آدابِ اسطوره‌نگاری | سازندگی


اگرچه رمان «یکلیا و تنهایی او» تقی مدرسی در سال 1333 منتشر شد، اما طول کشید تا وجوه فراتاریخی و انقضاناپذیری قصه‌اش به‌درستی شناخته شود. مدرسی پس از کودتا و سقوط دولت مصدق نوشتن این کتاب را دست گرفت، زمانی که به کتب عهد عتیق و متون ادیان باستانی اشرافی کامل پیدا کرده بود. رمانی‌که نوشتنش را طی سه‌ماه درحالی‌که همچنان دانشجوی روانپزشکی بود، به پایان رساند. انتشار «یکلیا و تنهایی او» را نشر تازه‌تأسیس نیل که ابوالحسن نجفی، یکی از نزدیک‌ترین دوستان مدرسی، آن را راه انداخته بود، به‌عهده گرفت. حالا و پس از چند دهه، انتشار مجدد این کتاب از سوی نشر فرهنگ جاوید، فرصتِ مغتنمی است تا مخاطب با درنگی دوباره به شناختِ ابعادِ مختلفِ بینامتنی، کهن‌الگویی، جامعه‌شناختی و فلسفیِ این اثرِ کلاسیک ادبیات معاصر فارسی برسد.

یکلیا و تنهایی او تقی مدرسی

داستان‌های تقی مدرسی گاه بر کهن‌الگوهای سامی استوار بوده و از متون ادیان ابراهیمی بهره جسته است، مانند آنچه که در «یکلیا و تنهایی او» مشاهده می‌شود و گاه بر مدار اسطوره‌های باستانیِ بین‌النهرین چرخیده، همچون قصه‌ مانی که در کتاب «آداب زیارت» مبنای داستان است. روایت‌های اسطوره‌ایِ او از تحولات اجتماعی و سیاسی نیز تأثیر پذیرفته و هر بزنگاه از تاریخ معاصر ایران در مسیر داستان‌نویسی‌‌اش اثری به‌جا نهاده است. رخدادهایی همچون کودتای 28 مرداد 1332، اصلاحات ارضی در دهه‌ چهل و همچنین انقلاب 57 و جنگ در داستان‌های اسطوره‌محور او جایگاهی عمده و جریان‌ساز داشته‌اند. همچنین، او در سایه‌ کهن‌الگوها به بازنمایی مفاهیمی پرداخته که در مناقشه‌های هستی‌شناسانه‌ بشری حضوری ازلی‌ابدی دارند و «یکلیا و تنهایی او» از این لحاظ در صدرِ آثار او قرار می‌گیرد که مدرسی در آن با صراحتی تام به اسطوره و به‌ویژه به تقابل خیروشر پرداخته است.

مدرسی «یکلیا و تنهایی او» را در اوج بحرانِ روشنفکری پس از کودتای 28 مرداد نوشت؛ در میانه‌ حالتی از سرخوردگی و یأس که پس از این رخداد تاریخی بر جامعه‌ ایرانی سایه افکنده بود. در موقعیتی که راه برای نقد صریح و بی‌پرده‌ اوضاع بسته بود و نویسندگان اغلب مسیر تعریض و کنایه را برای بیان مقصود خود برمی‌گزیدند. مدرسی که در این برهه‌ تاریخی بر متون عهد عتیق تمرکز کرده و بر اغلب بخش‌های آن مسلط شده بود، از قهرمان‌های آن قصه‌ها برای بیان انتقادش به وضع موجود بهره گرفت. روایت‌هایی که پیش از این چندان در متون ایرانی و به‌ویژه در رمان فارسی به آن‌ها پرداخته نشده بود. مدرسی سردی و رکودی را که بر جامعه‌ پس از کودتا حاکم بود، به شکلی تمثیلی در این رمان بازنمایی کرد. مفاهیمی که در کانون گفت‌وگوهای شخصیت‌های اصلی داستان قرار می‌گیرد، به آنچه که در جامعه‌ پساکودتا محل بحث‌وجدل بوده، بسیار نزدیک است. روشنگری و مطالبه‌مداری در برابر سکوت و رکود، امید در برابر ناامیدی، عدالت در برابر تبعیض، فردمحوری در برابر تمرکز بر منافع اجتماعی، از جمله مباحثی است که در آن دهه توجه روشنفکران را به خود جلب کرده بود و رمان هم بر آنها انگشت تأکید می‌گذارد.

همان‌گونه که از عنوان کتاب هم برمی‌آید، اولین مبحثی که در مواجهه با داستان «یکلیا و تنهایی او» پیش روی مخاطب قرار می‌گیرد و نیز آنچه که در اولین برخورد میان یکلیا، دختر امصیا پادشاه اسرائیل و شیطان طرح می‌شود، مفهوم تنهایی است. یکلیا که شیفته‌ چوپانی به‌نام کوشَیْ بوده و با او نردِ عشق می‌باخته، گرفتار غضب پدر می‌شود. امصیا معشوق دخترش را می‌کُشد و پیراهن رنگارنگ یکلیا را که نمادی از باکرگیِ دختران اسرائیل است، در مقابل خیمه‌ اجتماع که موسی آن را به فرمان خداوند بنا نهاده، می‌درد و او را از شهر بیرون می‌کند. یکلیا حیران و مسخ‌شده در حاشیه‌ رود ابانه پیش می‌رود تا وقتی که شیطان در هیأت پیرمردی بر او ظاهر می‌شود و با پرسش‌هایش او را به چالش می‌کشد.

جمله‌ای که شیطان درباره‌ یکلیا می‌گوید و روح او را به لرزه درمی‌آورد، بر تنهایی او تکیه دارد: «یکلیا‍! تو همیشه تنها بوده‌ای.» اما دختر چگونه می‌تواند این گزاره را به‌عنوان واقعیتی متقن بپذیرد؟ مگر نه اینکه محبوبش گل سرخی را به‌نشانه‌ عشقی بی‌حدومرز به‌گونه‌ی او زد و در چنین لحظه‌ای تمام جهان در اختیار یکلیا بود؟ شیطان به همین لحظه به‌منزله‌ نقطه‌ آغاز تنهاییِ او اشاره می‌کند و می‌گوید که همین تنهایی بوده که او را تافته‌ای جدابافته از عشقش ساخته و به او اجازه داده که با اقرار به شیدایی در برابر پدرش و مردم اسرائیل، زمینه‌ نابودی محبوبش را فراهم آورَد. این تنهایی و ترس برآمده از آن، همان حسی است که در اجتماع سرخورده از کودتای اوایل دهه‌ سی موج می‌زند؛ ترسی که در نگاهی گسترده‌تر، انسان را نیز در طول تاریخ گرفتار خود ساخته است.

اما مفهوم «صداقت» و به‌طور کلی «ارزش‌ها و فضایل اخلاقی» نیز شخصیت‌های کلیدی رمان را در معرض چالشی همه‌جانبه قرار می‌دهد. شیطان در توجیه تنهاییِ یکلیا به اقرارش به عشق چوپان و راست‌گویی بی‌موقعش اشاره می‌کند. از نظر او صداقت و صراحتی که موجب مرگ محبوب شود، از معنا و ارزش تهی است و بر این ‌مبنا همه‌ فضایل اخلاقی را نیز می‌توان مورد تردید قرار داد. صداقت فضیلتی است که اگرچه با ارزش‌های ایدئولوژیک اجتماعی که یکلیا در آن زیسته همخوانی دارد، اما با عشق بی‌دریغ و از سر صدق و خلوص ‌نیت یکلیا در تضادی آشکار است و درنهایت به مرگ معشوق می‌انجامد.

در دل قصه‌ یکلیا و در خلال مکالمه‌ درازدامنش با شیطان، قصه‌ای دیگر آغاز می‌شود و شیطان مباحثی را پیش می‌کشد که در بطن خود، سایر ارزش‌های تثبیت‌شده‌ تاریخ بشری را هم زیر سایه‌ تشکیک، لگدکوب می‌کند. در بحثی که میان میکاه شاه، حاکم اورشلیم و پسرعمویش عسابا درمی‌گیرد، همه‌ این باورها مورد پرسش واقع می‌شوند و تردید‌های خفته سربرمی‌آورند. عسابا پیش چشم‌های پادشاه و سپاهیانش، با مصداق و مثال، معنای فساد و فراتر رفتن از قوانین اخلاقی را دگرگون می‌کند و میکاه را در معرض بازنگری ارزش‌هایش قرار می‌دهد.

ورود تامار به عرصه‌‌ داستان و فراهم‌آمدن زمینه‌ قضاوت‌هایی تازه که میکاه را میان استانداردهایی دوگانه مردد و مستأصل می‌کند، بخش عمده دیگری از این آزمون‌های اخلاقی را می‌سازد. تامار زنی به‌غایت دلرباست و در تمام شهر زینتی که به‌زیبایی او بیافزاید نمی‌توان یافت. او که فرستاده‌ شیطان است تا اورشلیم را با نیروی اغواگری‌اش ویران سازد، وسیله‌ امتحان میکاه قرار می‌گیرد. در نخستین قدم، این عدالت پادشاه است که با او محک زده می‌شود. شوکت شاه مانعی جدی در انتخاب عادلانه و عاری از تبعیض خواهد بود و از همین رو عسابا میکاه را وامی‌دارد که با کلاه‌خود و ظاهری عادی در میان لشکریانش بنشیند و تامار را در گزینش آزاد بگذارد «تا عدالت خداوند در زمین مستقر بماند» میکاه نیز چنین می‌کند تا عدل برقرار شود.

یکلیا و تنهایی او

در گام بعدی اما، شاه آزمون بزرگ‌تری را پشت سر می‌گذارد که انتخاب میان خواسته‌ فردی و مصلحت جمعی است. تصمیم خطای میکاه به بهای نابودی شهرش تمام می‌شود و زیر پاگذاشتن قانون یَهُوه (خدا) است. عسابا که گویی بخشی از تمنیات شیطانی را نمایندگی می‌کند، مدام می‌کوشد در چنین انتخاب خطیری دخالت کند و در دل شاه شک بیافکند و این مسأله خود دشواری راه را برای میکاه مضاعف می‌سازد. گرچه تامار، به‌مثابه همان آغوشی است که او هرگز در عمرش تجربه نکرده و برای او نور امیدی در دل سرخوردگی‌ها و تنهایی‌هاست، اما میکاه از این سرمایه‌ بزرگ عاطفی در می‌گذرد تا جامعه را از فنا نجات دهد. او این یأس فردی را به جان می‌خرد تا روح امید در مردم‌اش بدمد و آینده‌ آن‌ها را تضمین کند. اشک مردمی که گذشته را باخته اما به آینده چشم دارند، مؤید همین نکته است و استعاره‌ای است از جامعه‌ای که حاکمیتش صلاح جمعی را برتر از خواسته‌ فردی می‌داند.

تمامی داستان «یکلیا و تنهایی او» عرصه‌ رویارویی اساطیری دو نیروی خیروشر است که در این‌جا قدرت‌شان در تعیینِ سرنوشت با یکدیگر برابری می‌کند. راوی قصه، متفاوت با آنچه در متون ادیان سامی می‌گذرد، نظرگاهی در میانه‌ این میدان برمی‌گزیند که نه با شر قرابت دارد و نه از خیر جانب‌داری می‌کند و به‌نوعی هردو سرِ این ماجرا، مجال دفاع از خود را دارند. شیطانی که در تجسمی عینی به انسان نزدیک می‌شود و باورهای خلل‌ناپذیر او را به بحث می‌گذارد و مسئولیت‌های او را یادآور می‌شود و به این شیوه احترام مخاطب را برمی‌انگیزد. سوی دیگر ماجرا یهوه است که در نقش تاریخی خود ظاهر می‌شود و آدمی را ذیلِ سرفصل امتحان قرار می‌دهد و استواری او را در پاسداشت ارزش‌ها محک می‌زند.

آزمون‌هایی که شخصیت‌های «یکلیا و تنهایی او» را به چالش می‌کشند، در زندگی امروزی نیز همان‌اند و تنها در هیأتی متفاوت خود را به ما نشان می‌دهند. تقی مدرسی در این کتاب کوشیده عاری از تکلف باستانی و با نگاهی نزدیک به روایت عهد عتیق، روایتش را پیش ببرد؛ نویسنده‌ای که به‌درانداختن طرحی نو در نقدِ وضع موجود همواره امیدوار بود و از همین رو هم نسخه‌ای کهن‌الگویی برای انتقاد از اوضاع زمانه‌اش نوشت؛ نسخه‌ای که نه‌تنها برای عصری که او در آن می‌زیست، که برای امروز و نسل‌های آتی نیز می‌تواند همچنان راهگشا باشد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...