از نسخ و مسخ آیین‌ها | شرق


از دوران باستان تا عصر معاصر بر فرهنگ نمایشیِ این مرزوبوم چه گذشته است؟ کین ایرج و سوگ سیاوش در مقام دو آیین باستانی، چگونه چهار قرن بعد از هجرت، به‌وسیله دیالمه از شهر بغداد سر درآوردند؟ چگونه از سخنوری (حیات سخن در قهوه‌خانه‌ها) به شاه، وزیربازی (حکومت شلاق در قهوه‌خانه‌ها) رسیدیم؟ آیین میر نوروزی چگونه نسخ شد، مسخ شد، تبدیل به مضحکه‌های آتش‌افروز و غول بیابانی شد؟ جواب این پرسش‌ها و چه‌بسیار پرسش‌های دیگر در این زمینه هست که محمود استادمحمد، درام‌نویس مطرح، در مقدمه‌ای که بر نمایشنامه «تیغ و ترنا» و «آسیدکاظم» نوشته و اخیرا در قالب جلد اول مجموعه نمایش‌نامه‌های استادمحمد در نشر چشمه درآمده، آن‌ها را درمی‌اندازد و به یکی از آن‌ها، یعنی مراسم تُرنا می‌پردازد که ریشه‌اش به آیین منسوخ میرِ نوروزی می‌رسد.

آسیدکاظم و تیغ و ترنا محمود استادمحمد

او با تکیه بر ایده محوری «قانون نسخ و مسخ» و بر اساس «یک حسِ گنگ و خالی از علم و جزم»، و البته خلاقه‌ از ریشه ترنا آغاز می‌کند و آن را تمثیلی می‌گیرد برای نوشتن از روزگار معاصر. از نظر استادمحمد به‌لحاظ فرم نیز بازیِ ترنا شکل و شمایلی نمایشی دارد. «مراسمی حدود ده‌ساعته که در دقایقی واقعا به نمایش تبدیل می‌شود. یک نمایش جمعی، محلی- مدنی که در لحظاتی همه حاضران را در مرز نمایش و زندگی درگیر جذابیت‌های پرهیجان ارتباط‌های شخصی و جمعی می‌کند.» همین خصیصه نمایشی ترنا موجب شده، این بازی سر از نمایشنامه‌ای درآورد که در تاریخ معاصر ادبیات نمایشی ما و حتا در میان نمایش‌های استادمحمد، یِکه و ماندگار است.

برگردیم به مقدمه درام‌نویس. او برای شرح ترنا و ترنابازی از ریشه آن یعنی آیین میر نوروزی آغاز می‌کند. در لغت‌نامه دهخدا و معین، اثری از کلمه «تُرنا» وجود ندارد.  استادمحمد با این مدعا می‌نویسد که شاید اهلیت و اصلیت این کلمه به زبانی از زبان‌های آن‌سوی سیحون برسد و شاید هم باد سام نسیان، کلمه ترنا را همراه با یکی از زبان‌های فراموش‌شده ایرانی با خود برده است. بعد، استادمحمد کلمه ترنا را در متن‌هایی چون خاطرات اعتمادالسلطنه و خاطرات عبدالله مستوفی پی می‌گیرد و نشان می‌دهد که این آیین به دوران قاجار می‌رسد و قهوه‌خانه‌های تهران. استادمحمد بعد از شرح جزءبه‌‌جزء بازی ترنا و مراحل آن، چنین رأی می‌دهد که «تُرنا به‌عنوان یک سنت با مردم محله حرف می‌زد و آن‌ها را وادار به‌ حرف‌زدن می‌کرد. گردهم‌آمدن را، گفت‌وگوکردن را، نواختن و محترم‌شمردن یکدیگر را، به مردم محله می‌آموخت.» از این منظر او، ترنا را چیزی فراتر از آیین و سرگرمی و یک بازی می‌داند و فراتر از این، باور دارد که ترنا اخلاق‌ساز و مهربان و فضیلت‌شناس است.

استادمحمد «آسیدکاظم»، نمایش‌نامه نخست کتاب را اولین‌بار در دی‌ماه 1350 در خانه نمایش روی صحنه برد و یک‌بار هم در 1351 و همان سال بود که به‌قامت کتاب نیز درآمد. نمایش در یکی از محلات قدیمی شهر، در قهوه‌خانه‌ای با مشخصات زمان حال و البته با حفظ اصالت و رنگ‌وبوی خراباتی آن آغاز می‌شود. صحنه تاریک است و ‌جز صدای دعای بعد از افطار صدایی نیست. با اتمام دعا، صحنه روشن می‌شود. دو نفر زیر پالتوهایی که از سرما به‌سر کشیده‌اند چرت می‌زنند. سیدجواد بر تخت کنار در نشسته است و خیره به خیابان می‌نگرد. با تک‌گویی بلندی از شاه‌رجب سکوت می‌شکند: «آدم بدبخت از روزی که تو خشت می‌افته تا روزی که رو خشت می‌افته بدبخته. بدبختی‌ام که شاخ و دُم نداره. بابام، خدا رحمتش کنه، می‌گفت بدبخت امروز بمیره بهتر از فرداست» و همین چند جمله تمِ اصلی نمایش‌نامه است.

«تیغ و ترنا» دیگر نمایش‌نامه این کتاب در سال 1360 نوشته شد و هادی اسلامی آن را روی صحنه برد. استادمحمد، خود برخی از سطرهای نمایش‌نامه، خاصه دیالوگ‌ها را با این اجرا تطبیق و تغییر داد و این متنِ‌ نهایی برای بار نخست در این کتاب منتشر می‌شود. این نمایش‌نامه دوپرده‌ای با یک همخوانی آغاز می‌شود. پرده بسته است، از پشت صحنه صدای همخوانی از فاصله‌ای نسبتا دور می‌آید. «آمیرعلی مرد مردونه/ اینو تو محل کیه ندونه/ زنِ توخونه/ والا می‌دونه، بِلا می‌دونه/ مرغ تو لونه/ والا می‌دونه، بِلا می‌دونه/ یارو پولداره/ اون که بی‌پوله/ یارو عاقله/ اون که حیرونه...» در میانه همخوانی پرده باز می‌شود و نور اندکی روی صحنه می‌تابد. بعد صحنه روشن می‌شود. و شخصیت‌ها از چنگیز و علی پُررو و احمد و علی و آمیرعلی و لوطی و سیدکاظم و داوود و درویش ظاهر می‌شوند و دیالو‌گ‌های این چندین‌وچند شخصیت است که نمایش‌نامه را می‌سازد و پیش می‌برد. از خصایص بارز این دو نمایش‌نامه که در یک کتاب آمده‌اند، جز پرداختن به آیین‌ها و بیرون‌کشیدن وجه معاصر آن‌ها برای شناختِ روزگار کنونی، زبان و گفت‌وگوهایی است که در این دو نمایش‌نامه جلب‌توجه می‌کنند. استادمحمد بی‌شک از تواناترین معاصران درام در ساخت زبان و صدای مردمی است که در قهوه‌خانه‌ها و بافت‌های سنتی شهر به سکوت کشانده شده‌اند.

او هم‌چنان که از خصیصه ترنا می‌گوید در به‌زبان آوردنِ خاموشان و ساخت جمعی مدنی، خود در نمایش‌نامه‌هایش چنین می‌کند. ازاین‌روست که بازخوانیِ آثار محمود استادمحمد از پسِ خلق‌شان در چهار دهه پیش به ‌کار می‌آید. چندصدایی، ‌مقوله‌ای که غالب داستان‌نویسان به‌اصطلاح حرفه‌ای معاصر از آن دَم می‌زنند و ازقضا نسلِ استادمحمد را به تک‌صدایی متهم می‌کنند، در همین دو نمایش‌نامه به‌خوبی آشکار است. «تیغ و ترنا» و «آسیدکاظم» هریک به‌تنهایی ردیه‌ای است بر این داعیه سیاست‌گذاران ادبی. و تازه «آسید کاظم» و «تیغ و ترنا»، نخستین جلد از مجموعه هفت‌جلدی آثار محمود استادمحمدِ فقید است که بناست در نشر چشمه منتشر شود و شش جلد دیگر هنوز مانده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...