«هزار و یک ‌شب» را پنهانی می‌خواندم | اعتماد


ایزابل آلنده، [Isabel Allende] نویسنده شیلیایی را که جنبه‌هایی از ژانر رئالیسم جادویی در برخی آثارش دیده می‌شود، با خلق رمان‌های «خانه ارواح» و «شهر جانوران» می‌شناسیم و در ستون «کتاب‌هایی که من را ساخت» در روزنامه گاردین درباره خواندن داستان‌های افسانه‌ای در دوران کودکی و تاثیر گابریل گارسیا مارکز صحبت کرده است.

ایزابل آلنده، [Isabel Allende]

کتابی که در حال حاضر می‌خوانم: رمان «خانه هلندی» نوشته آن پتچت است و در ماشین به نسخه صوتی کتاب «احتمال دارد ...» نوشته ریچارد روسو گوش می‌دهم. باید تراشه‌ای در ذهنم بگذارم که هنگام خواب هم بتوانم کتاب بخوانم.

کتابی که آرزو می‌کنم آن را نوشته بودم: «جنگ و صلح» و البته مجموعه کتاب‌های هری پاتر است.

کتاب‌های تاثیرگذار: «هزار و یک‌شب». هنگام بلوغ این کتاب را خواندم، وقتی هورمون‌هایم داشتند می‌ترکیدند. بیروت بودیم و در کابینت آشپزخانه پنهان می‌شدم چون فکر می‌کردم حرف‌های ممنوعه در آن هست. من را چنان در دنیای فانتزی و تمنا غرق کرد که هرگز نتوانستم از آن بیرون بیایم.

کتابی که طرز فکرم را عوض کرد: طرز فکرم را عوض نکرد بلکه ثابت کرد دیوانه نیستم، کتاب «خواجه مونث» نوشته ژرماین گریر.

کتابی که نتوانستم تمامش کنم: صدها کتاب را نتوانستم تمام کنم. اگر تا صفحه 60 کتاب حوصله‌ام از آن سر برود، کتاب را کنار می‌گذارم. و این را هم بگویم که نمی‌توانم درباره خشونت بخوانم (مثل کتاب «روانی امریکایی» نوشته برت ایستن الیس) یا داستانی که رفتاری بی‌رحمانه با حیوانات در آن تصویر شده باشد نمی‌توانم بخوانم.

آخرین کتابی که با خواندنش گریه‌ام گرفت: «بزرگراه شیطان» نوشته لوییس آلبرتو ارریا درباره اهالی بیچاره مکزیک و امریکای مرکزی که سعی دارند از مرز عبور کنند و خودشان را به ایالات متحده امریکا برسانند.

کتابی که از نخواندنش شرمسارم: «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» اثر مارسل پروست.

کتابی که هدیه می‌دهم: «دل‌شکسته پذیرا: چگونه دوران دشوار به رشد ما کمک می‌کند» نوشته الیزابت لسر و به دوستان حیوان‌دوستم رمان «لی‌لی و اختاپوس» نوشته استیون رولی را هدیه می‌دهم.

نخستین خاطره من از کتاب خواندن: داستان‌های افسانه‌ای اسکاندیناویایی با تصویرهای زیبا.

مطالعه‌ای که باعث تسلی‌ام می‌شود: کتاب نمی‌خوانم، دفتر یادداشتی خالی را برمی‌دارم تا ایده‌های رمان بعدی‌ام را در آن بنویسم.

کتابی که زندگی‌ام را عوض کرد: کتاب خودم «خانه ارواح» زندگی‌ام را عوض کرد. صدایی به من داد و زمانی که زندگی‌ام سر به ناکجاآباد گذاشته بود، از من نویسنده‌ای ساخت.

کتابی که تاثیری شگرف روی نویسندگی‌ام گذاشت: «صد سال تنهایی» نوشته گابریل گارسیا مارکز. هنگام خواندنش احساس می‌کردم می‌توانست داستان خانواده من باشد؛ مثل شنیدن صداهای پدربزرگ و مادربزرگم بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...