دشمن درون | الف
کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» با ترجمه و بازنویسی سید جواد طباطبایی به فصلی تلخ و حقارت بار از تاریخ این دیار میپردازد، فصلی تکان دهنده و در عین حال عبرت آموز که به انقراض سلسله صفوی و سلطه افغانان بر بخشهایی مهم از این سرزمین انجامید.
اما چه شد که صفویان با آنهمه جلال و جبروت که نه فقط در ایران که در اروپا نیز پایتختشان را نصف جهان مینامیدند، عاقبت به جایی رسیدند که سلطانحسین صفوی با حقارت تمام تاج از سر برداشت و بر سر محمود افغان گذاشت و آن را مشیت پروردگار نامید. گفتهاند وقتی او نزد محمود افغان رفت تا تسلیم شود، محمود افغان برای تحقیر او تا مدتی اذن دخول نداد. این درحالی بود که آنها مردمانی چنان بدوی بودند که تا زمان ورود به ایران صابون ندیده بودند و حتی برخی سربازان به خیال آنکه خوراکی ست آنرا خورده بودند!
روایت است که شاه سلیمان صفوی در بستر مرگ به اطرافیان خود گفت اگر خواستار بزرگی کشور هستید، شاهزاده میرزا عباس را به شاهی بگمارید، اما اگر طالب راحتی هستید، شاهزاده حسین میرزا را به شاهی بردارید.
شاهزاده میرزا عباس جوانی رشید و جنگجو بود، برخوردار از صفاتی مردانه که از الزامات اولیه پادشاهی محسوب میشد، اما شاهزاده میرزا حسین جوانی نازک دل بود که تا بیست و پنج سالگی از محدوده حرمسرای شاهی خارج نشده و طبعی چنان ملایم داشت که گفتهاند در جوانی وقتی حیوانی را ناخواسته از پای درآورد، هراسان فریاد زند که قاتل شدم!
درباریان و خواجه سرایان که بیش از هر چیز به منافع خود میاندیشیدند و طالب رفاه و راحتی بودند تاج بر سر شاهزاده ضعیف گذاشتند و بدین ترتیب سیر نزولی سلسله صفوی سرعت گرفت. شاه سلطانحسین بیشتر اوقات را در حرمسرای خود سپری میکرد، دیگران نیزاشتیاقی برای دخالت دادن او در امور نداشتند، چراکه جز ضرر حاصلی در پی نداشت. بر این پایه عملا حکومت بدست درباریان و روحانیان افتاده بود و آنان همانگونه که میخواستند کار را پیش میبردند. شرایط بدان گونه بود که در آن ایام فرستاده عثمانی به پایتخت ایران نیز طی گزارشی به دربار ترکان آشکارا به اینکه پادشاهی ایران در حال فروپاشی ست، اشاره کرده بود.
خیزش افغانها پیش از آن بارها با رشادت سپاهیان ایرانی با شکست مواجه شده بود، اما در اواخر سلطنت سلطانحسین صفوی زمانیکه محمود افغان از حماقت شاه صفوی آگاه شد که وزیر کاردان خود را (به تحریک چاپلوسان و درباریان بدخواه) کور و سپس شکنجه کرده و لایق ترین سردار سپاه ایران را نیز برکنار ساخته؛ دل گرم شد که زمان از پای در آوردن دشمن دیرین رسیده است؛ پس دوباره برخاست. به خصوص اینکه اقلیتهای قومی و دینی چنان تحت فشار بودند که سربه طغیان برداشته بودند و حتی برخی از آنها چنان کینه ای از صفویان بر دل گرفته بودند که حاضر بودند برای برانداختن آنها به بیگانگان نیز دست یاری دهند.
حمله افغانها بیشتر حالت غارت و چپاول داشت، آنها در کرمان زمینگیر شدند و سرانجام بدون اینکه شهر را به تصرف درآورند، قصد پایتخت ایران کردند. زندگی بدوی افغانها که مهمترین غذایشان، گندم بو داده بود، باعث شد که بتوانند بدون دشواری زیاد از مناطق کویری عبور کنند. با اینحال تعدادی از آنها در طول مسیر مرده و برخی نیز از لشگر جدا افتاده یا کناره گرفته بودند.
افغانها وقتی به نزدیک اصفهان رسیدند به پانزده هزار نفر بالغ میشدند که در برابر سپاه پنجاه هزار نفره ایرانیان بسیار ضعیف جلوه میکردند. سپاه ایران با وجود اینکه پرتعداد، منظم و مجهز به توپخانه سنگین بود به دلیل فقدان رهبری قدرتمند، از هم پاشیده و شکست خورد. ایرانیان در حالی که هنوز چهل هزار تن از آنها باقی بودند در برابر افغانها پابه فرار گذاشتند. شمار ایرانیان چنان بود که فاتحانِ ناباورِ میدان از تعقیبشان چشم پوشیدند.
با شکست سپاه ایران شهراصفهان به محاصره افغانها در آمد. مدتی بعد به دلیل ناتوانی سلطانحسین صفوی در اداره امور و نرسیدن نیرویی برای شکستن محاصره افغانها، قحطی شهر را فراگرفت تا جایی که مردم، ریشه و پوست درختان، چرم و نهایتا هر آنچه دم دستشان میرسید میخوردند، خیابانها مملو از اجساد مردگان بود. سرانجام اوضاع چنان شد که گوشت گربه خوراک لذیذ نایابی محسوب میشد و تنها خوراک دردسترس گرسنگان گوشت اجساد مردگان بود.
این پایان کار سلطانحسین بود مرد رئوف و مهربان که در جای خود ننشسته بود و خوبی او محنت بسیار برای مردم پایتخت به همراه آورده بود. با تسلیم شدن او اصفهان سقوط کرد و به دنبال آن پاره ای از شهرها نیز خود را تسلیم کردند. با اینحال شهرهای بسیاری در ایران بودند از افغانها تبعیت نمیکردند و از شاهزاده طهماسب صفوی که خیال باز پسگیری تاج و تخت را در سر میپروراند حمایت میکردند. اوضاع اصفهان در دوران سلطانحسین چنان آشفته و نابهسامان بود که ایام حکومت محمود افغان در قیاس با آن به مراتب دوران بهتری برای مردم محسوب میشد. محمود افغان و همراهانش تجربه ای در اداره زمینه مملکت داری بی تجربه بودند، بنابراین در آغاز کار اغلب دولتیان و صاحب منصبان را در مشاغل قبلی خود نگاه داشته و تنها برخی از افغانها را برای نظارت برکار آنها منسوب کرد.
کتاب سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی شرح این مقطع از تاریخ ایران است. کروسینسکی [Judasz Tadeusz Krusinski (Tadeusz Krusiński)] راهبی است مسیحی (لهستانی) که در گروه مبلغان یسوعی اروپایی در این ایام در اصفهان حضور داشته است. او به دلیل مدت طولانی اقامت در اصفهان و نشست و برخاست با درباریان و دولت مردان از نزدیک با اوضاع و احوال دربار ایران در دوران صفوی آشنا بوده، در دوران تسلط افغانها بر اصفهان نیز برای مداوای بیماری محمود افغان به دربار راه یافته و از اوضاع آن مطلع بوده است.
کروسینسکی به رسم همه مبلغان مسیحی به طور مرتب گزارشهایی از محل ماموریت خود برای سرپرست این فرقه در فرانسه میفرستاد. نزدیکی با دربار از یک سو و مشاهده عینی آنچه در اصفهان میگذشت، از سوی دیگر گزارشهای او را به نوشتههایی مستند و ارزشمند برای شناخت اوضاع و احوال آن دوران بدل ساخته بود. سرپرست یسوعیان فرانسه این گزارشها را شامل اطلاعات گرانبهایی درباره یکی از مهمترین امپراطوریهای آن روزگار (یعنی ایران) دانسته و این گزارشها را به آنتوان دو سرسو یکی دیگر از راهبان یسوعی که اهل ذوق و قلم بود سپرد تا مورد استفاده قرار دهد. دوسرسو نه تنها به دلیل دسترسی به گزارشهای دیگر راهبان یسوعی در ایران و بلکه به دلیل سفرنامههایی که پیش از آن درباره ایران نوشته شده بود، اشراف زیادی نسبت به اوضاع تاریخی ایران داشت؛ این یادداشتها را دستمایه نوشتن کتابی دو جلدی با عنوان تاریخ واپسین انقلاب در ایران کرد که این کتاب در اواخر قرن هجدهم منتشر شد.
کروسینسکی پس از روی کار آمدن اشرف افغان (جانشین محمود) در سال ۱۷۲۵ این شهر را ترک کرد و به قسطنطنیه رفت و در آنجا متن گزارش خود را کامل کرد و ترتیب ترجمه آن را از زبان لاتین به فرانسه داد. نسخه ای از گزارش او نیز در عثمانی باقی مانده بود که بعدها از لاتین به زبان ترکی ترجمه شد و با عنوان «تاریخ سیاح» منتشر شد. ظاهرا بعدها عباس میرزا ولیعهد قاجار که از وجود جزوه مطلع میشود فرمان به ترجمه آن میدهد.
گذشته از همه اینها درسال ۱۳۶۴ کتاب نوشته شده توسط دوسرسو، با عنوان «علل سقوط شاه سلطان حسین» توسط ولی الله شادان به فارسی منتشر شد. از روی نسخههای باقی مانده گزارش کروسینسکی نیز که با عنوان «عبرت نامه» در روزگار عباس میرزا ترجمه شده بوده نسخه برداریهایی شده و به شکل پراکنده منتشر شده است.
اما آنچه در قالب کتاب «سقوط اصفهان» به همت سید جواد طباطبایی ترجمه و بازنویسی شده و توسط نشر مینوی خرد به شکلی بسیار مقبول منتشر شده است، ترجمه کامل این گزارش به شکل پیوسته نیست. درواقع شاید بهتر باشد عنوان آن را میگذاشتند «سقوط اصفهان» به گزارش کروسینسکی و به روایت سید جواد طباطبایی.
البته این مسئله چیزی از شأنیت تاریخی و ارزش این اثر به عنوان منبعی مستند و ارزشمند در رابطه با تاریخ لشکرکشی افغانان به اصفهان نمیکاهد؛ چرا که طباطبایی این گزارش تاریخی را با عنایت به منظومه اندیشه تاریخی خود روایت کرده و از این جهت کیفیت تحلیلی بالاتری هم بدان بخشیده است. نوشته کروسینسکی گزارشی تاریخی و روایی است که از پیروی او از اندیشه سیاسی در تاریخ نویسی جدید حکایت دارد، چیزی که تا آن زمان در ایران سابقه نداشته است. بنابراین در عین روایتهای تکان دهنده ای که اوضاع و احوال مردم اصفهان در آن زمان منعکس کرده، تحلیلی نیز از اوضاع و احوال حکومت صفوی در آن روزگار ارائه میکند.
افزون بر این ویژگی متن کروسینسکی، سید جواد طباطبایی کوشیده این گزارش را از منظر تاریخ انحطاط سیاسی در ایران بازنویسی و روایت کند. درواقع او در خلال بازنویسی این اثر گوشههایی از تاریخ انحکاط سیاسی ایران را بازگفته و از دلایل آن نیز رازگشایی کرده است. او در لابلای این تاریخ با افزودن توضیحاتی که به درک بهتر اوضاع آن روزگار کمک میکند، ماهیتی هشداردهنده و عبرت آموز به این گزارش داده، چنانکه تلنگری باشد برای خواننده که دریابد چگونه آن شوکت و جبروت و آن عصر به ظاهر زرین ایران، به انحطاطی این چنینی گرفتار آمده است. طباطبایی در خلال این گزارش به روشنی نشان میدهد این تنها قدرت دشمن نیست که موجبات شکست یک ملت را فراهم میآورد؛ بلکه بی تدبیری، تعصب و انحطاط است که میتواند به عنوان بزرگترین دشمن هر ملتی در درون ذهن فرمانروایانشان خانه کرده و مردم را در تلخ ترین شرایط گرفتار کند.