«اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» نوشته جمشید ملک‌پور، داستان‌نویس، پژوهشگر، کارگردان و استاد دانشکده هنرهای دراماتیک در بیست و یکمین و بیست ‌و دومین دوره جایزه مهرگان ادب به عنوان رمان برگزیده شناخته شد. به این مناسبت ایسنا با این نویسنده گفت‌وگویی داشت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی در گفت‌وگو با جمشید ملک‌پور

در ابتدا برگزیده شدن داستان شما، «اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» را که در نشر افراز چاپ شده، تبریک می­‌گویم. اگر امکان دارد کمی راجع‌به رمانی که جایزه مهرگان ادب را به‌عنوان قدیمی‌ترین جایزه خصوصی در ادبیات داستانی ایران گرفته توضیح دهید.

این داستان که در واقع چهارمین داستان من است بعد از «هفت دهلیز»، «کاشف رؤیا» و «روز اول ماه مهر هرگز نیامد»، در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسید و چنان‌که بنیاد جایزه مهرگان ادب اعلام کرده در میان ۱۵۰۰ داستان و مجموعه ­داستانی که در سال‌­های ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ به چاپ رسیده‌اند توسط هیئت داوران تندیس رمان برگزیدۀ دورۀ بیست و یکم و بیست و دوم مهرگان ادب را گرفت.

داستان همان‌­طور که از عنوانش می‌شود فهمید در تالار رودکی روی می‌دهد و اشخاص داستان هنرمندان و کسانی هستند که در ساخت و ساز و هویت‌­بخشی به این مکان هنری ـ فرهنگی نقش داشتند و خطرها کردند و با مشکلات دست و پنجه نرم کردند و جوانی گذاشتند. به‌طوری که ساختمان تالار هم خود یکی از شخصیت­‌های داستان شده است.

شما در حوزه نمایش و ادبیات نمایشی هم فعال بوده‌­اید. این موضوع چه تأثیری در شکل‌­گیری رمان شما داشته است؟

داستان‌­نویس شدن من دقیقاً برمی‌گردد به همین موضوعی که مطرح کردید؛ من کتاب پژوهشی دارم با عنوان «ادبیات نمایشی در ایران» که چهار جلد آن تاکنون منتشر شده و جلد پنجم که آخرین جلد هم هست تا چند هفته دیگر روانۀ کتابفروشی‌ها می‌­شود و این جست‌وجوی چهل و شش‌ساله ان‌شاءالله ختم به‌­خیر می‌شود.

در طول این جست‌وجو و خواندن و نوشتن با هنرمندان و نویسندگان و وقایعی برخورد کردم که به‌شدت مرا تحت تأثیر خود قرار دادند. با برخی رابطه عاطفی برقرار کردم و از برخی گریزان شدم، و همه آن­ها هم مایه‌های دراماتیک لازم را در خود داشتند. اما از آن‌جا که در پژوهش ما نمی‌­توانیم عواطف و حساسیت‌­ها و دوست داشتن‌­ها و دوست نداشتن‌­های خود را دخالت بدهیم و من می‌­خواستم که این را به نوعی آشکار و بیان کنم، تصمیم گرفتم که در کنار کتاب ادبیات نمایشی در ایران از فرمت ادبی داستان استفاده کنم و این شخصیت‌ها و وقایع را به صورت خیالی ـ واقعی بنویسم.

حاصل آن هم سه رمان از پنج رمانم شد که تحت تأثیر این مطالعات و زندگی خود من در نمایش نوشته شدند؛ اولی «هفت دهلیز» است که در سال ۶۸ نوشته و در سال ۷۰ چاپ شد و به خودکشی‌­هایی می­‌پردازد که در تئاتر ایران و توسط هنرمندان تئاتر انجام شد. از میرسیف‌الدین کرمانشاهی گرفته که اولین کارگردان تئاتر ایران بود و در سال ۱۳۱۱ خودکشی کرد تا رضاکمال شهرزاد نمایشنامه‌­نویس، هوشنگ سارنگ بازیگر و عباس نعلبندیان نمایشنامه‌نویس که این یکی در سال ۱۳۶۸ به زندگی خود خاتمه داد. در دومین رمانم، «کاشف رؤیا» که در سال ۱۳۹۳ چاپ شد به دو دهۀ ۵۰ و ۶۰ تئاتر ایران پرداختم که داستانی عاشقانه دارد که در دانشکدۀ هنرهای زیبا اتفاق می‌­افتد و در سال ۱۳۶۷ به پایان می‌­رسد. سومین هم که همین «اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» است که توضیح دادم. پس می‌­بینید جدا از دو داستان دیگرم، «روز اول ماه مهر هرگز نیامد» و «باد نوبان»، سه داستان دیگرم تحت تأثیر حرفه اصلی­‌ام، نمایش، نوشته شده‌اند. لازم به گفتن است که داستان «باد نوبان» هم سال گذشته تندیس رمان برتر جایزه اصغر عبدالهی را از آن خود کرد.

وضعیت ادبیات داستانی خودمان را چگونه می­‌بینید. در کجا ایستاده‌ایم؟ نقاط قوت و ضعف آن به­‌نظر شما چیست؟

این سؤالی است که جواب جامعی می‌­طلبد. چه یک یا دو عامل در این وضعیتی دخیل نیست که در داستان‌نویسی به‌طور خاص و در هنر و ادبیات به‌طور عام داریم. درست است که انقلاب دیجیتالی و رواج اینترنت و خصوصا موبایل، اکثریتی را از کتاب دور کرد و بیشتر آن‌ها را عادت داد به فرهنگ سطحی اینترنتی اما در اروپا و سایر کشورها کم­‌کم تعدادی دوباره به کتاب روی آوردند. چنان‌که بیشتر ناشران کوچکی که کارشان را تعطیل کرده بودند، دوباره شروع به‌کار کردند. اما متاسفانه در ایران این اتفاق نیفتاد و تیراژ کتاب‌ها، خصوصاً داستان که حتی به ۲۰۰ رسیده از وضعیت بد کتاب خبر می‌­دهد. چطور می‌شود در کشوری با ۸۵ میلیون جمعیت و چهار میلیون دانشجوی دانشگاهی این تیراژ را داشت؟

به جز اعتیاد جامعه به فرهنگ موبایلی باید از عامل­‌های دیگری هم گفت. ممیزی یکی از آن‌هاست که به هر حال در یکصد سال گذشته در ایران وجود داشته است. اجبار انتخاب نویسنده در نوع شخصیت‌پردازی و اتفاقات را هم باید اضافه کرد. نویسندگان ما نمی‌­توانند به بسیاری از وقایع و اشخاص نزدیک بشوند و به همین دلیل به نوعی از داستان‌­نویسی روی آورده‌اند که بیشتر بر تکنیک تمرکز دارد تا محتوا. بازی با زبان، بازی با ساختمان اثر، و خیلی شخصی نوشتن. این شکل از داستان متاسفانه مخاطب خود را از دست می‌­دهد و من شنیده‌­ام که تدریس هم می­‌شود. داستان قبل از هر چیزی داستان است. باید داستانی وجود داشته باشد و کششی که مخاطب را با خود به صفحه آخر ببرد. یادمان باشد این بلایی است که سر سینما قبل از انقلاب آمد. چون نمی‌توانستند معلم و پزشک و نظامی و کارمند را موضوع فیلم قرار بدهند و درون و برون شخصیت‌ها را به تصویر بکشند به سراغ جاهل‌­ها و رقاصه‌های کافه­‌ها و کاباره‌­ها رفتند که کسی حامی آنها نبود و دولت و دستگاه سانسور حمایت می­‌کرد که فیلم‌­ها دربارۀ همین اشخاص باشند.

عامل دیگر ناشرانی هستند که مافیایی عمل می‌کنند. فقط از چند نویسنده خاص چاپ می­‌کنند و در پی کشف استعداد­ها و صداهای نو نیستند. مجله و منتقد هم دارند و بسیاری از کارها را نخوانده رد می‌کنند و منتقدان وابسته به چنین ناشران و محفل‌­های بسته، درباره سایر آثار سکوت می‌­کنند.

مطبوعات عامل دیگر رکود داستان‌نویسی ما شده‌­اند. سابق بر این هر روزنامه هر هفته یک صفحه کامل به معرفی و نقد کتاب اختصاص می‌­داد، جُنگ‌­ها و مجلات ادبی هنری همین کار را می‌­کردند اما امروز حداکثر در یک کادر شش سانتی پایین صفحه­‌ای خبر چاپ کتابی را می‌­دهند. مثل آگهی‌­های فوت! در حالی که اگر من فردا فیلمی بسازم بی­‌محتوا و مبتذل شرح و تفصیلات فیلم و من در ده‌ها روزنامه و مجله و رسانه پخش می‌­شود.

خلاصه آن که آب و آتش و باد و خاک و فلک همه دست به دست هم داده‌­اند که کتاب به این روز بیفتد. منتقدی که داستان هم می‌­نویسد و برو بیایی دارد و صفحات ادبی یکی دو مجله را در انحصار خود دارد در مراسم جایزه مهرگان ادب مرا دید و جلو آمد و گفت «استاد من نمی­‌دانستم شما داستان هم می‌نویسی!» یعنی این آقا نمی‌دانست که من پنج رمان نوشته و چاپ کرده‌­ام؟ یا از محفل خود بیرون نمی‌­آید و ببیند بیرون از در چه خبر است یا دارد از حربۀ سکوت استفاده می‌­کند که روش رایجی در هنر و ادبیات ایران است برای دیده نشدن عده‌ای. این فاجعه است.

درباره کتاب‌­هایی که در حوزۀ تئاتر هم منتشر می‌­شود همین نظر وجود دارد با اینکه هر سال تعداد بیشتری دانشجوی تئاتر گرفته می‌­شود، وضعیت کتاب‌ها این‌طور است؟

بله، همین‌طور است که شما گفتید. اجازه بدهید جواب را با آمار بدهم. زمانی ما حدود ۲۰۰ دانشجوی تئاتر در دو دانشکده داشتیم با ۳۰۰ تا ۵۰۰ بازیگر و کارگردان. تیراژ نمایشنامه‌های چاپ‌شده بین ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ بود. امروز ما حدود ۲۰۰۰ دانشجوی تئاتر داریم، نزدیک ۵۰۰۰ فارغ‌­التحصیل و بالای ۵۰۰۰ بازیگر و کارگردان. آن وقت تیراژ نمایشنامه‌­ها و کتاب‌های تئاتری تا ۲۰۰ هم پایین آمده که همین تعداد هم فروش نمی‌روند. پس وضع بدتر از داستان است.

جالب است که مشابهتی هم هست. هم رمان خارجی و هم نمایشنامه خارجی بیشتر از آثار ایرانی فروش می‌­رود. در حالی که در سایر کشورها، مثلا انگلیس، اگر تیراژ رمان‌­های ترجمه از زبان‌های دیگر ۵۰۰۰ تا باشد رمان انگلیسی کمتر از ۵۰۰۰۰ تا نیست. یعنی اول آثار وطنی بعد آثار ترجمه‌­ای با اقبال روبه‌رو می‌شود. البته باز باید بگویم که در تنها جایی در هنر و ادبیات که بخت به من لبخند زده همین جاست. چه ادبیات نمایشی در ایران تاکنون بیشتر از ۱۰ هزار نسخه چاپ شده و همچنان خواهان دارد. البته تنها تئاتری‌­ها نیستند بلکه اهل ادب و سینما و تاریخ هم روی خوش به آن نشان داده‌­اند.

گویا چند سال پیش سیل به کتابخانه و آرشیو شخصی شما آسیب رساند. به نظر شما تمهیدی برای نگهداری کتابخانه‌­های شخصی در مکان­‌های امن وجود دارد که آسیبی به این گنجینه‌های فرهنگی وارد نشود؟

این را هم درست فرمودید. بله باید اینطور باشد اما متاسفانه وقتی اطلاع پیدا می‌­کنم که حتی کتابخانه‌های معتبر ما هم از گزند چنین حوادثی در امان نیستند یا گاهی حتی پاک‌سازی می‌­شوند دیگر چاره­‌ای نمی‌­ماند.

من با خانواده جعفر والی تماس گرفتم و از آنها درخواست چند عکس از اجراهای او را داشتم که قبلا در خانه آنها دیده بودم. گفتند که تمام آرشیو را به یکی از مراکز تئاتری و به گفته شما «امن» داده‌­اند و حالا می‌گویند ناپدید شده است. در آن سیل نیمی از آرشیو من و خصوصاً نسخ خطی و پوسترها و بروشورهای قدیمی خمیر شدند. مقصر هم شهرداری بود که به درخواست­‌های مکرر من توجه نکرد و زمین بغل خانه من را که مخروبه‌­ای بیش نیست فکری به حالش نکرد. البته بعداً کمی درست کردند که دیگر کار از کار گذشته بود و سهراب مرده بود.

جایزه ادبی یکی از کارهایی است که در دیده شدن و توجه به کتاب کمک می‌­کند و کتاب­‌هایی که جایزه می‌برند معمولاً مورد اقبال قرار می‌گیرند. نظر شما چیست؟ آیا تأثیری می‌­توانند بر کتاب داشته باشند؟ یا جوایز ادبی در ایران چنین تأثیری دارند؟

کاملاً درست است. وقتی کتابی برای مثال جایزه «بوکر» یا «پولیتزر» را می­‌برد، سوای ارزش ادبی آن در فروش کتاب تأثیر زیادی می‌­گذارند و ده‌ها هزار نسخه به فروش می‌­رود. پس تأثیر دارند. در ایران هم کمی تأثیر دارند. چنان که بعد از برگزیده شدن «اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» درخواست خرید بیشتر شده است اما این تأثیر جزیی است چرا که رسانه‌­ها و مطبوعات که باید آن را پوشش بدهند راحت از کنار آن رد شده‌­اند. باور می‌­کنید روزنامه‌ها، مجلات و رسانه‌ها با این رویداد با سکوت برخورد کردند؟ شما اولین و فکر کنم آخرین رسانه‌­ای هستید که با این مصاحبه به آن دارید توجه می‌کنید. خلاصه کنم که اگر عشق به قلم نبود، عشق به فرهنگ و تمدن نبود، عشق به عاشقی نبود، نوشتن در این سرای آب در هاون کوبیدن بود...

از اعتیاد تا مافیا!
جمشید ملک‌پور
، فارغ‌التحصیل در تئاتر و سینما از دانشگاه تهران (لیسانس)، دانشگاه نیویورک (فوق لیسانس) و دانشگاه ملی استرالیا (دکترا)، پژوهشگر، داستان‌نویس، کارگردان و استاد دانشگاه (دانشکده هنرهای دراماتیک/هنرهای زیبا/ دانشگاه کرتین/دانشگاه کانبرا/دانشگاه ملی استرالیا/دانشگاه ساوت پاسفیک/دانشگاه گلف و عضو انستیتوی مطالعات علوم انسانی و هنرهای آتن (یونان) است.

از آثار پژوهشی او می‌توان به «ادبیات نمایشی در ایران، جلد اول، نخستین کوشش‌ها تا دوره‌ی قاجار»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد دوم، دوران مشروطیت»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد سوم، ملّی‌گرایی در نمایش (دوران رضا شاه پهلوی)»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد چهارم، دوره­ طلایی نمایش در ایران»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد پنجم، فراز و فرود نمایش (۱۳۵۷ – ۱۳۳۲)» انتشارات توس، «گزیده‌ای از تاریخ نمایش در جهان» انتشارات افراز، «تطور اصول و مفاهیم در شبیه‌خوانی» انتشارات جشنواره تئاتر دانشگاهی، «نمایش کلاسیک» انتشارات جشنواره تئاتر دانشگاهی و The Islamic Drama, Routledge, London و «درام اسلامی» نوشته­ جمشید ملک­‌پور، ترجمه­ فرزام حقیقی، انتشارات بیدگل اشاره کرد.

«یاران (سلسله حکمت)»، فیلمنامه/کارگردان، «باد سرخ» فیلمنامه/کارگردان و «دیدار» فیلمنامه از فعالیت‌های او در حوزه فیلم و «پایان ظلمت» دومترو رادو پوپوسکو، طراح و کارگردان، «ایستگاه»، سعید کاویان، کارگردان، «پرومته در بند»، آیسخولوس، طراح و کارگردان، «ادیپوس شهریار»، طراح و کارگردان، «آنتیگونه»، برتولد برشت، طراح و کارگردان، «مکبث»، ویلیام شکسپیر، کارگردان، «افسانه‌ای دلخراش»، سوفوکلس (اقتباس)، طراح و کارگردان، «کالیگولا»، آلبرت کامو، طراح و کارگردان، «رؤیای نیمه‌ی شب تابستان»، ویلیام شکسپیر، طراح و کارگردان و «رقص مرگ»، آگوست استریندبرگ، طراح و کارگردان از فعالیت‌های نمایشی جمشید ملک‌پور است.

او همچنین تندیس پژوهشگر برتر (جایزه جلال ستاری)، ۱۳۹۹ و تندیس داستان برگزیده داستان بلند، باد نوبان، جایزه اصغر عبدالهی، ۱۴۰۰ را دریافت کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...