چطور با تضادهای درونی خود کنار بیاییم؟ | هم‌میهن


ترس و تردیدها همزاد انسان است. آدمی همواره در مسیر رشد به‌ویژه در بزنگاهای اخلاقی یا دوراهی‌های زندگی دچار تردید و دودلی می‌شود. در رابطه‌اش با دیگران و حتی در مواجهه با خودش. تضادهای درونی ما روایتی از همین دوگانگی‌ها و دوپاره‌گی‌هاست. آدمی در یک کشمکش مدام بین این و آن به‌سر می‌برد و گاهی از کفر بلاتکلیفی کلافه می‌شود.

در کتاب «چرا دو دل بودن آن‌قدرها هم بد نیست» [Why it's OK to be of two minds] جنیفر چرچ [Jennifer Church]

دامنه و قلمرو این تریدها کم نیست. تردید و دودلی در انتخاب رشته و شغل و همسر شاید یکی از شایع‌ترین آنها باشد اما مواجهه آدم‌ها با فرهنگ‌های دیگر در جهان ارتباطی و رسانه‌ای شده امروز را نباید دست‌کم گرفت. در جهانی که آشناتر به نظر می‌رسد و به میانجی فناوری و تکنولوژی‌های رسانه‌ای و دیجیتال، امکان شناخت از جهان‌ها و انسان‌های دیگر فراهم‌تر شده هنوز احساس از خودبیگانگی و غربت به‌مثابه رنج انسان مدرن دردناک است و اندیشمندان را به تأمل دراین‌باره واداشته است.

در جهان مدرن به‌واسطه تنوع و تکثری که در زیست - جهان انسان وجود دارد و انسان مدرن از حق انتخاب‌های بیشتری نسبت به گذشته برخوردار شده این دودلی‌ها بیشتر هم شده است.

گرچه انسان معاصر در جهانی زیست می‌کند که اطلاعات و آگاهی افزون شده و امکان بیشتری برای انتخاب دارد اما همین تنوع و تعدد موجب سردرگمی او در انتخاب هم شده و او را در بستری از تضادها و پارادوکس‌ها قرار داده است.

سردرگمی‌هایی که موجب می‌شود تا آدم‌ها از اینکه ندانند باید چه راهی را انتخاب کنند یا چه تصمیمی بگیرند، دچار سرخوردگی و حتی سرزنش خود کرده است.

جنیفر چرچ [Jennifer Church] در کتاب «چرا دو دل بودن آن‌قدرها هم بد نیست» [Why it's OK to be of two minds] همانطور که از عنوان کتاب معلوم است، تلاش کرده تا به مخاطب بیاموزد که خود را به خاطر این تردید و دودلی‌ها سرزنش نکند، دلایل این دودلی‌ها را توضیح می‌دهد و اینکه چطور باید با آنها مواجه شد. ما آدم‌ها عموماً جهان را با دیدگاه‌های متعارض تجربه می‌کنیم.

چه‌بسا شغل یا دین آدم از جهتی پراهمیت و رضایت‌بخش به نظر برسد، ولی از منظری دیگر کسالت‌بار یا مسخره. یا شاید دوستی از یک جهت آدمی خرفت به نظر برسد و از منظری دیگر عاقل و هوشیار. وقتی بخواهیم هم‌زمان هر دو نگرش را داشته باشیم ممکن است بی‌قرار و مضطرب شویم؛ این موجب تشدید کشمکش بین قضاوت‌ها و ارزش‌هایمان می‌شود و باعث می‌شود برای درپیش‌گرفتن زندگی‌ای هدفمند و مفید دچار تزلزل شویم.

بااین‌حال بنا به استدلال جنیفر چرچ در این کتاب، کشمکش درونی می‌تواند نه‌فقط چاله‌چوله‌ای در مسیر رفع کشمکش بلکه چیزی مفید باشد. کتاب حاضر به شرح چند گونه از «دوپارگی‌های ذهنی» یا تردیدهایی می‌پردازد که مطلوب‌اند و توضیح می‌دهد چرا و چگونه باید این کشمکش‌ها را زنده نگاه داشت.

چرچ به برخی نگرش‌های رایج درباره هویت نگاهی انتقادی می‌اندازد، ازجمله این باور معمول درباره روایت‌های زندگی که براساس آن زندگی آدمی باید همچون داستانی «معنی داشته باشد». او درعین‌حال به بررسی این موضوع می‌پردازد که چگونه همدلی می‌تواند به هنگام دودلی و تردید به کمک‌مان بیاید و چگونه اشکال متفاوت طنز و خنده قادرمان می‌سازد از دودل‌بودن به‌نفع خود بهره بجوییم. دست‌آخر چرچ نشان‌مان می‌دهد پذیرفتن واقعیت نیکوست، اما گاهی قوه تخیل می‌تواند یاری‌مان کند. به قول مترجم کتاب، دیدگاه‌های متعارض و دوپاره‌گی‌های ذهنی‌ای که جنیفر چرچ از آنها حرف می‌زند درعین‌حال ملازم و مستلزم تغییری اساسی در مفهوم «خود» در فرهنگ غرب از قرن نوزدهم بوده است و امروزه‌روز در همه جای دنیا «خود» دیگر مثل قبل نیست، که علی‌الظاهر معنایی ساده‌تر و یکدست‌تر و یکپارچه‌تر داشت. به‌همین‌دلیل در این کتاب به قلم پژوهشگری که در زمینه فلسفه ذهن مطالعه و تحقیق کرده، هم از مسائل روانشناختی سخن به میان می‌آید، هم اشاراتی به سایر نحله‌های فکری می‌شود. در ضمن «جنیفر چرچ» به خاطر دقت کلامش و به منظور طرح روشن‌تر مباحث نظری خود مثال‌های جذاب و به‌موقع خصوصاً از هنر و فرهنگ عامه و ادبیات می‌آورد. خواندن این کتاب می‌تواند به مخاطب کمک کند تا به بازاندیشی درباره مفهوم «خود» دست بزند و انسجام و یکپارچگی ازدست‌رفته خود را از منظری دیگر بنگرد.

فصل اول کتاب با عنوان «مجادله با خود» به ارائه تعریفی روشن از «دودل بودن» اختصاص یافته است. در این فصل، مثال‌هایی گوناگون از افرادی ارائه می‌شود که تجربه زندگی زیر سایه دو فرهنگ را داشته‌اند و نویسنده می‌کوشد نشان دهد که بهترین شیوه برای مواجهه با کشمکش درونی حاصل از دوپارگی ذهنی کدام است؟ و برای رویاروشدن با این چالش سه مدل معرفی می‌کند؛ مدل تردستی، مدل ایزومتریک و مدل اخلال‌گری.

در فصل دوم با عنوان «تضاعف زمانی» به‌نوعی از دوپارگی ذهنی پرداخته می‌شود که حاصل زنده نگه‌داشتن نسخه‌ای از خودمان در حافظه‌مان است و تاکید می‌کند که تا وقتی دیدگاه آن «خود» گذشته درونی به یادمان باشد و تا وقتی آن دیدگاه گذشته با دیدگاه کنونی‌مان مغایرت داشته باشد به‌شکلی جدی کشمکش ذهنی را تجربه خواهیم کرد.

به گفته نویسنده، یکی از راه‌های مواجهه با این کشمکش ذهنی جای دادن هر دو دیدگاه در روایتی است که از گذشته آغاز می‌شود و تا زمان حال و بعد آینده ادامه می‌یابد. راه دیگر رویارویی با این کشمکش، اصرار بر این است که گذشته دیگر گذشته و حالا دیگر بخشی از وجود ما نیست. این گزینه‌ها همه نقد شده و بدیل‌هایی بهتر پیشنهاد می‌شود.

در فصل سوم کتاب با عنوان «به درون آوردن دیگری» به آن مواردی پرداخته می‌شود که دیدگاه شخصی دیگر را درونی می‌کنیم و چگونه به همدلی می‌رسیم. نویسنده تاکید می‌کند همدلی مستلزم این است که تجربه دیگری را از درون تصور کنیم و این می‌تواند به‌‌رغم آگاهی‌مان از اینکه نگرش آدمی دیگر متعلق به اوست، موجب کشمکش درونی شود.

فصل چهارم کتاب با عنوان «دیدگاه‌‌های کلی‌نگر و جزئی‌نگر» مواردی را دربرمی‌گیرد که دودل بودن ما به‌دلیل داشتن دیدگاه کلی‌نگر و جزئی‌نگر به موقعیتی واحد است. از منظر جزئی‌نگر، اعمال و احساسات ما می‌توانند بی‌نهایت مهم به نظر برسند اما از منظری کلی‌تر به کل بی‌اهمیت به نظر برسند. در نظر گرفتن و حفظ هر دو دیدگاه ویژگی مهم هر انسانی است، ولی توأمان بودن این دو دیدگاه موجب نوعی کشمکش درونی جدی می‌شود.

فصل پنجم کتاب با عنوان «طوری زندگی کن که گویی» به بررسی نوعی از دوپاره‌گی ذهنی می‌پردازد که حاصل فرافکنی خیال به واقعیت وضعیت‌مان است، بی‌اینکه درواقع آن خیال را باور داشته باشیم. کتاب البته مانیفستی در دفاع از کشمکش درونی یا اذهان سسته نیست و تاکید می‌کند خیلی از کشمکش‌های درونی را باید رفع کرد و خیلی از گسست‌ها و شکاف‌ها نامطلوبند.

درعین‌حال سعی کرده نشان دهد که چطور دودل بودن، اگر به‌درستی با آن مواجه شویم می‌تواند هم فرح‌بخش باشد هم روشنگر. درواقع «چرا دودل بودن آن‌قدرها هم بد نیست» کتابی است برای کسانی که هم‌زمان دو نگرش مخالف هم دارد. به‌عبارت‌دیگر کتابی است برای همه.

[«چرا دو دل بودن آن‌قدرها هم بد نیست؟» با ترجمه نصرالله مرادیانی منتشر شده است.]

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...