خودشناسی نویسنده یا نقاش؟ | اعتماد


روایت «چشم گربه»[cat's eye]ی مارگارت اتوود، روایتی حجیم اما خوش‌خوان است با جزییاتی روشن از سیر زندگی یک زن نقاش از کودکی تا میانسالی‌اش درحالی که نویسنده تلاش می‌کند آشکار و پنهان نشان بدهد که کودکی، تجربه‌های زیسته، شخصیت و تربیت و خانواده چگونه معرفت‌شناسی و سبک یک هنرمند را چونان مجسمه‌ای از دل سنگ تراش می‌دهند، می‌سازند؛ از این رهگذر به نظر می‌رسد نویسنده در این روایت خود نقاشی ا‌ست در پی خودشناسی، حتی برخی منتقدان نوشته‌اند که اتوود در نوشتن این رمان از حوادث زندگی خود و دخترش الهام گرفته و به دنبال هویت خویش بوده است.

خلاصه رمان چشم گربه»[cat's eye] مارگارت اتوود،

ایلین ریزلی، نقاش روایت، به بهانه‌ نمایشگاه مروری بر آثارش، به کودکی‌اش سفر می‌کند و با ترسیم تجربه‌های زیسته‌اش و جهان‌بینی‌اش - و به ویژه دوستانش- از تابلوهای هنری‌اش رمزگشایی می‌کند؛ تابلوهایی که او را زنی جسور و متفاوت نشان می‌دهند، زنی که کودکی‌اش را از یک‌سو در انزوایی کمال‌طلبانه و از دیگر سو در همزیستی پرچالش و فرساینده‌ای با دختران همکلاسی‌اش گذرانده است و اکنون تبدیل به نقاش پیشرویی شده است که در نقاشی‌هایش با نگاهی منتقدانه و ظریف، از هویت انسان‌ها و سایه‌ ناگزیر حیات اجتماعی و سیاسی بر آن سخن می‌گوید و از همین منظر وجه اجتماعی این نقاشی‌ها پررنگ است. از تابلوی «زنان در حال سقوط» تا تابلوی «یک بال»؛ اولی شاید واکنش هنرمند است به مساله‌ تبعیض جنسیتی زنان در ساحت هنر:

«به تابلویی که سال‌ها پیش کشیدم فکر می‌کنم. اسمش زنان در حال سقوط بود. در این نقاشی هیچ مردی نبود، اما کار در مورد مردها بود، از آن دست مردها که موجب سقوط زن‌ها می‌شوند... زن‌های سقوط کرده، زن‌هایی بودند که افتاده بودند و صدمه دیده بودند. نوعی القای حرکت رو به پایین در کار محسوس بود، سقوطی برخلاف اراده‌ خویش.» و نقاشی دوم که همکاران ایلین در گالری‌های هنری آن را بیانیه‌ای علیه مردها و ماهیت بچگانه جنگ تاویل می‌کردند: «این تابلو سه لته‌ای است، پهلو به پهلو.

در یکی از آنها جنگ جهانی و دو هواپیما نقاشی شده، به سبک بسته‌ سیگار؛ بعدی هم یک شب‌پره است به رنگ سبز ملایم. در پانل بزرگ‌تر وسطی، مردی در حال سقوط از آسمان است. از وضعیتش مشخص است که در حال سقوط است، نه پرواز، کله‌معلق است، یکور نسبت به ابرها؛ با این حال خونسرد است. یونیفورم مخصوص نیروی هوایی جنگ جهانی دوم را پوشیده و چتر نجات ندارد. در دستش هم یک شمشیر چوبی بچگانه دارد.» شاید این نقاشی و توصیف جزییاتش بهترین چشم‌انداز بصری از همه‌ رمان باشد. زندگی اندوهگین و گاه شادمانه‌ زنی با چشمان ژرفانگر که افزون بر روزمرّگی‌های خود در تعامل با برادرش، پدر حشره‌شناسش، دوستانش، خانواده و مدرسه و تحصیل و مکاتب هنری، راوی حوادث جنگ جهانی دوم است و عناصر فرهنگی دوره‌های هنری متاثر از این بسترهای سیاسی و تاریخی.

ایلین از پس این کوشش هنری چندین‌ ساله و فرساینده اما در مواجهه با نقاشی‌هایش گویی به نوعی خوداضمحلالی می‌رسد: «یک کبریت و کمی نفت کار اینجا را تمام می‌کند. چرا چنین فکری به ذهنم راه پیدا می‌کند، آن‌هم نه به عنوان فکری وحشتناک و منبع هراس، بلکه به‌مثابه‌ یک وسوسه؟ چون دیگر نمی‌توانم این نقاشی‌ها را کنترل کنم، یا به‌شان امر کنم که چه مفهومی داشته باشند. آنها هر انرژی‌ای که دارند، از وجود من برآمده و حالا من پس‌مانده آن انرژی هستم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...