نسلِ سوخته | سازندگی


نی حریف هرکه از یاری برید / پرده‌هایش پرده‌های ما درید (مولوی)
«پاسار» نوشته مریم اسحاقی، داستان سرکوب و فناشدن نسل جوان امروز است؛ نسلی که هنوز پا به عرصه نوجوانی نگذاشته و طعم شیرین و گس بلوغ را نچشیده، در چنبره حوادث دهه شصت و پسامدهای آن طعم مرگواره‌های فاجعه‌وار و دربه‌دری‌ها و گم‌وگورشدن‌ها کامش را تلخ می‌کند: روجا شاهد پرپرشدن مهشید و ویران‌شدن و آوارگی برادرش پیمان است. پسامدِ آن سووشونِ فاجعه که بر خانواده می‌بارد، تنهایی، سرخوردگی و شکست عشقی است که دامن روجا را می‌گیرد و او را در چاهِ اندوه زندانی می‌کند.

پاسار مریم اسحاقی

«پاسار»شدنِ یک نسل در یک نمونه، یک زندگی، در یک جغرافیای خاص به تصویر درمی‌آید. راوی با استفاده از یک شیوه ابتکاری، فرستادن ایمیل‌های بی‌جواب به آدرس برادر گمشده‌اش، یک دوره از رخدادهای تاریخی مربوط به یک بازه زمانی ازآغاز دهه شصت تا پایان هشتاد را به تصویر می‌کشد.

راوی با این شیوه و به کمک لحن و زبان، و حرکتِ کشاکشِ میان اشخاص و اشیا، بستری می‌سازد تا جریان جامعه، التهابات و رخدادهای تاریخی عصر حاضر را در یک بازه زمانی که آدرس‌هایش را از دوران کودکی خودش «کلاس چهارم ابتدایی» تا سال‌های پایانی دهه هشتاد به طول می‌انجامد، عینی و حسی کند. در این رفت‌وبرگشت‌ها سرانجام برادر گم‌شده‌اش را که نمادِ سرگشتگی و انهدامِ زندگیِ نسلِ جوانِ تحصیل‌کرده در هنگامه دهه شصت است، به تصویر می‌‌کشد؛ عاملی که این رمان را از مضامینِ تجربه‌شده این عرصه شاخص کرده، پرداخت و جلادادن به لحنِ شخصیت‌ها از قبیلِ مادرِ راوی، مادرِ بهراد و کودکیِ خودِ راوی در لحظه روایت است. این توفیق در گروِ عواملی اتفاق می‌افتد که مهم‌ترین آن عبارتند از: سلطه راوی بر باورها، تکیه‌کلام‌ها، و فرهنگ‌های رایج در روابط اجتماعی جغرافیای روایت است. نمود آن کارکرد گویش محلی در زبان مادر است. تاجایی‌که مخلِ معنا برای غیربومی نشود: «عاشق ببستی کر؟!» حتی بازی‌های کودکی «داداش پیمان، بازی یک‌قل دوقل است یادت می‌آید...» ایجاد فضا، با استفاده از اشیا در حرکت متقابل با شخصیت‌ها: «راه می‌رفت و دامن چین‌دارش روی موکت کشیده می‌شد، می‌نشیند روی آخرین پله سنتی خانه و اشک در چشم‌هایش جمع می‌شود، و جیغ می‌زند.»، «خدا ذلیل بکنه اونی که بانی ببوسته»، ماه‌خانم از آن طرف دیوار داد می‌زد: «بی‌تابی نکن صنوبرخانم، واگرده تی‌پسر، واگرده، ایتا سفره ابوالفضل نذر بکن.»

موفق‌ترین بخش رمان را در فصل46 می‌خوانیم: «نمی‌فهمم چرا مامان از هم‌مسجدی‌هایش خجالت می‌کشد. خودم می‌دانم داداش را جای مهمی برده‌اند، جای دور اگرنه چرا مامان هی سر سجاده گریه می‌کند؟ چرا از خانم اقلیمی که پرسیدم صدایش را پایین آورد، چرا مبعث‌خانم، ماهرخ‌خانم، مامان را که در حمام دیدند تاس و کیسه‌شان را برداشتند و رفتند اونور حمام؟ داداش که بیاید همه‌چیز را برایش تعریف می‌کنم، می‌پرم بغلش و برایش تعریف می‌کنم که مامان دیگر با صدای اذان مسجد تندتند چادر سر نمی‌کند و تا در مسجد نمی‌دود. خانم قادر ی همسایه‌مون تا مامان را می‌بیند راهش را کج می‌کند، پسرش شهید شده...»

اما در کنار این زبان و مضمون درخشان، خارهایی هم در دست خواننده معناچین می‌خلد. کنار این فصل‌های‌های درخشان، فصل‌هایی که متن را گرفتار اطناب کرده و به دست و پای خواننده می‌پیچد، هم هست: مثلِ فصل‌های 22، 23 و24 که هیچ بار معنایی به روایت اضافه نمی‌کند. مضمون عالی با زبان بسیار جاندار و استوار در بخش‌های دیگر در رگ رمان جاری شده و این فصول بیشتر لحن آه‌وناله کشدار را بر متن تحمیل کرده است. با همه این‌ها، رمانِ «پاسار» یکی از بهترین رمان‌های منتشرشده در یک سال اخیر است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...