کتاب «هویت» [Identity: the demand for dignity and the politics of resentment] فوکویاما یکی ازجالبترین کتابهایی است که در زمینه هویت مطالعه کرده ام آنقدر سهل و آسان، پاسخهای مناسبی برای پرسشهای ذهنی ام یافتم که نسبت به کلیت کتاب و مطالبش دچار تردید شدم. ناگفته نماند ترجمه روان کتاب نیز سهم بسزایی در قابل درک بودن آن دارد؛ به هر حال اگر به مطالعه در زمینه هویت علاقمندید، نظرات فوکویاما هم خواندنی است.

هویت» [Identity: the demand for dignity and the politics of resentment] فرانسیس فوکویاما

مطالعه این کتاب، فرصتی است برای نگاهی از نزدیک به دیدگاه‌های جدید او و تغییراتی که در اندیشه‌اش داده است. فوکویاما همزمان با نظریه هانتینگتون که با عنوان «برخورد تمدن‌ها» در تاریخ اندیشه سیاسی ثبت شده، تز خود را با نام «پایان تاریخ» مطرح می‌کند. او بعد از نوشتن کتاب پایان تاریخ با پیشگویی‌اش در مورد آینده سرمایه داری و نظام لیبرال-دموکراسی همواره مورد نقد بسیاری بوده است اما کمتر کسی توانسته او را نادیده بگیرد. حتی چپ‌های مارکسیستی که او را مدافع سرسخت نظام سرمایه داری لیبرال می‌دانند، نمی‌توانند بگویند، او متفکرمهمی نیست. البته فوکویاما در سال ۲۰۱۴ با انتشار کتاب «نظم و زوال سیاسی» نشان داد که در مورد عقاید گذشته‌اش تجدید نظر کرده و از زوال نظام‌های لیبرال دموکراسی سخن می‌گوید.

در حالی که تز پایان تاریخ، پیروزی لیبرال دموکراسی را نسبت به گزینه‌های دیگر جشن می‌گرفت، و این نظام را بهترین شیوه‌ی اداره‌ی جوامع انسانی می‌دانست؛ با گذشت سالها از آن زمان، جهان نه تنها با آرامش نزیسته است بلکه اتفاقات ناخوشایند بیشماری را تجربه کرده است، تحولات و جنبش‌هایی صورت گرفته که فوکویاما آن‌ها را تحت عنوان جنبش‌های هویت‌طلب طبقه‌بندی می‌کند: مانند جنبش‌های برابری طلب زنان، سیاهپوستان، اقلیت‌های جنسی، گروه‌های مذهبی وخشنی چون داعش و رهبران ناسیونالیستی مانند پوتین و ترامپ و اردوغان و امثال آن‌ها. او اکنون درنظریات اخیرش، تقاضای کرامت و سیاست هویت راکه تهدید جدی ای برای سیستم امروز غرب است، مورد توجه قرار می‌دهد. نکته قابل توجه در این نوشته وجود تناقضی ذاتی است که در نیاز انسان به ارزش شخصی وجود دارد و فوکویاما از آن به نام تیموس یونانی یاد می‌کند بدین معنی که ما آرزو می‌کنیم، هم با دیگران برابر و هم از دیگران برتر باشیم.

کتاب هویت را می‌توان تلفیقی از دو کتاب «پایان تاریخ« و »نظم و زوال سیاسی» او دانست. فوکویاما معتقداست سیاست هویت، بحرانی برای نظم لیبرال دموکراسی است، زیرا نه تنها لیبرال دموکراسی وعده‌های خود را عملی نکرده، و نابرابری اقتصادی را از بین نبرده بلکه نابرابری هویتی نیز به وجود آورده است. فوکویاما حضور ترامپ و رأی به خروج بریتانیا از برگزیت و همچنین ناسیونالیست ها، اسلام گرایان سیاسی، طرفداران رادیکال چند فرهنگ گرایی و برخی گروه‌های دیگر را تهدیدی جدی برای لیبرال دموکراسی به حساب می‌آورد از این رو او تصمیم گرفته که این کتاب را بنویسد.

برای شروع فوکویاما نخست در مورد نحوه توسعه نهادهای سیاسی مدرن و چگونگی تشکیل دولت و حاکمیت قانون و تعامل آنها بایکدیگر و راههای زوال دولتها مطالعه کرده و معتقد است قبل از انتخاب ترامپ، نهادهای آمریکایی به خاطر سلطه گروه‌های ذینفع و قدرتمند و تبدیل شدن دولت به یک ساختار بسته و سخت و محکم رو به زوال رفته بود و ترامپ حاصل این زوال و تصلب بوده است. ملی گرایان پوپولیست همواره به دنبال ارتباط کاریزماتیک مستقیم با “مردم” هستند، افرادی که معمولاً با اصطلاحات هویتیِ محدود تعریف می‌شوند و با یک ویژگی خاص به آنها هویت می‌بخشند به همین دلیل گروه‌های زیادی از جمعیت به طور کلی نادیده گرفته می‌شوند.

در ادامه او توضیح می‌دهد وجود جوامع دموکراتیک در جهان با رکود مواجه شده است به طور مثال در سال ۱۹۷۰، ۳۵ کشور دموکراسی داشتند در دهه ۲۰۰۰ به حدود ۱۲۰ تا رسیدند اما ازاواسط ۲۰۰۰ این روند معکوس شد. ما این روزها شاهدیم که تهدیدات علیه دموکراسی از داخل دموکراسی‌ها نیزصورت می‌گیرد. به طور نمونه انتخاب ترامپ و خروج انگلیس از اتحادیه اروپا بعنوان کشوری که سمبل نظم بین المللی مدرن لیبرال بود، اما اکنون در یک ناسیونالیسم تنگ نظرانه به سر می‌برد. فوکویاما تاکید می‌کند وقوع چنین وقایعی به او انگیزه داده که در تز پایان تاریخ خود تجدید نظر کند و این کتاب را به رشته تحریر در آورد.

فوکویاما می‌گوید مدام با این پرسش روبرو است که چه اتفاقی باعث شده است که تز او در مورد پایان تاریخ مورد انتقاد قرارگیرد. آیا اتفاقاتی همچون یازده سپتامبر یا بحران مالی جهان و یا پیروزی ترامپ و موج ملی گرایی پوپولیستی باعث شده است؟ البته او سعی می‌کند که ادعایش را توجیح کند و توضیح می‌دهد مرادش از «تاریخ »در معنای هگلی-مارکسیستی آن بوده است پایان را در معنای توقف به کار نبرده بلکه برای رسیدن به هدف یا خواسته استفاده کرده است و اکنون نیز در مطالعات پیشینش تجدید نظر کرده، او می‌گوید در تفکر و نگرش من دو تغییر بسیار مهم رخ داده است اولی دشواری ایجاد و توسعه‌ی دولت مدرن غیر شخصی است و دومی امکان عقبگرد یا زوال لیبرال دموکراسی‌های مدرن است.(۱۴)

فوکویاما معتقد است مذهب و ملی گرایی دو نیروی مهم سیاست جهانی است و هرگز هم از بین نخواهند رفت. لیبرال دموکراسی‌های معاصر نتوانستد بفهمند که مسئله سیاست هویت به رسمیت شناختن هویت افراد و گروه هاست نه رفاه و ایدئولوژی. در این نوشته فوکویاما برای شناخت سیاست هویتی از کتاب جمهور افلاطون مدد می‌جوید. او از اصطلاح تیموس که بخشی از روان آدمی است و نیاز به رسمیت شناختن انسان را توضیح می‌دهد و ایزوتیمیا به معنای طلب جایگاهی برابر با دیگر مردمان و مگالوتیمیا به معنای مطالبه به رسمیت شناخته شدن جایگاه برتر فرد در مقابل دیگران؛ استفاده می‌کند تا نشان دهد لیبرال دموکراسیهای معاصر این نیازها و مشکلات را شناسایی نکرده و راهی برای پاسخ به آنها معرفی نکردند. آنها با حاکمیت قانون و حق رای احترام حداقلی را برای برخی گروه‌ها به نمایش درآوردند که در عین حال تضمین نکردند که می‌توانند برای همه مردم و مخصوصا اعضای گروه‌های حاشیه نشین احترام یکسانی را به ارمغان بیاورند.

او تاکید می‌کند برابری طلبی مطالبه ای جدی برای مردم است نیاز به رسمیت شناخته شدن هویت فردی مفهوم بسیار گسترده ای است و پدیده‌های نظیر خیزش ملی گرایی و اسلام سیاسی شده در جهت چنین مطالباتی به وجود آمده است. بنابراین باید متوجه باشیم که نمی‌توانیم این نیازها را با موفقیت در بازار و اقتصاد پاسخگو باشیم اگر متفکران نتوانند تعریف عام تری برای مفهوم کرامت انسانی ارائه دهند محکوم به ادامه خشونت‌ها و کشمکشها هستیم.

فوکویاما تبدیل شکل تدریجی هویت فردی را از افلاطون و سقراط تا متفکران مدرن غربی، که قالبی سکولار به هویت مدرن داده اند نظیر لاک، هابز، روسو و کانت را پیگیری کرده است او توضیح می‌دهد با ظهور افق‌های جدید، پرسش «من کیستم» موضوعیت بیشتری یافت و فهم مدرن از هویت فرد پایه گذاری شد. اما فوکویاما مفهوم مدرن هویت را تلفیقی به تفکیک ازسه پدیده متفاوت میداند که هم جنبه فردی دارد هم جنبه اجتماعی وتوضیح می‌دهد که جنبه اجتماعی هویت که باید کرامت همگان حفظ میشد جای خود را به کرامت عده قلیلی داد. او در توضیح این سه پدیده می‌گوید: «اولی تیموس به عنوان جنبه ای عام از شخصیت بشر است که می‌خواهد به رسمیت شناخته شود، دومی تمایز میان خود درونی و بیرونی و ارزشمندتر شدن تدریجی خود درونی در مقایسه با جامعه بیرونی است که در دوران مدرن پدیدار شد.و سومی مفهوم در حال تکاملی از کرامت است که بر اساس آن ارزش باید نه فقط محدود به طبقه خاصی باشد بلکه همگان باید به رسمیت شناخته شوند.»(۴۹)

یکی از جالب ترین فصلهای این کتاب تحت عنوان ملی گرایی و دین درباره رشد ناسیونالیسم واسلاگرایی است فوکویاما با بررسی نظریات متعدد توضیح می‌دهد که چگونه هویت ازیک امر شخصی به یک امر سیاسی تبدیل شد.

فوکویاما ابتدا از جامعه آلمان آغاز می‌کند وتوضیح می‌دهد که صنعتی شدن و مدرنیزاسیون چگونه باعث سردرگمی افراد در آنجا شده بود. ضمن اینکه حضوریهودیان درآلمان این تصور را ایجاد می‌کرد که آنها با افکارسوسیالیستی و دموکراسی در حال از بین بردن عظمت آلمان هستند برخی ازاندیشمندان آلمانی نگرانی افرادی را که در حال گذار از یک جامعه کشاورزی به سوی یک جامعه مدرن بودند را هدف قرار داده و مساله هویت را بزرگنمایی کردند، بنابراین هویت از یک امر شخصی به یک امر سیاسی تبدیل شد و به ملت تلقین می‌کردند که شما یک آلمانی با افتخار هستید، وارث یک فرهنگ باستانی و زبان مشترکتان شما را به میلیونها آلمانی دیگر درشرق و مرکز اروپا متصل می‌سازد این شعارها به آنها حس روشن و قابل لمسی از کرامت یا همان به رسمیت شناخته شدن میداد.

در مستعمرات آن زمان نیز هویت تبدیل به یک مسئله مهم شد بخشهایی از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین که تحت سلطه اروپا بودند وبه اندازه کافی صنعتی نبودند واغلب مدرنیزاسیون بدون توسعه را تجربه کردند نیزدچار کشمکش با هویت بومی و هویت جدیدشان شدند، ملی گرایی همزمان با گسترش در اروپا در مستعمرات هم ریشه دوانید و باعث شورشهای علنی با نام آزادی ملی در جاهایی چون هند، ویتنام، کنیا و الجزایر شد.برخی از نظریه پردازان ناسیونالیسم میگفتند اسلام گرایی مدرن را باید ازدریچه مدرنیزاسیون وهویت فهمید، ناسیونالیسم و اسلام گرایی هر دو ریشه در مدرنیزاسیون دارند.

در خاورمیانه نیز با حاشیه نشین شدن دهقانان در اطراف شهرهایی نظیر قاهره و الجزایر گذار از جامعه کشاورزی به جامعه مدرن پیش آمد و همینطور مهاجرت میلیونها مسلمان به کشورهای اروپایی آنها را با یک فرهنگ بیگانه مواجه کرد مردمانی که در کشور و روستای خود با انتخابهای محدود زندگی می‌کردند ناگهان با انبوهی از شیوه‌های گوناگون زندگی روبروشدندکه در آن محیط به شیوه وسبک زندگی آنها توجهی نمیشد.در این شرایط است که هویت آنان خدشه دار می‌شود و راه حل آن را در عضویت یک گروه مذهبی می‌دانند. اسلامگرایان معاصر نیز مانند ناسیونالیست‌های کلاسیک راه حل مشابه ارائه میدهند آنها میگویند شما عضو یک جماعت باستانی و پر افتخار هستید جهان خارج به شما بعنوان یک مسلمان احترام نمی‌گذارد، شما عضوی از یک جامعه بزرگتر هستید که با سایر برادران و خواهرانتان پیوند می‌یابید. بنابراین ناسیونالیسم و اسلام گرایی را میتوان جزو گونه‌هایی از سیاست هویت طبقه بندی کرد زیرا هر دو در لحظات گذار اجتماعی از جوامع منزوی سنتی کشاورزی به جوامع مدرن تشکیل شدندآنها هر دو، نوعی ایدئولوژی ارائه می‌کنند که توضیح می‌دهد چرا مردم احساس تنهایی و سرگشتگی دارند آنها حس قربانی بودن را به مردم منتقل می‌کنند حسی که گروه‌های بیرونی را مقصر وضعیت ناکام فرد معرفی می‌کند.

فوکویا ما توضیح می‌دهد گزاره‌های گروه‌های سیاسی در گذشته پیرامون بحثهایی بین آزادی و برابری بنا شده بود چپ‌ها به دنبال استفاده از دولت بودند تا اطمینان حاصل کنند که همه با یک معامله عادلانه روبرو هستند، در حالی که راست‌ها به دنبال آزادی‌های فردی و اقتصادی بودند. امادر اواخر قرن بیستم، مهاجرت و هویت در سیاست، مرکز توجه قرار گرفتند از این رو در هر دو گروه‌های چپ و راست، سیاست در موضوعات هویتی شروع به چرخش کرد وفشار اقتصادی را نه بعنوان محرومیت ازمنابع، بلکه به معنای از دست رفتن هویت تلقی کردند؛ مثلا قرار بوده سخت کارکردن کرامت بیاورد اما چنین نمی‌شود و همین ارتباط میان درآمد و منزلت را توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که چرا ملی گرایان و گروه‌های مذهبی از چپ‌های سنتی جذاب ترند، چپ‌ها بر طبقه اقتصادی تاکید می‌کنند در حالیکه ناسیونالیست‌ها می‌توانند ضعف موقعیت اقتصادی را به از دست رفتن هویت و منزلت ترجمه کنند و بگویند شما عضو یک ملت هستید اما بیگانگان و مهاجران و هم میهنان نخبه خودتان در حال توطئه چینی برای عقب نگه داشته شدن شما هستند.

مشکل چپ کنونی این است که هویت‌های خاصی را مورد توجه قرار داده است، چپ‌ها به جای انسجام حول گروههای جمعی بزرگتری چون طبقه کارگر بر گروه‌های کوچکتری مانند دگرباشان جنسی و غیره تمرکز کرده اند در حالی که راست‌ها، از ملی گرایی برای مهار عصبانیت از نابرابری و محرومیت استفاده کرده اند. بدین ترتیب میتوانیم درک کنیم که چرا رای دهندگان روستایی انگلیسی تصمیم گرفتند کنترل خود را پس بگیرند و در رفراندوم ؛اتحادیه اروپا را رد کنند.، البته فوکویاما می‌گوید: هنوز پاسخی رضایت بخش و قانع کننده برای این پرسش نیست که چرا در سالهای اخیر چه در آمریکا و چه در اروپا ملی گرایان راست گرا موفق شده اند نظر پایگاه رأی پیشین احزاب چپ را به خود جلب کنند.(۹۷)

نکته جالب توجه دیگری که فوکویاما اشاره می‌کند در مورد چند فرهنگ گرایی است، بدین معنا که، تنوع لزوما یک اتفاق خوب نیست، سوریه و افغانستان کشورهایی با تنوع فرهنگی هستند اما این تنوع به جای خلاقیت به خشونت و منازعه انجامیده است یا سالها پیش در جنگ جهانی اول تنوع قومی باعث فروپاشی اتریش –مجارستان شد زیرا آنها نمیخواستند در یک ساختار سیاسی مشترک زندگی کننداو می‌گوید: دراین دورا ن هویت ملی بدنام شد زیرا درتعریف تنگ نظرانه قومگرا و غیر لیبرالی محصور شد درحالیکه میتوان هویت ملی را حول ارزش‌های سیاسی دموکراتیک و لیبرال مشترکی شکل داد که بافتی پیوند دهنده داشته باشند، که این موضوع برای حفظ یک نظم سیاسی مدرن تعیین کننده است.(۱۳۱)

فوکویاما می‌گوید: هویت موضوعی بنیادی برای بسیاری از پدیده‌های سیاسی امروزه است از جنبش‌های ملی گرایانه پلیسی جدید گرفته تاجنگجویان اسلامگرا، بحث‌های جنجالی در دانشگاه‌ها گریزی از اندیشیدن به خودمان و جامعه مان در پرتو هویت نیست، باید به یاد داشته باشیم، هویت‌هایی که در عمق جان ما به سر می‌برند نه ثابتند و نه لزوماً بر مبنای سانحه تولد به ما تعلق می‌یابند، هویت ممکن است برای ایجاد اختلاف مورد بهره برداری قرار گیرد ولی همچنین می‌تواند برای همگرایی استفاده شود در نهایت چاره سیاست پوپولیستی کنونی این دومی است (۱۷۸)

انسان‌شناسی و فرهنگ

................ تجربه‌ی زندگی دوباره...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...