حکمت و حکومت در نهج‌البلاغه | اعتماد


یکی از سیاسی‌ترین خطبه‌های نهج‌البلاغه که در آن به حقوق متقابل مردم و حاکمان پرداخته شده - مسائلی از قبیل ضرورت نظارت بر عملکرد حاکمان و در صورت نیاز تذکر به ایشان و معرفی بدترین حاکمان و... خطبه 216 این کتاب است.
خطبه‌ای که امام (ع) آن را در ساحت نبرد صفین ایراد فرمودند؛ دومین جنگ داخلی حضرت امیر (ع) در زمان خلافت‌شان. در این جنگ جبهه شام به سرکردگی معاویه بن ابوسفیان رو به روی ایشان قرار داشت و نبردی که به نفع سپاه امیرالمومنین در حال پایان یافتن بود، با نیرنگ عمرو بن عاص و ساده‌لوحی بخشی از سپاه امام (ع) و خیانت بخش دیگری از آن موجب شد این نبرد بدون پیروزی خاتمه یابد و امویان را در باطل خود جسورتر و گستاخ‌تر کند. در همین جنگ بود که صحابه بزرگ رسول خدا (ص)، جناب عمار یاسر به شهادت رسید. پیامبر (ص) پیش‌تر و در زمان حیات خویش از شهادت عمار خبر داده و فرموده بودند: «تقتل عماراً الفئه الباغیه؛ عمار به دست گروهی سرکش کشته خواهد شد.»

علی امیرالمومنین ع

حقوق متقابل مردم و حاکم
حال در چنین جنگ مهم و پیچیده‌ای امیرالمومنین (ع) از تربیت سپاه خود دست نمی‌کشند و از هر فرصتی جهت ارتقای فکری ایشان استفاده می‌کنند. لذا لحظاتی که فرصتی در میانه صفین می‌یافت، به امر هدایت و ارشاد می‌پرداخت و می‌فرمود: «أمّا بعْدُ، فقدْ جعل‌الله سُبْحانهُ لِی علیْکُمْ حقّاً بِوِلایهِ أمْرِکُمْ، و لکُمْ علیّ مِن الْحقِّ مِثْلُ الّذِی لِی علیْکُمْ؛ [و الْحقُ] فالْحقُّ أوْسعُ الْأشْیاءِ فِی التّواصُفِ و أضْیقُها فِی التّناصُفِ، لا یجْرِی لِأحدٍ إِلّا جری علیْهِ، و لا یجْرِی علیْهِ إِلّا جری لهُ؛ و لوْ کان لِأحدٍ أنْ یجْرِی لهُ و لا یجْرِی علیْهِ لکان ذلِک خالِصاً لِلّهِ سُبْحانهُ دُون خلْقِهِ، لِقُدْرتِهِ علی عِبادِهِ و لِعدْلِهِ فِی کُلِّ ما جرتْ علیْهِ صُرُوفُ قضائِهِ، و لکِنّهُ سُبْحانهُ جعل حقّهُ علی الْعِبادِ أنْ یُطِیعُوهُ و جعل جزاءهُمْ علیْهِ مُضاعفة الثّوابِ، تفضُّلًا مِنْهُ و توسُّعاً بِما هُو مِن الْمزِیدِ أهْلُهُ؛ اما بعد، خداوند برای من که ولیّ امر و زمامدار شما هستم، بر شما حقی مقرر داشته و همان‌گونه که مرا بر شما حقی است، شما را نیز بر من حقی است. هنگامی که درباره حق گفت‌وگو می شود، حق گسترده‌ترین چیزهاست و هنگام انصاف خواهی از یکدیگر حق دقیق‌ترین و تنگ میدان‌ترین امور است. آن سان که کسی را بر دیگری حقی است آن دیگر را نیز بر او حقی خواهد بود.

کسی که بر همگان حق دارد و هیچ کس را بر او حقی نیست، خدای تعالی است، نه هیچ یک از بندگانش. زیرا اوست که بر آفریدگان خود توانایی دارد و عدلش در هر چه قضایش بر آن جاری گردد، نمایان است و او حق خود را بر بندگان در آن قرار داد که اطاعتش کنند و جزای طاعت‌شان را دو چندان برعهده گرفت. این فضل و بخشایشی است از سوی او و بخشندگی بسیار است که او را در خور است و بس.»

مردم؛ هم مُحِق و هم مکلّف
در نظام علوی، مردم تنها مکلف نیستند بلکه واجد حق و حقوق نیز هستند. هم مردم و هم حاکمان در برابر یکدیگر مسوول اجرای وظایف خود است. امام بعد از بیان این بخش، بلافاصله نکته‌ای را بیان می‌فرمایند که از عمق و ظرافت بسیار بالایی برخوردار است: «فالْحقُّ أوْسعُ الْأشْیاءِ فِی التّواصُفِ و أضْیقُها فِی التّناصُفِ». آری به راستی در مقام حرف، سخندانان و سخنرانان حقگو کم نیستند اما همین که از مقام حرف پایین می‌آییم و موعد اجرای آن می‌رسد، میدانِ به آن فراخی، تبدیل به عرصه‌ای تنگ می‌شود که کمتر کسی را یارای عمل به آن است. بر همین اساس است که شیخ اجل گفته بود: «دو صد گفته چون نیم کردار نیست.» بعد هم امام تاکید می‌کنند که اساسا حق در جوامع انسانی، مقوله‌ای طرفینی است. یعنی اگر کسی بر طرف مقابل خود حقی داشته باشد، طرف مقابل نیز در مورد آن فرد نیز حقی خواهد داشت. حال اگر مردم وظیفه اطاعت از حاکم را برعهده دارند، حاکم نیز در برابر ایشان وظایفی دارد ازجمله اینکه باید به عدالت بر آنها حکومت کند.

بزرگ‌ترین حق الهی
در ادامه امیرالمومنین (ع) تاکید می‌کنند که در میان حقوق الهی، بزرگ‌ترین حق، حقّ رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است: «و أعْظمُ ما افْترض سُبْحانهُ مِنْ تِلْک الْحُقُوقِ حقُّ الْوالِی علی الرّعِیّهِ و حقُّ الرّعِیّهِ علی الْوالِی فرِیضهٌ فرضها‌الله سُبْحانهُ لِکُلٍّ علی کُلٍّ، فجعلها نِظاماً لِأُلْفتِهِمْ و عِزّاً لِدِینِهِمْ؛ و در میان حقوق الهی، بزرگ‌ترین حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است، حق واجبی که خدای سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد و آن را عامل پایداری پیوند ملّت و رهبر، و عزّت دین قرار داد.» و بعد هم تاکید می‌کنند که مردم اصلاح نمی‌شوند مگر اینکه طبقه حاکمه اصلاح شود و البته طبقه حاکمه نیز اصلاح نمی‌شود مگر با درستکاری و استقامت مردم: «فلیْستْ تصْلُحُ الرّعِیّهُ إِلّا بِصلاحِ الْوُلاهِ و لا تصْلُحُ الْوُلاهُ إِلّا بِاسْتِقامهِ الرّعِیّهِ». آری نمی‌توان انتظار داشت جامعه‌ای اخلاقی و سالم باشد درحالی که کارگزاران نظام سیاسی حاکم بر آن در اداره کشور یا رقابت‌های انتخاباتی و... از سلامت لازم برخوردار نباشند. همچنان‌که نمی‌توان برای تحقق شعارهای اصیل و سربلندی ملی از مردم خواست استقامت بورزند و تحریم‌ها و مشکلات معیشتی را تحمل کنند و بعد همان مردم شاهد زندگی خانواده برخی مسوولان در کشورهای استکباری باشند یا ببینند خانواده برخی دیگر از آنها برای تامین وسایل زندگی خود به کشورهای دیگر سفر و از آنجا اقدام به خرید لوازم منزل یا مواردی از این دست می‌کنند. در نظام علوی شرط اصلاح مردم، اصلاح مسوولان است و البته اصلاح مسوولان نیز درگرو استقامت و درستکاری مردمان است.

لازمه عزت یافتن حق در جامعه
امام (ع) در ادامه می‌فرمایند برای آنکه حق در جامعه عزت یابد، لازم است که مردم و حاکمان به وظایف خود در برابر حقوق یکدیگر عمل کنند. در این شرایط است که حق در جامعه عزت خواهد یافت، راه‌های دین پدیدار، نشانه‌های عدالت برقرار و از همه مهم‌تر سنت پیامبر (ص) پایدار خواهد شد: «فإِذا أدّتْ الرّعِیّهُ إِلی الْوالِی حقّهُ و أدّی الْوالِی إِلیْها حقّها عزّ الْحقُّ بیْنهُمْ و قامتْ مناهِجُ الدِّینِ و اعْتدلتْ معالِمُ الْعدْلِ و جرتْ علی أذْلالِها السُّننُ». لذا ایشان راه اصلاح امور و دوام حکومت و مأیوس شدن دشمن را نیز در همین می‌دانند: «فصلح بِذلِک الزّمانُ و طُمِع فِی بقاءِ الدّوْلهِ و یئِستْ مطامِعُ الْأعْداءِ».

دو آفت خطرناک؛ بی‌عدالتی حکومت و شورش مردم
ایشان در ادامه بی‌عدالتی حکومت در حق مردم و ازسوی دیگر شورش مردم علیه حکومت را دوآفتی می‌دانند که موجب تبعات به مراتب خطرناک‌تری می‌شود. این تبعات خطرناک می‌تواند از قبیل ایجاد گسست اجتماعی، دغلکاری دینی، هوس‌بازی فراوان، تعطیل شدن احکام دین و بروز بیماری‌های روحی و روانی شود؛ «و إِذا غلبتِ الرّعِیهُ والِیها أوْ أجْحف الْوالِی بِرعِیّتِهِ اخْتلفتْ هُنالِک الْکلِمهُ و ظهرتْ معالِمُ الْجوْرِ و کثُر الْإِدْغالُ فِی الدِّینِ و تُرِکتْ محاجُّ السُّننِ، فعُمِل بِالْهوی و عُطِّلتِ الْأحْکامُ و کثُرتْ عِللُ النُّفُوسِ؛ اما اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می‌رود، نشانه‌های ستم آشکار و نیرنگ‌بازی در دین فراوان می‌گردد و راه گسترده سنت پیامبر صلّی‌الله علیه و‌الله و سلّم متروک، هواپرستی فراوان، احکام دین تعطیل و بیماری‌های دل فراوان شود.»

بیماری دل از نظر امام (ع)
اما حضرت امیر (ع) در مورد بیماری‌های دل توضیح جالبی دارند. ایشان بیماری دل را بی‌تفاوتی جامعه در مورد فرو گذاشتن حق‌های بزرگ و رواج باطل‌های خطرناک معرفی می‌کنند: « فلا یُسْتوْحشُ لِعظِیمِ حقٍّ عُطِّل و لا لِعظِیمِ باطِلٍ فُعِل، فهُنالِک تذِلُّ الْأبْرارُ و تعِزُّ الْأشْرارُ و تعْظُمُ تبِعاتُ‌الله سُبْحانهُ عِنْد الْعِبادِ؛ مردم از اینکه حق بزرگی فراموش می شود، یا باطل خطرناکی در جامعه رواج می‌یابد، احساس نگرانی نمی‌کنند پس در آن زمان نیکان خوار و بدان قدرتمند می‌شوند و کیفر الهی بر بندگان بزرگ و دردناک خواهد بود.»

توصیه به نصیحت
در ادامه ایشان مردم را سفارش می‌کنند که یکدیگر را نصیحت کنند و در حد توان برای اصلاح امر هم بکوشند: «فعلیْکُمْ بِالتّناصُحِ فِی ذلِک و حُسْنِ التّعاوُنِ علیْهِ».
بعد در همین راستا تاکید می‌کنند که هیچ کس حتی اگر حق او بزرگ باشد و از مقام دینی بسیار بالا و بی‌نظیری برخوردار باشد، از یاری دیگران در انجام حق بی‌نیاز نیست: «و لیْس امْرُو و إِنْ عظُمتْ فِی‌الْحقِّ منْزِلتُهُ و تقدّمتْ فِی الدِّینِ فضِیلتُهُ بِفوْقِ أنْ یُعان علی ما حمّلهُ‌الله مِنْ حقِّهِ». به نظر می‌رسد اینجا امام (ع) به صورت سربسته اشاره به شرایط خودشان در دوران خلافت‌شان دارند. می‌دانیم که امیرالمومنین (ع) نتوانستند الگوی حکومتی که در نظر داشتند را به صورت کامل اجرایی کنند. در واقع دشمنان و برخی اهمال‌کنندگان یا خائنان داخل سپاه ایشان با ازبین بردن هر فرصتی این امکان را از ایشان سلب کردند.

هرچند دوران حکومت ایشان با قبل و بعد از آن اساسا قابل مقایسه نیست، اما به هرحال آن چیزی که درنظر داشتند اجرایی نشد و رضایت عمومی هم حاصل نشد، چراکه عوامل بسیار زیادی در این امر دخیل بود؛ از قبیل فتنه‌های شام، جنگ‌های پی‌در‌پی خائنان و شاید از همه مهم‌تر فقدان خودآگاهی لازم و عزم جدی برای همراهی با سیاست‌های ایشان از سوی مردم و در برخی موارد حتی کارگزاران ایشان. لذا ایشان تاکید می‌کنند که برای سامان دادن امر حکومت و ایجاد جامعه‌ای صالح نیازمند همکاری و همراهی عمومی آحاد جامعه هستند. این تاکید وقتی مهم‌تر می‌شود که توجه داشته باشیم ایشان از مقام عصمت و امامت برخوردارند با این وجود اما برای تحقق حق، نیازمند همکاری و همراهی مردم هستند.

علی امیرالمومنین ع

از سوی دیگر ایشان تاکید می‌کنند که هیچ کس ولو کسی مردم او را خوار بشمارند و در چشم آنها بی‌ارزش باشد، کوچک‌تر از آن نیست که بتواند کسی را در انجام حق یاری کند: «و لیْس امْرُو و إِنْ عظُمتْ فِی الْحقِّ منْزِلتُهُ و تقدّمتْ فِی الدِّینِ فضِیلتُهُ بِفوْقِ أنْ یُعان علی ما حمّلهُ‌الله مِنْ حقِّهِ، و لا امْرُو و إِنْ صغّرتْهُ النُّفُوسُ و اقْتحمتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أنْ یُعِین علی ذلِک أوْ یُعان علیْهِ».

واکنش امام به کسی که ایشان را ستایش کرد
سیدرضی (مولف نهج‌البلاغه) می‌نویسد وقتی کلام امام (به) اینجا رسید فردی از میان جماعت برخاست و تعریف بسیاری از حضرت کرد و با سخنانی طولانی ایشان را ستود. اما امام (ع) وی را مورد تشویق و ترغیب به این کار قرار ندادند، بلکه به عکس او را از ادامه این رفتار بازداشتند و فرمودند: «إِنّ مِنْ حقِّ منْ عظُم جلالُ‌الله سُبْحانهُ فی‌نفسه و جلّ موْضِعُهُ مِنْ قلْبِهِ أنْ یصْغُر عِنْدهُ لِعِظمِ ذلِک کُلُّ ما سِواهُ، و إِنّ أحقّ منْ کان کذلِک لمنْ عظُمتْ نِعْمهُ‌الله علیْهِ و لطُف إِحْسانُهُ إِلیْهِ، فإِنّهُ لمْ تعْظُمْ نِعْمهُ‌الله علی أحدٍ إِلّا ازْداد حقُّ‌الله علیْهِ عِظماً؛ کسی که عظمت خدا در جانش بزرگ و منزلت او در قلبش والاست، سزاوار است که هر چه جز خدا را کوچک شمارد و از او سزاوارتر کسی که نعمت‌های خدا را فراوان دراختیار دارد و بر خوان احسان خدا نشسته است، زیرا نعمت خدا بر کسی بسیار نگردد جز آنکه حقوق الهی بر او فراوان باشد.»

شاخص تشخیص حاکم فرومایه
در پایان نیز امیرالمومنین (ع) با بیان یک شاخص مهم، بدترین، پست‌ترین و فرومایه‌ترین حاکمان را کسانی معرفی می‌کنند که انسان‌های نیکوکار و درست‌کردار آنها را شیفته تعریف و تملق بیابند: «و إِنّ مِنْ أسْخفِ حالاتِ الْوُلاهِ عِنْد صالِحِ النّاسِ أنْ یُظنّ بِهِمْ حُبُّ الْفخْرِ و یُوضع أمْرُهُمْ علی الْکِبْرِ؛ از پست‌ترین حالات زمامداران نزد صالحان این است که مردم گمان ببرند آنها دوستدار ستایشند و کشورداری آنان بر کبر و خودپسندی استوار باشد.» توجه به این نکته ضروری است. امام (ع) دقیقا این مطلب را بعد از آن بیان می‌فرمایند که فردی در میان سخن امام وارد شده و شروع به تعریف و تمجیدهای فراوان از ایشان کرده است. اما در ادامه همین نکته می‌افزایند که من کراهت دارم و نمی‌پسندم از خاطر کسی بگذرد که علی (ع) دوستدار تملق و چاپلوسی است: «و قدْ کرِهْتُ أنْ یکُون جال فِی ظنِّکُمْ أنِّی أُحِبُّ الْإِطْراء و اسْتِماع الثّناءِ». بعد هم خدا را سپاس می‌گویند که حب ستایش دیگران را ندارند و در عین حال تاکید می‌کنند که حتی اگر دوستدار تملق بودم به خاطر خشوعی که نزد خداوند دارم آن را رها می‌کردم: «و لسْتُ بِحمْدِ‌الله کذلِک، و لوْ کُنْتُ أُحِبُّ أنْ یُقال ذلِک لترکْتُهُ انْحِطاطاً لِلّهِ سُبْحانهُ عنْ تناوُلِ ما هُو أحقُّ بِهِ مِن الْعظمةِ و الْکِبْرِیاءِ».

تملق؛ مانع انجام وظایف حاکم!
اینجا امام نکته جالبی را به سخنان خود اضافه می‌کنند که حقیقتا محل تامل است. ایشان می‌فرمایند من در برابر خداوند و شما مردم وظایفی دارم حال آنکه ممکن است با تعریف و تملق شما، از انجام این وظایف باز بمانم. یعنی در سیره علوی تملق و چاپلوسی حاکمان، می‌تواند مخل انجام وظایف ایشان شود: «و رُبّما اسْتحْلی النّاسُ الثّناء بعْد الْبلاءِ؛ فلا تُثْنُوا علیّ بِجمِیلِ ثناءٍ لِإِخْراجِی نفْسِی إِلی‌الله سُبْحانهُ و إِلیْکُمْ مِن التّقِیّهِ [الْبقِیّهِ] فِی حُقُوقٍ لمْ أفْرُغْ مِنْ أدائِها و فرائِض لا بُدّ مِنْ إِمْضائِها؛ گاهی مردم، ستودن افرادی را برای کار و تلاش روا می‌دانند، اما من از شما می‌خواهم که مرا با سخنان زیبای خود مستایید تا از عهده وظایفی که نسبت به خدا و شما دارم بر‌آیم و حقوقی که مانده است، بپردازم و واجباتی که برعهده من است و باید انجام گیرد، ادا کنم.» و بعد اکیدا توصیه می‌کنند که با ایشان به گونه‌ای که با سلاطین رفتار می‌کنند، رفتار نکنند: «فلا تُکلِّمُونِی بِما تُکلّمُ بِهِ الْجبابِرهُ و لا تتحفّظُوا مِنِّی بِما ی ُتحفّظُ بِهِ عِنْد أهْلِ الْبادِرهِ و لا تُخالِطُونِی بِالْمُصانعهِ؛ پس با من چنان‌که با پادشاهان سرکش سخن می گویند، حرف نزنید و چنان‌که از آدم های خشمگین کناره می‌گیرند دوری نجویید و با ظاهرسازی با من رفتار نکنید.»

تبعات ظاهر‌سازی در برخورد با حاکمان
آری ظاهرسازی در فتار مردم با حاکم، می‌تواند موجب خطای حاکم و تصوری نادرست از نحوه اداره جامعه برایش ایجاد شود.
اینجا است امام آن جمله طلایی را می‌گویند که در عین سادگی اما بسیار عمیق است. اینکه اگر کسی شنیدن حق برایش دشوار باشد، عمل کردن به آن، حتما برایش دشوارتر خواهد بود: «و لا تظُنُّوا بی‌اسْتِثْقالًا فِی حقٍّ قِیل لِی و لا الْتِماس إِعْظامٍ لِنفْسِی، فإِنّهُ منِ اسْتثْقل الْحقّ أنْ یُقال لهُ أوِ الْعدْل أنْ یُعْرض علیْهِ کان الْعملُ بِهِما أثْقل علیْهِ؛ و گمان مبرید اگر حقی به من پیشنهاد بدهید بر من گران ‌آید، یا در پی بزرگ نشان دادن خویشم؛ زیرا کسی که شنیدن حق، یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن، برای او دشوارتر خواهد بود.»
درنهایت هم نگاه توحیدی امام با درخشندگی بیشتری ظاهر می‌شود؛ گویی همه آنچه گفته است برآمده از همین اصل اساسی است که ایشان خود را بنده خدا می‌داند و بس: «فإِنّما أنا و أنْتُمْ عبِیدٌ ممْلُوکُون لِربٍّ لا ربّ غیْرُهُ یمْلِکُ مِنّا ما لا نمْلِکُ مِنْ أنْفُسِنا؛ پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگاری نیست. او مالک ما، و ما را بر نفس خود اختیاری نیست».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...