به گزارش ایبنا، نشست معرفی و بررسی کتاب «اجتماعات علمی و دانشگاه ایرانی» نوشته زنده‌یاد محمدامین قانعی‌راد برگزار شد.
 
در ابتدای این نشست، کیوان الستی عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور گفت: کتاب «اجتماعات علمی و دانشگاه ایرانی» مجموعه‌ای از مقالات است که برخی از آنها پیش از این منتشر شده بوده‌اند و برخی دیگر مقالاتی جدیدتر هستند. همچنین مقالاتی از این کتاب ترجمه هستند و برخی از آنها نیز برآمده از پژوهش‌های تجربی بوده‌اند. مواجهه با چنین کتابی شاید بتواند از مسیر دو رویکرد صورت بگیرد. یکی این‌که از ابتدا شالوده‌ای را مدنظر داشته باشیم و به دنبال کشف این شالوده باشیم. رویکرد دیگر این است که شالوده را فرض بگیریم و به دنبال منطقی که به انسجام کتاب می‌انجامد بگردیم. به گمان من درباره این کتاب رویکرد دوم کارسازتر است.
 
وی افزود: کتاب اجتماعات علمی در دو بخش شکل گرفته. بخش اول به مباحث نظری اختصاص دارد و در بخش دوم نتیجه پژوهش‌های تجربی را محور مقالات قرار داده است. در بخش اول ابتدا با مقاله‌ای مواجه می‌شویم که برآمده از زیست قانعی‌راد در اجتماع علمی ایران است و مشکلات و موانع این اجتماع را بیان می‌کند. مقاله دوم کتاب نیز که بیش از صد صفحه از حجم آن را به خود اختصاص داده است، هر آنچه که درباره مقوله اجتماعات علمی گفته شده را مدنظر قرار داده است و کلیتی از بسیاری از مقالاتی که درباره این مقوله نوشته شده را به صورت کوتاه و جامع بیان کرده است. به همین دلیل اگر کسی بدون زمینه آشنایی با مباحث مرتبط با اجتماعات علمی با این مقاله مواجه شود ممکن است کمی گیج شود.
 


این منتقد سپس با بیان اینکه میزان دسترس‌پذیری و درجه سختی مقاله اول و دوم کتاب قابل مقایسه با یکدیگر نیستند، به این پرسش پرداخت که چه منطقی باعث شده این مقالات در کنار یکدیگر قرار گیرند؟ وی گفت: در نیمه ابتدایی قرن بیستم، اجتماعات علمی مقوله شناخته شده‌ای نبود. آنچه که اهمیت داشت محتوای علم بود که بر پایه منطق یا روش علمی و بر مبنای مجموعه‌ای از هنجارها و بایدها و نبایدها شکل می‌گرفت. این هنجارها بنا نداشته‌اند که رابطه‌ای را میان دانشمند با دانشمندان دیگر نشان بدهد. بلکه رابطه میان دانشمند و موضوع تحقیق را هدف قرار می‌داده است. در چنین ساختاری دانشمندان می‌توانستند هیچ ارتباطی با دیگر دانشمندان نداشته باشند و در کنج عزلت خود به تحقیق بپردازند.
 
وی افزود: اما فلسفه علم از دوره‌ای به بعد تغییر رویکرد داد. این تغییر با ورود مفهوم اجتماعات علمی به جامعه‌شناسی علم و فلسفه علم آغاز شد. قانعی‌راد در مقاله دوم کتاب به صورت رگباری ما را با نظریات مختلف درباره اجتماعات علمی آشنا می‌کند. این نظریات از دو جنس هستند. نظریاتی که اصالتاً جامعه‌شناختی هستند و درباره ماهیت اجتماعات علمی سخن می‌گویند. این نظریات دوباره درباره هنجار سخن می‌گویند. اما این هنجارها از جنس هنجارهای اجتماعی هستند. به عنوان نمونه، مرتون هنجاری را از این جنس تعریف می‌کند که دانشمند برای آنکه کارش را بتواند انجام دهد باید شک سازمان‌یافته داشته باشد و ساده‌انگارانه دیدگاه‌های همکارانش را قبول نکند. این را می‌توان شبیه به نظریه هنجاری ابطال‌پذیری کارل پوپر دانست. هر چند که این دو هنجار از لحاظ جنس با یکدیگر فرق دارند. کاری که قانعی‌راد در مقاله اول و یا به عبارت دیگر پیشگفتار کتاب انجام داده است، سخن گفتن از هنجارهای اجتماع علمی است و از جنس همین نظریات است.
 
این پژوهشگر حوزه فلسفه افزود: گروه دیگری از نظریاتی که در بخش دوم کتاب به آنها پرداخته شده است به رابطه میان ماهیت علم و مقوله اجتماع علمی می‌پردازند. این نظریات در این موضوع که علم به صورت خودبسنده و عقلانی می‌تواند چیزی را به ما بدهد تشکیک می‌کنند و بیان می‌کنند که به نظر می‌رسد چیزی به جز عقلانیت و منطق علمی در شکل‌گیری آنچه علم خوانده می‌شود دخیل است. این نظریات بر امکانیت علم تاکید دارند و تاکید زیادی بر این نکته دارند که علم از جنسی است که ممکن است تصمیم‌گیری‌ای درباره آن وجود داشته باشد. این امکان هست که جامعه درباره آنچه که علم خوانده می‌شود تصمیم‌گیری کند و گاه‌گداری مسیر علم را تعیین کند.

مرجائی


پس از الستی نوبت به هادی مرجائی عضو هیئت علمی موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی رسید. او با بیان این‌که با ورق زدن هر صفحه از این کتاب مشخص می‌شود مرحوم قانعی‌راد در سرزمین‌های مختلفی از دانش قدم زده است گفت: بر خلاف دکتر الستی که بر سخن گفتن از فصول اول کتاب تکیه کردند، من بر مبنای تمایلات و سلیقه‌ام بسیار مایلم که خوانشم از کتاب را از فصول انتهایی آن آغاز کنم. به این شیوه می‌‎توان با ذهنیت‌های متاخر قانعی‌راد نیز آشنا شد. چرا که کارهای نظری، از دغدغه‌های دهه هفتاد ایشان بود و از دهه هشتاد به بعد ایشان به تجربیات میدانی و گردآوری شواهد علاقه پیدا کردند.
 
مرجائی با تمرکز بر فصل یازدهم کتاب گفت: در این مقاله چهار الگوی تولید دانش در ایران توضیح داده می‌شود. این چهار الگو عبارتند از تولید فردی، تولید مشترک با پژوهشگران ایرانی، تولید مشترک با پژوهشگران خارجی و تولید مشترک با دانشجویان تحصیلات تکمیلی که بسیار به وفور وجود دارد. بر پایه این الگوها قانعی‌راد معتقد بود ما به نوعی اشرافیت پژوهشی دچار شده‌ایم که باعث شده است با نوعی بحران در نظام آموزشی‌مان دچار شویم. در این بحران پیوند استاد و دانشجو پیوند ضعیفی دارند و به نوعی در وضعیت مبادله با یکدیگر قرار دارند و به همین دلیل به سرعت پیوند دانشجو و استاد گسسته می‌شود و دغدغه‌های فردگرایانه در دانشجو نیز شروع به رشد می‌کند.
 
او سپس به محتوای فصل دهم کتاب پرداخت و گفت: هدف این مقوله بررسی این موضوع است که پژوهشگران در ذهنیت خود چگونه تولید دانش را با جامعه مرتبط می‌سازند و چگونه با وجود موانع و مشکلات بیرونی به شکل فعال در تولید دانش مشارکت می‌کنند؟ از دستاوردهای این پژوهش آن است که حد و مرزی میان ذهنیت درون‌گرا و برون‌گرا در میان پژوهشگران وجود ندارد. این مقاله ذهنیت پژوهشگران را در چهار دسته خوشبین، محتاط، مردد و دلسرد دسته‌بندی می‌کند و متاسفانه نتیجه می‌گیرد گروه‌های محتاط، مردد و دلسرد بسیار بیشتر از گروه خوشبین هستند.
 
مرجائی در ادامه مرور فصول به این موضوع پرداخت که قانعی‌راد در فصل نهم به ارتباط میان دانشجو با دانشجو و دانشجو با استاد می‌پردازد و معتقد است ساختار ارتباطی موجود داشتن دوستان خوب، نظام‌های اجتماعی مناسب و... را از دانشجویان سلب می‌کند.
 
مرجائی پس از مرور برخی دیگر از مقالات کتاب، به این موضوع پرداخت که از برآیند این مقالات که برآمده از تحقیقات تجربی و میدانی هستند می‌توان به این جمع‌بندی رسید که ما در نوعی بحران آموزش عالی به‌سر می‌بریم. او افزود: قانعی‌راد این مجموعه مقالات را در دفاع از اجتماع علمی نوشته است و معتقد است با توافق اهل دانش است که می‌توان بر اهل دانش نظارت کرد. به عبارت دیگر دیگران بیرونی که میل به نظارت بر دانشگاه دارند را از جمله مسائل مشکل‌زا برای دانشگاه می‌داند. شکل‌گیری اندیشه و گفتمان دانشگاه دغدغه قانعی‌راد بود و او می‌خواست بگوید به شرط توجه به نظام و ساختار دانشگاه این نهاد بسیار می‌تواند اثرگذارتر باشد.
 
او گفت: قانعی‌راد معتقد بود سه اجتماع باید همراه با یکدیگر وجود داشته باشند تا دانشگاه بتواند شکل بگیرد. یکی از این اجتماعات، «اجتماع شناختی» است. یعنی فهم منطق و زبان یکدیگر از لوازم شکل‌گیری نهاد دانش است. دوم «اجتماع علمی» است و سومی «اجتماع گفتمانی و معرفتی» است. قانعی‌راد معتقد بود با شکل‌گیری این سه اجتماع است که می‌شود به شکل‌گیری یک نهاد دانشگاهی امیدوار بود.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...