وقتی سال می خواهد تمام شود | کافه داستان


«آخرین روزهای سال» عنوان کتابی شامل ده داستان کوتاه است که توسط اوژن حقیقی دبیر اولین دوره جایزۀ ارغوان گردآوری شده و نشر مرکز آن را چاپ کرده است. «گرد گل بادام»، «کجایی بهار؟»، «چهارشنبه‌سوری مختصری برای یک ماهی قرمز»، «چند ساعت وقت دارم؟»، «خدای بالای در»، «آخرهای سال من»، «نربچ»، «دست راستش را بریدند»، «سین از قفس» و «انقلاب یک نفره» عناوین داستان‌هایی است که در این مجموعه می‌خوانیم.

آخرین روزهای سال

محوریت مشترک همه داستان‌ها حال و هوای پایان سال است که موضوع اصلی جایزه ارغوان بوده و هر نویسنده بر اساس خلاقیت و سبک نوشتاری‌اش به این موضوع پرداخته است. نکته جالبی که در همه داستان‌ها به چشم می‌آید این است که خواننده تا حدی با فضای شهری که داستان در آن اتفاق افتاده آشنا می‌شود و حتی تا حدودی با لهجه آدم‌های آن شهر نیز آشنا شده و سعی می‌کند بتواند ارتباط خوبی را با قصه و فضا برقرار کند. می‌توان گفت داستان‌های این مجموعه بازتاب حوادث بومی است.

شاید خیلی وقت‌ها این ذهنیت به وجود آید که اگر برای نویسنده محدودیت و چارچوبی تعریف شود که در همان قالب شروع به نوشتن داستان کند تا حد زیادی طروات و آزادی عمل نویسنده گرفته می‌شود، اما در داستان‌های «آخرین روزهای سال» این موضوع کمتر نمود پیدا کرده و نویسنده‌ها موفق شده‌اند سبک نوشتاری خود را پیش روی مخاطب قرار دهند. راوی داستان‌ها اول شخص است و این انتخاب ارتباط خوب و صمیمی و همچنین همزادپنداری مناسبی میان خواننده و شخصیت اصلی برقرار کرده و او را از اول تا آخر داستان با خود همراه می‌کند.

نکته قابل توجهی که در همه داستان‌های مجموعه «آخرین روزهای سال» وجود دارد درد و رنجی است که روح و روان شخصیت اصلی را آزار می‌دهد؛ سعی می‌کند با آن کنار بیاید؛ فراموشش کند یا برایش جایگزین مناسبی پیدا کند. شخصیت در بعضی قصه‌ها موفق می‌شود این کار را انجام دهد و در بعضی قصه‌ها این رنج برایش حل نشده باقی می‌ماند. ترتیب داستان‌ها بر اساس رتبه‌ای است که در جایزه به دست آورده‌اند.

«گرد گل بادام»، داستانی که رتبه اول جایزه ارغوان را به دست آورده، رابطه عمیق نوه و مادربزرگی را نشان می‌دهد که تازه از سربازی برگشته و همیشه جای امنش اتاق کوچک مادربزرگ در گوشه حیاط است. این نقطه با آنکه خیلی وقت‌ها نمور است اما برای نوه بهترین جای امن دنیاست که در هر شرایطی آرامش می‌کند؛ اما عاقبت مادربزرگ همیشه قبل از سال نو غم انگیزترین اتفاق دنیاست که روان نوه اش را آزار می‌دهد.

در داستان‌های «کجایی بهار» و «چند ساعت وقت دارم؟» ما با شخصیت‌هایی روبه‌رو هستیم که با همسرانشان متارکه کرده و در تنهایی عذاب‌آور و فضای خفقانی به سر می‌برند که تحمل زندگی را برایشان سخت کرده است. آدم‌هایی که در دو راهی‌هایی مانده‌اند که راحت نمی‌توانند برای آن تصمیم بگیرند و بین رفتن و ماندن‌هایی گیر افتاده‌اند که شرایط را برایشان بغرنج کرده است.

داستان «چهارشنبه‌سوری مختصری برای یک ماهی قرمز» روایت زندگی مرد جوانی است که بعد از مرگ پدرش تنها دوست و همدمش یک ماهی قرمز است که پانزده سال است زنده مانده و تحت هیچ شرایطی حاضر نیست از دستش بدهد تا اینکه به مراسمی دعوت می‌شود که قرار است ماهی قرمزها را آزاد و آنها را دوباره به چرخه طبیعت برگردانند. برای مرد جوان در این مسیر اتفاقی جالب می‌افتد که خواندنی است.

داستان «خدای بالای در» از زبان دختر بچه‌ای روایت می‌شود که پدرش مریض است. او اسم بیماری‌اش را نمی‌داند، اما در خانه‌شان سه تا خدا وجود دارد که مادربزرگش آنها را آورده و قرار است کاری کند که حال پدرش خوب شود و از بلای خانمان‌سوزی که به جانش افتاده نجات پیدا کند. تصویری که دختر از خدایان خانه دارد و برخورد و حرف‌زدنش با آنها جالب است.

داستان «آخرهای سال من»، رفت و برگشتی است بین حال و گذشتۀ شخصیت که انگار خودش را گم کرده و دقیقاً نمی‌داند کیست، کجا ایستاده و چه می‌خواهد. در داستان «نربچ» تصویری از باور به ظاهر خرافه و بدشگونی را می‌بینیم که شخصیت با خودش می‌گوید تمام اتفاقات بدی که افتاده یا می‌افتد تقصیر خروس سیاه خانه مادربزرگ است. هر وقت و هر جا او بوده اتفاق بدی افتاده و آن زمان که برادرش را کنار شط از دست می‌دهد این باور برایش قوی‌تر هم می‌شود و نمی‌خواهد باور کند این شرایط ناخوشایند می‌تواند به دلیل بی مسئولیتی خودش باشد.

«دست راستش را بریدند» روایت مردی است که برای ساخت مستندش نیاز به یک سری اطلاعات دارد و برای انجامش مجوز لازم را می گیرد. در طول تحقیقات او رازهایی که فراموش شده‌اند بر ملا شده و آقای مستندساز به سرنوشتی نامعلوم دچار می‌شود. داستان «سین از قفس» ماجرای زندگی زنی است که دچار روزمرگی فراوان شده است. او به همین دلیل مادرش را فراموش کرده و برای رهایی از این عذاب وجدان هر بار دلیلی می‌آورد تا خودش را آرام کن. زن در پایان به این نتیجه می‌رسد که همۀ آنچه را با خودش مرور می‌کند تنها یک توجیه است. و در پایان داستان «انقلاب یک نفره» را می‌خوانیم. داستان نوجوانی جنوبی که به گروه طالبان پیوسته، اما در لحظات آخر تصمیم می‌گیرد سرنوشت خودش را تغییر و گروه زیادی از آدم‌ها را نجات دهد و به زندگی برگرداند.

پیرنگ تمام داستان‌ها، پیرنگ ساده‌ای است که نویسنده‌ها سعی کرده‌اند نسبت به آن پرداخت درستی داشته باشند. روایت برشی از زندگی آدم‌هایی که در واقعیت هم می‌توانند وجود داشته باشند و لحظه‌ای تأمل برانگیز را برای خواننده و مخاطب ادبیات به وجود آورند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...