بیماری ناشی از تمدن | شهرآرا


«تنهایی برای بعضی آدم‌ها به چاله آبی می‌ماند که یکباره پایشان می‌رود توی آن و زود از آن بیرون می‌آیند اما برای برخی دیگر اقیانوسی بی انتهاست.» سرگذشت تنهایی
احساس تنهایی از آن مفاهیم یا تجربه‌هایی است که آدم نمی‌تواند از دست آن فرار کند، بالاخره در یک لحظه یا روزی این تنهایی دستانش را دور گردنت حلقه خواهد کرد و دیگر کلکت کنده است. آدم می‌افتد به حلاجی خودش که کی یا کجا مسیر را اشتباه رفته است و ناغافل به تنهایی دچار شده است.



اما اگر می‌خواهید حالتان کمی در چنین لحظاتی بهتر شود می‌توانید شعر رودکی را بخوانید که قرن‌ها پیش نوشته است: «با صد هزار مردم تنهایی / بی صد هزار مردم تنهایی» و در دلتان بگویید که تنهایی از همان اول، از همان تویِ غاری که اجدادمان آن‌جا داشتند روی دیوارهایش با نیزه نقاشی می‌کرده‌اند همراهمان بوده است.

به هرحال چندی پیش یورونیوز نتایج یک تحقیق جدید که به طور مشترک توسط محققان در دانشگاه وین اتریش و دانشگاه کمبریج بریتانیا را منتشر کرده بود که نشان می‌دهد ۸ ساعت تنهایی روزانه می‌تواند به اندازه ۸ ساعت بی‌غذایی در برخی افراد سبب کاهش انرژی و افزایش خستگی شود.

ما چه تنهایی را انکار کنیم؟ چه تنهایی را باور داشته باشیم این حس مثلِ هوا در اطراف ما هست. به تازگی انتشارات بیدگل کتابی را منتشر کرده است با عنوان «سرگذشت تنهایی؛ تاریخچه یک احساس» [A biography of loneliness : the history of an emotion]. این کتاب را فی باوند آلبرتی [Fay Bound Alberti] نوشته و اکرم رضایی بایندر ترجمه کرده است.

فی باوند آلبرتی تاریخ‌دان فرهنگی در حوزه‌های احساسات، جنسیت و پزشکی است. او فارغ‌التحصیل رشته‌های ادبیات انگلیسی و تاریخ و از بنیان‌گذاران بنیاد تاریخ احساسات در دانشگاه کوئین مری است. او اکنون در دانشگاه یورک تاریخ مدرن تدریس می‌کند.

سرگذشت تنهایی در ۹ فصل تنظیم شده که به ترتیب عبارتند از:
۱: استحاله «خلوت گزینی» به تنهایی: ظهور احساسی مدرن
۲:یک «بیماری خونی»؟: تنهایی مزمن سیلویا پلات
۳: تنهایی و فقدان: عشق رمانتیک از بلندی‌های بادگیر تا گرگ و میش
۴ بیوگی و فقدان: از توماس ترنر تا بیوه وینزر
۵: اینستاگلام؟: رسانه‌های اجتماعی و شکل‌گیری جامعه مجازی
۶: بمب ساعتی؟: نگاهی تازه به تنهایی در میان سالخوردگان
۷:بی‌بام و بی‌ریشه در جست‌وجوی جایی که بتوان «خانه» نامیدش
۸:رفع گرسنگی: جهان مادی و تن تنها
۹: ابر‌های تنها و غار‌های تنهایی: آنجا که تنهایی موهبت است

کتاب با توجه به ملیت نویسنده به بررسی آثار انگلیسی‌زبان و همچنین آمار‌های کشور انگلیس نوشته شده است، اما آن‌گونه نیست که برای مخاطب فارسی‌زبان غیرقابل فهم باشد.

باوند بر این باور است که «تن‌هایی به شکل امروزی‌اش، دست‌کم در بریتانیا و به یقین، جهان غربِ صنعتی شده، پدیده‌ای است نوین.» او در جایی دیگر درباره اشاراتی که به تنهایی در متون شده است، می‌نویسد: «تا پیش از پایان قرن هجدهم، در متون چاپ شده انگلیسی اشاره چندانی به تنهایی نشده است؛ معدود اشاره‌های موجود را هم می‌توان نادیده گرفت. اما از حدود سال ۱۸۰۰ به بعد، استفاده از این واژه رواج بیشتری یافت و تا انتهای قرن بیستم به اوج خود رسید. معنای تنهایی نیز دستخوش تغییر شد. در قرن شانزدهم و هفدهم، برخلاف امروز، تنهایی با ایدئولوژیک و روانی نداشت. این واژه بیشتر به معنای خلوت‌گزینی به کار می‌رفت که آن هم بیشتر تجربه‌ای فیزیکی بود تا روانی و احساسی.»

باوند در جایی دیگر با اشاره به مقاله‌ای از مجله اکونومیست می‌نویسد: «تنهایی را از نظر احساسی می‌توان با بیماری جذام برابر دانست. تنهایی هم مثل جذام مسری است و انسان را از پا می‌اندازد؛ ترسناک است و باید به هر قیمتی از آن دوری کرد؛ ظاهرا هیچ‌کس هم از مبتلا شدن به آن در امان نیست.»

یکی دیگر از نکات مورد تاکید نویسنده در این کتاب تفاوت میان تنهایی و احساس تنهایی است و بار‌ها در کتاب به این موضوع اشاره می‌کند و همچنین آن را همانند چاقی، بیماری ناشی از تمدن می‌داند.

کتاب در بخش‌های مختلفش به واکاوی تنهایی می‌پردازد و یکی از مهم‌ترین و جذاب‌ترین فصل‌هایش، فصل «اینستاگلام؟: رسانه‌های اجتماعی و شکل‌گیری جامعه مجازی» است. باوند در این بخش با شرحِ فومو یا همان سندروم ترسِ جاماندن از بقیه به نقش فضای مجازی و اینترنت در وسعت تجربه تنهایی می‌پردازد که با توجه به سیطره فضای مجازی بر زندگی ما بسیار دقیق و خواندنی است.

خواندن سرگذشت تنهایی می‌تواند برای شناخت این احساس که حتی اگر متوجه‌اش نباشیم همیشه و همه‌جا همراه ما هست، جذاب باشد و به فهمیدنش کمک کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...