خاک و خون | سازندگی


رمان «بی‌پدر» دومین اثر مژده سالارکیا که به‌تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده، تصویرِ تازه‌ای از خاک و خون است؛ رمانی با زیرساختی اسطوره‌ای که مساله خاک و ریشه در شاهنامه فردوسی را بازخوانی می‌کند؛ رمان با تکیه بر پایه داستانی از شاهنامه از بی‌پدری می‌گوید و دلبستگی به خاک و خون که نیاز به حفاظت دارد. ویژگی اثر در ضرب‌آهنگ آن است؛ داستان ریتم تندی دارد و این لازمه اثر است؛ اثری که با هوشمندی نویسنده نوشته شده ‌و مخاطب داستان‌خوان را هدف قرار داده ‌است؛ مخاطبی که باید با حوصله و دقت جزء‌به‌جزء داستان را پی‌گیری کند و از این رهگذر دست پُر برگردد.

بی‌پدر مژده سالارکیا

پیشتر مسبوق به سابقه‌بودن این‌گونه داستان‌ها را در «یکلیا و تنهایی او» اثر تقی مدرسی و «ملکوتِ» بهرام صادقی به‌عنوان شاخص‌های ادبیات اسطوره‌ای خوانده‌ایم. با این نگاه که این آثار به‌طور مستقیم در محوریت اسطوره پیش می‌روند و این اثر، اتفاق تازه‌ای در نگاه به اسطوره محسوب می‌شود. نویسنده به‌طور مستقیم درحال روایت داستانی معاصر است و تمام ویژگی‌های یک اثر مدرن را هم در روایتش لحاظ کرده و هیچ انگاره‌ صریحی از قدسی‌بودن اسطوره نمی‌کند و اسطوره محور بازتولید داستانی معاصر و تولدی دوباره است.

رمان در پی رسیدن به این است که ما درگیر دلبستگی‌هایی هستیم که به ارث می‌بریم تا اینکه بخواهیم کشف‌شان کنیم؛ نظیر دلبستگی‌ای که ما به خاک و خون داریم و همیشه باید یک پدر باشد و محور این مهم باشد تا این خاک و خون را حفظ کند. داستان از پدر به‌عنوان پشتوانه و پناهگاه صحبت می‌کند که وقتی نباشد پناهی وجود ندارد و جایش را به طردشدن، بی‌مکان‌شدن می‌دهد و به بی‌هویتی.

نویسنده به‌درستی به سراغ داستان «فرود» فرزند سیاوش رفته ‌است؛ اثری‌که در عین کوتاهی داستانی خواندنی و دردناک دارد؛ شخصیتی ابرقهرمان دارد با این ویژگی که تا دیده می‌شود از بین می‌رود. او یک ایرانی است و مادرش تورانی. پدرش را به آن شکل ناخوشایند کشته‌اند و حالا سپاهی درحالِ حرکت است برای انتقام و خونخواهی پدر فرود. آن سپاه در مسیرش به فرود برخورد می‌کند و او را هم می‌کُشد. یک ایرانی به دست ایرانی‌های دیگر کشته می‌شود و هیچ‌کس به خون‌خواهی او بلند نمی‌شود: «تو رهام بودی یا فرود؟ از پشت شیشه دارم نگاهش می‌کنم. وقتی نجفی آمد سراغم و گفت می‌خواهد تصحیح خالقیِ مطلق از شاهنامه را صوتی کند، نمی‌دانستم قرار است با تکه‌ای از زندگی‌ام مواجه شوم که همان موقع درست‌وحسابی نفهمیده بودمش و حالا دارم درکش می‌کنم. پای اسکایپ به رهام گفتم «خبر داشتی هر دوتا اسمت توی شاهنامه اومده؟» فکر نمی‌کردم فرود اسم باشد. آن‌جور که مامان می‌گفت، فرود فقط معنای سقوط می‌داد. برای همین دیگر نخواستم فرود صدایش کنم.»

داستان جوری نوشته شده ‌است که اگر کسی داستان فرود را نخوانده است باز هم بتواند با متن ارتباط بگیرد و فهمیدن روایت داستان در گروِ فهمیدن و آگاهی از داستان فرود در شاهنامه نیست و این اتفاقی است که اثر را متمایز از صرفا داستان اسطوره‌ای می‌کند و ما با بازسازی ابرقهرمان داستان در زمان معاصر مواجه می‌شویم و بااین‌حال نویسنده صرفا به این اسطوره و متن نیز بسنده نکرده ‌است و از سایر متون همچون «مرصادالعباد» و «کشف‌الاسرار» میبدی و بعضی متون تفسیری قرآنی نیز برای روایتش بهره گرفته ‌است: «تنها اتفاق بادوام در زندگی رهام همین مُردن است. هر وقت چیزی به دست می‌آورد، قرار بود از دست بدهد. اگر من رضایت بدهم، همین مُردن را هم از دست می‌دهد. قلبش می‌رود توی سینه‌ یک نفر دیگر و زنده می‌ماند. همان‌طور که توی مرصادالعباد آمده ‌است که «گِل دل از ملاط بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی سرشتند و به آفتاب سیصدوشصت نظر بپروردند.» آن‌وقت حیات ابدی می‌آید سراغش و او زنده می‌ماند تا چند سال دیگر... تا وقتی که صاحب جدید قلب هم بمیرد.»

داستانِ «بی‌پدر» در ستایش جایی‌ماندن است؛ جایی‌که دل آدمی گرم باشد؛ جایی که هم درخت باشد، هم عدمِ داغ‌دیدگی، اثری پر از ارجاع درون‌متنی که با داستان‌گویی در دل و بطن داستان نوشته ‌است و با این روزهای ایرانِ ما که با اعتراضات سراسری همراه است، هم‌خوانی عجیبی دارد!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...