در هتل مجللی اقامت می‌گزیند و اندک زمانی بعد، در آنجا چشمش به نوجوانی لهستانی به نام تذریو می‌افتد و مجذوب زیبایی غیرعادی او می‌شود... با تصمیمی ناگهانی می‌کوشد تا ونیز را ترک گوید؛ به خصوص که می‌گویند بیماری وبا شایع شده است... حقارتش به استعمال روزانه مقداری بزک و خودآرایی برای بازیافتن جوانی از دست رفته خود محدود می‌شود.

مرگ در ونیز | توماس مان
مرگ در ونیز
[Der Tod in Venedig]. (Death in Venice) داستانی از توماس مان (1) (1875-1955)، نویسنده آلمانی، که در 1912 انتشار یافت. آشِنْباخ (2)، نویسنده معروف، به ونیز می‌رود به امید اینکه در این شهر به آرامش و استراحتی که پس از طی شبهای بیداری و کار طاقت‌فرسا برایش لازم است دست یابد و بدین وسیله بر ظرایف هنر مسلط شود و به درک ماهیت هرنوع زیبایی نایل شود. در هتل مجللی در لیدو (3) اقامت می‌گزیند و اندک زمانی بعد، در آنجا چشمش به نوجوانی لهستانی به نام تذریو (4) می‌افتد و مجذوب زیبایی غیرعادی او می‌شود. به زودی میان کسی که با رنج و تعب به آفرینش زیبایی می‌کوشد و کسی که بی‌هیچ کوششی، به صرف وجودش، تجسم زیبایی است، به نحوی ناگفته و پنهان، مؤانست غریبی به وجود می‌آید. موقعیت مبهم و دوپهلویی است که پیوسته مکالمات افلاطون را به یاد آشنباخ می‌آورد و در نتیجه به جای اینکه بهبود یابد، حس می‌کند که روحش در این بازی پیاپی تحلیل می‌رود. سرانجام، با تصمیمی ناگهانی می‌کوشد تا ونیز را ترک گوید؛ به خصوص که می‌گویند بیماری وبا شایع شده است و حتی چند نفری در شهر به آن مبتلا گشته‌اند. ولی نقشه‌اش را تصادف باطل می‌کند و او روز به روز از بی‌ارادگی و سستی خود بیشتر رنج می‌برد. مدتی سعی بیهوده می‌کند که به وجد و حال عارفانه پناه ببرد. نخست به رؤیاها و «عوالم» سکرآوری دست می‌یازد، ولی سرانجام کار حقارتش به استعمال روزانه مقداری بزک و خودآرایی برای بازیافتن جوانی از دست رفته خود محدود می‌شود.

آشنباخ، که نیروی مقاومتش به پایان رسیده است به مرضی که از آن می‌ترسید مبتلا می‌شود و پس از چند روز می‌میرد. این داستان کوتاه ولی فشرده، که مانند موزائیک ساخته شده و سبکی پر از صناعات بدیعی در آن به کار رفته است، بار دیگر نشاندهنده گرایش نویسنده است به زیباپرستی هوس‌آمیز و تلطیف شده، توأم با وجدانی اخلاقی که از کوچکترین انحطاط و تدنّی می‌هراسد، تا جایی که شدیداً به هنرمند می‌تازد، نه‌تنها به هستی‌اش بلکه حتی به بازی معصومانه‌اش با ظواهر امور. البته فضای ونیز به این وفور جلال و تجمل میدان می‌دهد. با این همه، مرگ ونیز توماس مان، پس از ونیز مجلل‌تر بارس (5) و دانونتسیو (6)، شاید خالی از بداعت و ابتکار می‌بود؛ ولی توماس مان، برخلاف آن دو نویسنده، یک عنصر غیرمتعارف به آن افزوده است و آن خدایان یونانی است. این خدایان در کنار دریا بر آشنباخ رخ می‌نمایند و ناگهان در این داستان که حال و هوایی افلاطونی دارد وارد می‌شوند و سرانجام دیونوسوس (7) است که سرنوشت آشنباخ را تعیین می‌کند. مشابهت میان ونیز و بیزانس بارها گفته شده بود، ولی مقایسه آن با آتن از نوآوریهای واقعی توماس مان است.

ابوالحسن نجفی. فرهنگ آثار. سروش

1.Thomas Mann 2.aschenbach 3.Lido 4.Tedzio 5.Barres
6.D’Annunzio
7.Dionysus

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...