پیاده می‌رود و می‌رسد به شهری که بلا را به گناه بدل کرده، وداع را به تبعید و سرنوشت او را به مکافات... ژولیده مو، عرق ریزان، مضحکه نادانان، رسوای دانایان، ردپای نظامیان را در آن دشت فراخ می‌گیرد و می‌رود... کتاب شکست است؛ شکست عشقی و شکست در روایت تجربه عشق... فقط شکست است که یابنده کلیدهاست و گشاینده درها.

درباره «شراره‌ها» [Fires] نوشته «مارگریت یورسنار» | شرق


«شراره‌ها»ی مارگریت یورسنار[Marguerite Yourcenar]، از آن دست آثار ادبی است که به آسانی تن به تعریفی سرراست نمی‌دهد و دربرابر «نام»ی که آنها را تحت یک ژانر مشخص طبقه‌بندی می‌کند، از خود سرسختی نشان می‌دهد و این سرسختی در برابر هر قالب و ژانر مشخص، این لغزان بودن میان انواع نوشتار - از شعر و قصه تا نمایشنامه و تک‌نگاری و یادداشت‌های شخصی- از یک سو باز می‌گردد به چند وجهی بودن یورسنار و تسلطش بر انواع شیوه‌های نوشتار و از سوی دیگر به خود آن مفاهیمی که کتاب یورسنار، حول آنها سازماندهی شده است: عشق و هر آنچه از آن زاده می‌شود و زخمی که از آن به‌جا می‌ماند؛ زخمی که نوشتن از عشق، در واقع روایت آن است و نه روایت خود عشق که در شراره‌ها، به روایت تن نمی‌دهد و هر شکل نوشتاری را که پیرامونش چنبره می‌زند، از ریخت می‌اندازد. پس نوشتن از عشق، هرگز به این‌همانی با موضوع نوشته نمی‌رسد و آنچه در نوشتار عشق به جا می‌ماند به واقع، زخمی است که از عشق به‌جا مانده است، نه خود عشق به همان صورتی که تجربه شده است.

از زخم و شراره‌های عشق [Feux] یا «شعله‌ها»  مارگارت یورسنار[Marguerite Yourcenar]

عشق، در شراره‌ها، همچون شبح، همچون یک جای خالی، پیرامون متن پرسه می‌زند بی‌آنکه خود را تمام و کمال به دست نویسنده‌ای بسپارد که در‌صدد ثبت این تجربه است. پس نوشتن عشق، در واقع، نوشتن شکست نویسنده در نوشتن عشق است و همین شکست است که سبک یورسنار را در شراره‌ها به وجود آورده است. شکستی که به مثابه عصاره هنری و زیبایی شناختی یک تجربه عاشقانه، به‌جا مانده است. تجربه‌ای که ناممکن بودن انتقال تام و تمام آن و رنج و لذت توامانش، اگر این‌سان در شراره‌ها سبک‌پردازی نمی‌شد و با تاریخ و ادبیات و اسطوره و انواع شگردهای روایی پیوند نمی‌خورد شاید در میان زنجیره‌ای از تجربه‌های روزانه به تدریج کمرنگ و محو و فراموش می‌شد و هیچ ردی از خود به‌جا نمی‌گذاشت. سبک یورسنار در شراره‌ها، سبکی است که نه به‌طور مستقیم حول محور عشق، که حول رنج، زخم و شکست تجربه عاشقانه و ویرانه‌های به‌جا مانده از آن سازماندهی شده است. بی‌دلیل نیست که کتاب، انباشته از ویرانه‌ها و سوخته‌ها و کشته‌های جنگ‌هاست؛ جنگ‌هایی باستانی که تصاویری از جنگ‌های قرن بیستم در آنها منعکس و با آنها یکی شده و به این‌سان یورسنار از خلال اساطیر، زمانه خود را روایت کرده و با از میان بردن رابطه خطی و تقویمی میان گذشته و اکنون، این دو لحظه را به لحظه‌ای واحد بدل کرده است، چنانکه ابایی ندارد در قطعه‌ای نظیر «آنتیگونه یا انتخاب» هنگام وصف گذر آنتیگونه از ویرانه‌های دوزخی یک جنگ باستانی، از عبور تانک‌ها سخن بگوید: «آنتیگونه جامه‌ها، رخت‌ها، جایی در دلیجان همگانی به مقصد تبس، چیزهایی که تسئوس از سر صدقه به او تعارف می‌کند، هیچ‌کدام را نمی‌پذیرد. پیاده می‌رود و می‌رسد به شهری که بلا را به گناه بدل کرده، وداع را به تبعید و سرنوشت او را به مکافات. ژولیده مو، عرق ریزان، مضحکه نادانان، رسوای دانایان، ردپای نظامیان را در آن دشت فراخ می‌گیرد و می‌رود که ریخت و پاش است از بطری‌های خالی، کفش‌های بی‌پاشنه، مجروحان رها‌شده‌ای که پرندگان شکاری آنها را دیگر مرده می‌انگارند. به‌سوی تبس پیش می‌رود، مانند پطرس رسول که به رم برمی‌گشت تا مصلوب شود.

از هفت حلقه سپاهیانی که گرداگرد تبس اردو زده‌اند پنهانی می‌گذرد، نامریی چون چراغی در میان شعله‌های دوزخ. میان سنگرهای انباشته از کله قربانیان، شبیه پشته‌های شهرهای چین، از دری مخفی وارد می‌شود؛ دزدانه از خیابان‌هایی می‌گذرد که طاعون نفرت آنها را تهی ساخته و شالوده‌هایشان از عبور تانک‌ها به لرزه افتاده است...» و چند سطر پایین‌تر، صحبت از انتخاب بازنده است؛ انتخاب شکست: «[آنتیگونه] منتظر فرجام نبرد می‌ماند تا خود را وقف بازنده کند، انگار که شکست اثبات حقانیت است.» شراره‌ها، به عبارتی کتاب شکست است؛ شکست عشقی و شکست در روایت تجربه عشق، به صورتی یکپارچه و به وحدت رسیده در قالبی مشخص و همین شکست، رمز پیروزی کتاب است، چنانکه یورسنار جایی از کتاب، در بخش دوم تاملات، می‌نویسد: «فقط شکست است که یابنده کلیدهاست و گشاینده درها.» تاملات، عنوان یادداشت‌هایی است که در میان هر قطعه از کتاب شراره‌ها آمده و با قطعه‌های قصه ‌از، شعرهای منثور یا به بیان بهتر، نوشته‌های فرّارِ پرسه‌زن میان شعر و قصه و دیگر انواع نوشتار، پیوندی معنایی یافته است.
شراره‌ها، کتابی است که به آسانی به چنگ رتبه‌بندی‌های تاریخ ادبیاتی نمی‌افتد و در عین اینکه تاریخ ادبیات، آن هم کلاسیک‌ترین بخش‌های این تاریخ، یعنی یونان باستان را به درون خود احضار می‌کند، از پذیرش هر قالب کلاسیکی تن می‌زند و سبک خود را می‌سازد. سبکی برآمده از دل تقلایی آمیخته به رنج و درد، برای بیان امری بیان‌ناپذیر و در عین حال، بیانِ «بیان‌ناپذیر» بودن آن. گام برداشتن به‌سمت بیان اصل موضوع و دور افتادن از آن، چنانکه کلوتمنسترا، در قطعه‌ای به همین نام می‌گوید: «در زمان می‌توانیم فقط پایین برویم، نه بالا. به کابوس می‌ماند: هر گامی که بر می‌داریم به‌جای اینکه ما را به هدف نزدیک‌تر کند دورتر می‌کند.»
پس آنچه می‌ماند و به سبک بدل می‌شود خود رنج و زخم – رنج و زخم به‌‌جا مانده از این تقلا و رنج و زخم به جا مانده از خود تجربه دردناک و لذت آفرین – است. این درد و لذت توامان، این به قول فاکنر «شکست باشکوه»، چیزی است که پس از خواندن کتاب، رسوب آن را در اعماق خود باز می‌یابیم. دست آخر اینکه انتشار ترجمه فارسی شراره‌ها، یک یادآوری است به نویسندگان امروز ما؛ یادآوری ضرورت مواجهه خلاقانه با پشتوانه‌های ادبی و برخورد غیرموزه‌ای با گذشته ادبی. احضار گذشته به امروز و دیدن گذشته از پشت عینک حال، نه گذاشتن حال و چسبیدن به گذشته و نه روزمره‌نویسی‌های صرفا خصوصی تحت عنوان ادبیات.
[رمان «شراره‌ها» [Feux] یا «شعله‌ها» به قلم مارگارت یورسنار با ترجمه رضا رضایی در 232 صفحه توسط نشر مشکی‏‫ در ۱۳۹۶ مجددا منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...