهای فردی و جمعیشان داشته باشد. آشنایی با تاریخ و فرهنگ ایران از یکسو و دریافتی که از نقش پر رنگ مذهب در زندگی ایرانیان دارد از دیگر سو، باعث شده تا تحلیلهای او کم و بیش واقع بینانه جلوه کنند.
فیالمثل اگر از زمین خوردن و شکست مصدق در کودتا میگوید، قدرت درک این مهم را دارد که ایرانیان قهرمانان شکست خورده را بسیار دوست میدارند و از ریشه تاریخی و دینی این گرایش نزد ایرانیان میگوید. چنان که امام حسین(ع) فارغ از اینکه مسیر حرکتش به پیروزی میانجامد یا شمشیرهای آخته؛ در آن ثابت قدم پای گذارد و با روی باز شهادت را پذیرفت و باورهایش را کنار نگذاشت.
با درک چنین الگوهایی در زندگی، چندان دشوار نیست که چرا مصدق باوجود اینکه میتوانست با کشورهای ذینفوذ تعامل کرده و در نهایت قدرت خود را حفظ کند، ترجیح داد به پشتیبانی مردمی دل خوش کند که بارها در طول تاریخ مواقعی کلیدی بی وفاییشان را ثابت کرده بودند و این بار نیز در برابر موجی کوچک از لمپنهای مواجب بگیر نتوانستند از نخست وزیر محبوبشان دفاع کنند.
کریستوفر دوبلگ در این کتاب که به شیوهای مستند، اما جذاب و روایی نوشته شده از تولد و کودکی مصدق آغاز میکند و در پانزده فصل به بازگویی این زندگی پرفراز و نشیب میپردازد.
دوبلگ میداند که شخصیتی چون مصدق بدون خاستگاه طبقاتی اشرافیاش قابل تحلیل نیست، بنابراین در آغاز کتاب به قاجاریه و خاندانی که مصدق از آن بیرون آمده میپردازد.
او حتی برای درک واکنشهای مصدق در موقعیتهای گوناگون به واکاوی خلق و خوی نجم السلطنه مادر مصدق و پدرش که در میان خیل مستوفیان بدنام قاجاری، از انگشت شمار چهرههای درستکار بود، پرداخت. از منظر چنین تحلیلی درک پارهای خصلتهای گوناگون مصدق قابل درک شده است: از یک سو گرایش درونیش به درستکاری فطری و اعتقاد به باورهای مذهبی و از دیگر سو گرایش بیرونی اش به اشرافیتی که از آن برخاسته بود و همچنین روحیه مبارزه طلب و نامنعطفی که از نجم السلطنه به ارث برده بود.
دوبلگ کتابش را با تبعید و مرگ دکتر مصدق تمام نمیکند؛ او به درستی دریافته که مصدق چهرهای تمام شده در تاریخ ایران نیست. بلکه پابه پای زمان پیش آمده و در هر دوره به شکلی تازه خودنمایی میکند. چراکه به عنوان نمادی از روح ایران دوستی در حافظه جمعی مردم این سرزمین باقی مانده است. اگر چه مردم ایران درنیافته اند که چگونه از این تاریخ پر درد و رنج عبرت بیاموزند.
این کتاب که به واقع برای مخاطب غیر ایرانی نوشته شده، در اصل «میهن پرست ایرانی» نام دارد که مترجم و ناشر با ظرافت عنوان تراژدی تنهایی را برای آن برگزیده اند که برای مخاطب ایرانی جذاب تر و قابل درک تر است. بهرنگ رجبی با توجه به روح روایی اثر ترجمهای زیبا و مبتنی بر ادبیتی برخاسته از زبان معیار امروز ارائه کرده است و از این روست که با وجود ترجمه خوب دیگری که از این اثر دربازار موجود است، این نسخه از کتاب با اقبال بهتری روبه رو شده است.
پی نوشت:
از این کتاب پیشتر دو ترجمه دیگر نیز به بازار آمده اولی مخدوش و البته مهجور ماند اما دیگری با ترجمه خوب دکتر هرمز همایون پور توسط نشر کندوکاو منتشر شده است.