رمان «شبکه امنیتی» [The safety net] نوشته هاینریش تئودور بل [Heinrich Boll] با ترجمه م‍ح‍م‍دت‍ق‍ی‌ ف‍رام‍رزی‌ برای دومین بار منتشر شد.

«شبکه امنیتی» [The safety net] نوشته هاینریش تئودور بل [Heinrich Boll]

به گزارش کتاب نیوز، رمان «شبکه امنیتی» [Fürsorgliche Belagerung‭‬] که پیش از در سال 1371 و توسط کتاب مهناز منتشر شده بود؛ به تازگی توسط نشر نو، در 402 صفحه و با قیمت 62هزار تومان بازنشر شده است.

هاینریش تئودور بُل (۱۹۸۵-۱۹۱۷)، نویسنده آلمانی برنده نوبل ادبیات است. او که نسبت به سیاست بی‌تفاوت نیست، در این رمان با دستمایه قرار دادن زندگی فریتس تولم - رئیس اتحادیه و صاحب امتیاز یک روزنامه - و اعضای خانواده‌اش می‌کوشد بازتابی از وضعیت اجتماعی مردم آلمان در دهه ۷۰ میلادی به‌دست دهد.

مترجم [م‍ح‍م‍دت‍ق‍ی‌ ف‍رام‍رزی‌] که رمان را از ترجمه انگلیسی زیر نظر بُل به فارسی ترجمه کرده - در مقدمه‌ای بر آثار نویسنده درباره دنیای شگفت‌انگیز مطرح شده در این کتاب که نسل جدیدی از تروریست‌های سازمان‌یافته را معرفی می‌کند، از قول وی می‌نویسد:«تاکنون هیچگاه به تحلیل چنین دنیایی نپرداخته بودم.»
بُل در خلال بیست‌ویک فصل رمان می‌کوشد قیدوبندهایی را که بر زندگی حکمرانان و مردم و روابط بین ایشان سنگینی می‌کند نشان دهد، زیرا این قیدوبندها را اساسی‎‌ترین مشکل عصر کنونی می‌داند که انسانیت را نابود می‌سازد.

فریتس تولم که قدرتمندترین شخصیت آلمان غربی است؛ با تهدید تروریست ها روبرو شده است. او و خانواده‌اش در خانه زندانی شده‌اند و یک‌شبکه امنیتی وظیفه حفاظت از آن‌ها را به‌عهده گرفته است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
دقایقی پیش از پایان کنفرانس و پیش از رای گیری در جلسه حساس نهایی، ترس، ناگهان از او رخت بربست و جایش را کنجکاوی گرفت. وقتی با مصاحبه‌های گریزناپذیر مواجه شد، شاد بود و از سهولت و روانی بیانش در شگفت شده بود: رشد، توسعه، مصالحه، استقلال در تعرفه بندی، همبستگی منافع، نگریستن به گذشته، نگریستن به آینده، زمینه های مشترک روزهای نخست - که امکان نشت پاره‌ای جزئیات مربوط به زندگی شخصی و نقشش در پی ریزی مطبوعات دموکراتیک را فراهم می‌آوردند - مزایا و خطرات بلند پایه بودن، نقش گرانقدر نیروی کارگران و اتحادیه‌های کارگری، و مبارزه شانه به شانه به جای مبارزه رویاروی. بیشتر سخنانش حتی برای خودش متقاعد کننده جلوه می‌کردند. هر چند تحلیل‌های صریح رولف و پیشگویی‌های ناگوار کورتشده، علیرغم مقدمات اساسا متفاوتی که شالوده آنها را تشکیل می‌داد، رفته رفته اعتبار بیشتری پیدا می‌کردند. او از اشارات تلویحی به تاریخ، حتی به هنر، به کلیساهای جامع و به منتسل، بیسمارک و ون گوگ که نیروی اجتماعی (و یا شاید نیروی سوسیالیستی اولیه) و اشتیاق رسولانه شان مفر خود را در هنر یافته بود، لذت می برد...

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...