وقتی کتاب یک ناشر حرفه‌ای پرفروش می‌شد، تبدیل به سوژه‌ی این ناشران پخته‌خوار می‌شد... به سرعت به نام مترجمانی که وجود نداشتند! مجوز می‌گرفت، در تیراژ بالا چاپ می‌شد و توزیع... حتی به شاهکارهای ادبیات هم رحم نکرده‌اند و برخی رمان‌های بزرگ به شکل نصفه و تکه‌پاره از سوی این گروه چاپ شده... چنان قدرتمند شده است که بخش وسیعی از بازار دیجی‌کالا، کتابفروشی‌های مترو و شبکه‌های اجتماعی را در اختیار گرفته... عزمی برای مبارزه با این گروه از سوی ارشاد دیده نمی‌شود


کُشتنِ کتاب در خیابان انقلاب | سازندگی


ماجرا از کجا شروع شد؟
زمانی که کنار خیابان انقلاب پر شد از کتاب‌های کپی؛ نه کتاب‌هایی که مجوز نشر نداشتند و پیشتر به شکل زیرزمینی چاپ و در این مکان‌ها عرضه می‌شدند، بلکه کتاب‌هایی موجود در بازار که به‌تازگی مجوز نشر گرفته بودند و به شکل قانونی چاپ شده بودند! جریان درواقع به سال‌های ابتدایی دولت قبلی برمی‌گشت و تازه مفهومی به‌عنوان «قاچاق کتاب» در ذهنیتِ جامعه کتاب‌خوان، معنا می‌گرفت؛ چراکه گروهی قاچاقچیان کتاب، بدون اجازه ناشران، کتاب‌های پرفروش‌شان را در سطح گسترده و به شکل زیرزمینی چاپ می‌کردند و می‌فروختند. گاهی هم سراغ کتاب‌هایی می‌رفتند که برجسته شده بودند اما هنوز مجوز انتشار در ایران نداشتند؛ از جمله رمان «زوال کلنلِ» محمود دولت‌آبادی که در سطح وسیعی قاچاق شد؛ رمانی که نویسنده در مقابل آن واکنش نشان داد و نسخه پخش‌شده در بازار زیرزمینی کتاب ایران را جعلی دانست.

کپی‌کاری و قاچاق کتاب

به‌این‌ترتیب وقتی اعتراض برخی ناشران و نویسندگان و مترجمان نسبت به این اقدام غیرقانونی شدت گرفت، رسانه و خبرگزاری‌های مختلف هم روی موضوع متمرکز شدند و به‌تدریج پای برخوردهای قضایی به میان آمد. بعد از آن بود که انبارهای قاچاق کتاب پشت هم کشف شدند، عده‌ای دستگیر شدند، برخی مجبور به پرداخت جزای مالی شدند و بازار قاچاق کتاب از سکه افتاد. اما این پایان ماجرا نبود، بلکه شروعی بود برای ترفندی دیگر از سوی سودجویان.

قانون علیه قانون!
بعد از اینکه بازار قاچاق کتاب، به اختلال افتاد، عده‌ای سودجو به‌تدریج نقشه‌ای دیگر در سر چیدند. به‌این‌ترتیب که از طریق مجوزهای قانونی وارد عمل شوند و شروع به سودجویی کنند. چگونه؟ ماجرا به این شکل بود که عده‌ای ناشران سراغ کتاب‌های پرفروش بازار رفتند و شروع به انتشار گسترده آن‌ها با اسامی مترجمان عجیب‌وغریب کردند؛ مترجمانی که با هیچ جست‌وجویی قابل کشف نبودند. این نوع اسامی درواقع مخاطبان حرفه‌ای کتاب را با چند نوع حدس و گمان مواجه می‌کرد؛ اول اینکه شاید اصلا چنین کسانی وجود ندارند و عده‌ای ناشرنمای سودجو، صرفا درحالِ کپی ترجمه‌های ناشران دیگر و فروش آن‌ها با سروشکلی قانونی هستند! حدس دوم این بود که این گروه از ناشرنماها برای اینکه به دست قانون گرفتار نشوند، کتاب‌های پرفروش ناشران دیگر را برمی‌دارند، جملات‌شان را اندکی پس‌وپیش می‌کنند و بعد از طریق نشر خودشان منتشر می‌کنند. گمان سومی هم البته در کار بود. اینکه این گروه از ناشرنماها، گروه‌هایی متشکل از تیم‌های ترجمه تشکیل داده‌اند و به محض اینکه می‌بینند کتاب ناشری در بازار پرفروش شده، آن را از طریق تیم‌های خود ترجمه می‌کنند و با کیفیتی به‌مراتب پایین‌تر فورا به بازار می‌فرستند؛ چراکه برای سودجویی بیشتر نه فرصت مذاکره با مترجمان حرفه‌ای وجود دارد و نه وقتی برای ویرایش، نمونه‌خوانی و حتی طراحی جلد!

ردپایِ کپی‌کاری
هرچند تمام حدس و گمان‌ها همچنان مطرح است و ممکن است هر ناشرنمای سودجویی سراغ یکی از این ترفندها یا استفاده از تمامی آن‌ها برود. اما واقعیت این بود به‌تدریج ردپای بعضی کپی‌کاری‌ها دیده شد و عده‌ای نسبت به این ماجرا اعتراض کردند. از جمله این مترجمان، ارسلان فصیحی، مترجم کتاب «ملت عشق» بود که عنوان کرد بعضی ناشرنماها عینا کتابش را کپی کرده‌اند! مریم مفتاحی، مترجم آثار جوجو مویز در ایران هم به این موضوع اشاره کرد و بعضی تکه‌های ترجمه‌اش را در کتاب‌های دیگر یافت. همچنین پیمان خاکسار هم نسبت به این جریان اعتراض داشت و در صفحه اینستاگرامش از ترفند بازنویسی کتابش توسط این گروه «ناشران پخته‌خوار» خبر داد.

به‌این‌ترتیب پخته‌خواری‌ (استفاده از لقمه آماده دیگران) و همچنین کپی‌کاریِ بعضی ناشرنماها تبدیل شد به یکی از انتقادهای اصلی بسیاری از مترجمان و ناشران. آن‌ها حتی تکه‌هایی از ترجمه‌های دیگر را در صفحات شخصی خود در شبکه‌های اجتماعی با ترجمه‌های ناشرنماها دیگر تطبیق می‌دادند و از این جریان مصیبت‌بار پرده برمی‌داشتند. پخته‌خواران برای چیرگی به بازار، حتی به شاهکارهای ادبیات هم رحم نکرده‌اند و شما می‌توانید برخی رمان‌های بزرگ را که به شکل نصفه از سوی این گروه چاپ شده در بازار بیابید: «برادران کارامازوف» به شکل نصفه، «جنایت و مکافات» دونیم‌شده و «آرزوهای بزرگ» تکه‌پاره!

مافیای پخته‌خوار
تمام این انتقادها و اعتراض‌ها اما همچنان بی‌فایده بوده، چراکه جریان ناشران پخته‌خوار یا کپی‌کار چنان قدرتمند شده است که درحال حاضر بخش وسیعی از بازار دیجی‌کالا، کتابفروشی‌های مترو، شبکه‌های اجتماعی و دیگر مکان‌های فروش مقطعی کتاب از جمله نمایشگاه‌های استانی را در اختیار گرفته. هرچند همچنان عزم راسخی برای مبارزه با این گروه از سوی مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دیده نمی‌شود. درواقع جریانی که در دولت احمدی‌نژاد به جهت ممیزی‌های شدید کتاب، به قاچاق گسترده منجر شد، در دولت روحانی در سر و شکلی ظاهرا قانونی قدرت پیدا کرد و حالا تبدیل به هیولایی پخته‌خوار شده است؛ طوری‌که برای هیچ‌کدام از ناشران بزرگ و کوچک انگیزه‌ای باقی نگذاشته است. به‌خصوص مترجمان تولیدکننده کشور فهمیده‌اند به محض اینکه کتاب‌شان پرفروش شود، توسط سیل عظیمی از ناشرنماها، پخته‌خواری خواهد شد و عواید مالی و معنوی آن نیز به جیب این گروه منفعت‌طلب خواهد رفت. به‌این‌ترتیب ما با سیلی از کتاب‌های معروف مواجه هستیم با ترجمه‌های رونویسی، پر از غلط و کپی‌کاری‌شده که نام مترجمانش را هم نمی‌شناسیم؛ چراکه بعضی از آن‌ها اصلا وجود خارجی ندارند! ذهنیتِ نسلِ جوانِ کتاب‌خوان هم به‌تدریج از نام‌های مترجمان بزرگ قدیمی، پیشکسوت این عرصه و مترجمان تازه‌کار و خوش‌ذوق، خالی خواهد شد. ضمن اینکه با نوعی زبانِ آشفته و پرغلط تربیت خواهند یافت که خودش فاجعه‌ای تمام‌عیار برای فرهنگ کشور است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...