محبوب ترین کتاب دیوید سداریس | ایران
 

دیوید سداریس [David Sedaris] را به لطف پیمان خاکسار شناختم. بعد از خواندن باشگاه مشت زنی و برادران سیسترز سراغ ترجمه های دیگر خاکسار رفتم که یکی همین کتاب بود: «بالاخره یک روزی قشنگ حرف می زنم» [Me Talk Pretty One Day] از یکی از محبوب ترین طنزنویس های سال های اخیر امریکا و سومین کتاب او که در سال ۲۰۰۰ برای اولین بار چاپ شد. بجز این کتاب، از سداریس و با ترجمه خاکسار کتاب های: مادربزرگت را از اینجا ببر و بیا با جغدها درباره دیابت تحقیق کنیم و با ترجمه های دیگر: وقتی شعله ها شما را در بر می گیرند، تب بشکه، تعطیلات بی دغدغه، مخمل و جین تن خانواده ات کن و کالیپسو چاپ شده‌اند.

بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم | حمید ناصری مقدم

خیلی وقت ها که یک کتاب جذاب و عمیق و البته با نگارشی ساده می خوانیم از خودمان می پرسیم: راز این جذابیت چیست؟ یا حتی: من هم می توانم مثل این بنویسم. اما نویسنده هایی مثل سداریس واقعا رازی دارند. حرف آنها از دل برمی آید، با مخاطب خود روراست هستند و درمورد سداریس این نکته مهم که زندگی شخصی و خانوادگی خود را دستمایه داستان های طنزش قرار می دهد را هم باید اضافه کرد.

بالاخره یک روزی قشنگ حرف می زنم دو بخش دارد: نویسنده در بخش اول داستان هایی از دوران کودکی تا میانسالی خود در امریکا را گفته و در بخش دوم ماجراهای بعد از مهاجرت اش به اروپا را محور داستان هایش قرار داده است. سداریس می تواند هر اتفاقی که در زندگی برایش افتاده را دراماتیزه، طنز و مخاطب پسند کند.

بتاز کارولینا، اولین داستان کتاب درباره تجربه تنبلی زبان دوران کودکی نویسنده است که یک متخصص گفتاردرمانی تلاش می کند او را درمان کند. دیوید نمی تواند حرف سین را درست تلفظ کند بنابراین به جای اینکه برای درمانش تلاش کند، سعی می کند در جملاتش از کلمات سین دار استفاده نکند و همان طور که در ابتدای داستان متخصص گفتاردرمانی خود را به یک مامور تشبیه کرده است، داستان را با ماجرای مچ گیری این مامور به پایان می برد که می خواهد کلمه ای سین دار از زبان دیوید بیرون بکشد.

بخشی از موضوعات سداریس مربوط به ناتوانی های او یا خانواده اش است. رویاهای غول آسا، عرضه های کوتوله درباره علاقه پدر به موسیقی جاز و تلاش او برای تشکیل یک گروه موزیک خانوادگی است که در نهایت به شکست منجر می شود: پدرم گفت: بفرما اینم گیتاری که همیشه آرزوش رو داشتی. شک ندارم که من را با یک نفر دیگه عوضی گرفته بود. قبلا خواسته بودم که یک جاروبرقی نو و درست و حسابی بخرد، ولی یادم نمی آمد راجع به گیتار چیزی به او گفته باشم. در ۱۲ لحظه در زندگی هنرمند از تجربیاتش در فضای هنری می گوید. سداریس همواره شرایط اجتماعی و فرهنگی اطراف خود را به نقد می کشد. به خودش و هنرمندان کنایه می زند: یک آپارتمان نزدیک دانشگاه اجاره کردم و همان موقع بود که هم متاآمفتامین را کشف کردم و هم کانسپچوال آرت را. هر دو اینها خطرناک‌اند ولی ترکیب شان می تواند کل تمدن را نابود کند. لحظه ای که برای اولین بار امتحان اش کردم فهمیدم انگ خودم است. تمام شک های آدم را از بین می برد. من باهوشم؟ مردم از من خوش شون می آد؟ این لباسی که تنمه بهم می آد؟ اینها سوالات یک مشت چت بی اعتماد به نفس است.

سداریس برای به طنز کشیدن و کنایه زدن به هیچ کس رحم نمی کند، چه معلم اش باشد، پدرش، مادرش، خواهرانش، برادرش، همخانه اش و خودش که در مرکز تمام این وقایع است. در رویاهای غول آسا، عرضه های کوتوله درباره پدرش می گوید: به خاطر گوش حساس و نظم و انضباط بیمارگونه پدرم همیشه فکر می کردم این توانایی را داشت که نوازنده درجه یکی بشود. اگر در یک خانواده مهاجر به دنیا نیامده بود که دستگیره قابلمه هم برای شان جزو تجملات به حساب می آمد شاید می توانست ساکسیفون یاد بگیرد. در بتاز کارولینا درباره معلم ها می گوید: در مدرسه تمام معلم ها جاسوس بالقوه بودند.

تصویرسازی های طنازانه سداریس فوق العاده‌اند: لینگویینی زعفرانی هیو، شبیه یک دستار مینیاتوری است که رویش مناره هایی از میگو گذاشته‌اند. غذا درست وسط است و انگار بقیه فضای بشقاب را برای جای پارک خالی گذاشته‌اند. در جایی دیگر: جنسم را از یک زن تایپیست چشم ورقلمبیده عصبی مزاج می خریدم که موهای شکننده و پیش از موعد سفید شده اش را جوری فر شش ماهه می زد که آدم ناخودآگاه یاد گل قاصدک می افتاد. درباره موسیقی یونانی (پدرش اصلیت یونانی دارد) اینگونه می گوید: اگر دم یک گربه ولگرد لای در کامیون شیرفروش بماند نعره اش براحتی می تواند وارد فهرست محبوب ترین آهنگ های اسپارتا یا تسالونیکی (دو شهر یونان) شود. در داستان پسر گنده درباره واقعه ای می نویسد که هم جسارت و هم مهارت نویسنده را به رخ می کشد. اتفاقی که ممکن است برای بسیاری افتاده باشد اما کمتر نویسنده ای به عنوان دستمایه داستان اش به آن فکر می کند، بخشی از ابتدای داستان را بخوانید تا متوجه منظورم بشوید: من عذر خواستم و رفتم دستشویی و به محض ورود با بزرگترین خرابکاری که به عمرم دیده بودم مواجه شدم.

بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم یکی از پرفروش ترین کتاب های سال ۲۰۰۰ شد. سداریس به خاطر این کتاب جایزه ثربر برای طنز امریکایی را برد و مجله تایمز او را طنزنویس سال نامید. سداریس در دسامبر ۲۰۰۸ از دانشگاه بیرمنگام دکترای افتخاری دریافت کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...
به قول هلدرلین، اقامت انسان در جهان شاعرانه است... شعر در حقیقت تبدیل ماده خامی به نام «زبان»، به روح یا در حقیقت، «شعر» است. بنابراین، شعر، روح زبان است... شعر است که اثر هنری را از اثر غیرهنری جدا می‌کند. از این نظر، شعر، حقیقت و ذات هنرهاست و اثر هر هنرمند بزرگی، شعر اوست... آیا چنان‌ که می‌گویند، فرازهایی از بخش نخست کتاب مقدس مسیحی که متکی بر مجموعه کتب مقدس یهودیان، یعنی تنخ است، از اساطیر شفاهی رایج در خاور نزدیک اخذ شده یا خیر؟ ...