همه‌ی نیروی خود را جمع می‌کنند و صرف تخلیه خشم خود بر سر خائنی می‌کنند که به زعم آن‌ها در میانه‌ی بحران به جای دلجویی، سعی در تخریب روحیه‌ی مردم و زیرسؤال بردنِ امپراتور دارد... مردم همدیگر را هُل می‌دادند تا با دست‌شان داغی بر بدن دشمن بزنند. یکی جلو می‌آمد، ضربه‌اش را می‌زد و عقب می‌رفت تا نفر بعدی بیاید و جایش را بگیرد.

پرداخت کمیک از قصه‌های تراژیک | الف


ژان تولی [Jean Teulé] رمان‌نویس و کارتونیست فرانسوی متولد 1953، همواره با رویکردی کمیک به سراغ قصه‌های تراژیک می‌رود. در پس روایت‌های او از زندگی عادی مردم، فجایعی تلخ جریان دارند که شاید جز با زبان طنز، آن‌هم طنز سیاهِ منحصر به فرد تولی، نتوان به راحتی هضم‌شان کرد. در پسِ همین روزمرگی‌ها و روابط معمول انسانی، پیچیدگی‌هایی وجود دارد که تنها وقتی از صافی طنز می‌گذرند، اتفاقات دردناک نهفته در خود را رو می‌کنند. او در رمان معروف‌اش، «مغازه‌ی خودکشی» که سال 2008 نوشته، با ساختن تمثیل‌هایی از خودکشی در دنیای واقعی و ارتباطی که میان قهرمانان این تمثیل‌ها و شخصیت‌های داستان خود برقرار می‌کند، به ریشه‌شناسی رفتارهای خودویرانگر انسان‌ها می‌پردازد. او در کتاب «آدم‌خواران» [Mangez-le si vous voulezroman] نیز که سال 2011 منتشرشده، همچنان با روحیه و رویکردی شبیه «مغازه‌ی خودکشی»، به کندوکاوِ رفتارهای خشونت‌آمیز در شرایط بحرانی مانند جنگ پرداخته است.

آدم‌خواران ژان تولی Jean Teulé, Mangez-lesi vous voulezroman

در رمان «آدم‌خواران»، شخصیتی که میان همشهریان خود به خاطر انتخابش در شورای شهر، بسیار موجه و شناخته شده است، به جشنی که در روستای کوچک نزدیک خانه‌اش برگزار شده، می‌رود. زمان وقوع داستان، سال 1870 و در میانه‌ی جنگ فرانسه با پروس است. آلن دومونِی، با این‌که از افراد متمول و پرنفوذ شهر است و در قرعه‌ای که برای گزینش مردان جوان و اعزام آن‌ها به جبهه‌ی جنگ برگزار می‌شود، انتخاب نشده و نیز به خاطر معلولیت پایش از سربازی معاف شده، اما اصرار دارد به جبهه برود و برای حفظ تمامیت وطن‌اش در مقابل پروس بجنگد. او تصمیم می‌گیرد پس از جشن سالانه‌ی روستای اوتفای که همه‌ی دوستانش نیز در آن شرکت دارند، به میدان نبرد برود.

فضای جشن کاملاً مشابه تمام مجالسی است که مردم برای شادمانی گردهم می‌آیند. همگی به سلامتی فرزندان وطن که راهی میدان جنگ شده‌اند در کنار دوستان و آشنایان خود می‌خورند و می‌نوشند. آلن نزد روستاییان، مردی سرشناس و امین است و تلاش می‌کند در هیجانات‌شان که برای جنگی که چندین کیلومتر دورتر از آن‌ها در جریان است، شریک شود. آن‌ها بسیار مشتاق‌اند که اخبار پیروزی کشورشان را بشنوند. گرچه کم‌آبی و خشکسالی باعث شده کشاورزی با مشکلات بسیاری مواجه شود و کسب‌وکارشان نسبت به سال‌های قبل از رونق بیفتد، اما آنها همچنان به خاطر حس وطن‌پرستی‌ای که پادشاه‌شان، ناپلئون سوم، به آن‌ها تزریق می‌کند، همه‌ی حواس خود را بر جنگ و اخبار آن متمرکز کرده‌اند و گوش به زنگ‌اند تا سربازان فرانسوی با نهایت قدرت و شهامت، پروسی‌ها را عقب برانند و درسی فراموش‌ناشدنی به بیسمارک، امپراتور زیاده‌خواه‌شان بدهد.

تا زمانی که اخبار حاکی از پیروزی سپاه فرانسه در جبهه‌های مختلف جنگ است، همه‌ی مردم از سر دوستی و همدلی با هم برمی‌آیند، اما به محض این‌که زمزمه‌های شکست در بعضی مناطق شنیده می‌شود، جمعیت دچار اضطراب و خشمی غیرقابل کنترل می‌شود. روزنامه از پیشرویِ پروسی‌ها خبر می‌دهد. آن‌ها توانسته‌اند در تعدادی از جبهه‌ها ارتش فرانسه را عقب بنشانند و حتی در بعضی از شهرهای مرزی قتل عام راه بیاندازند. بعضی از قربانیان جنگ فرزندان همین روستایی هستند که در آن جشن برقرار است. ناگهان شیرینی جشن در کام مردم تلخ می‌شود و همگی در شوک فرو می‌روند.

در شرایطی که همه در حیرت فرورفته‌اند و هضم فجایع جنگ برایشان غیرممکن است، کسی از میان جمعیت زبان به اعتراض از حکومت باز می‌کند و تمامی تقصیر شکست را بر گردن امپراتور می‌اندازد. از نظر او، امپراتور بی‌آنکه مهمات کافی در اختیار ارتش بگذارد و به قدر کافی در مدیریت آن درایت به خرج دهد، وارد جنگی نابرابر شده که سرانجام تلخ‌اش از آغاز روشن بوده است. این رفتار از نظر مردم روستا که خود بسیار ملتهب و هیجان‌زده‌اند نوعی ناسپاسی و قدرناشناسی نسبت به امپراتور است. به‌تدریج و با برانگیخته شدن بیشتر خشم مردم، آن‌ها مرد معترض را به خیانت و سرسپردگی به پروسی‌ها متهم می‌‌کنند. مرد معترض فرار می‌کند و آلن که از بستگان اوست تلاش می‌کند مردم خشمگین را آرام کند. اما توضیحات آلن، اتفاقا آتش خشم آن‌ها را شعله‌ورتر می‌کند. آنها از لابه‌لای حرف‌های او تنها یک جمله می‌شنوند و به جای این‌که به منظوری که دارد دقت کنند، براساس همان درباره‌ی او قضاوت می‌کنند. حالا تمامی عصبانیت مردم به سمت آلن سوق داده می‌شود. در یک لحظه و با یک سوءتفاهم کوچک، جشن و سرور مردم و شادی و پایکوبی‌شان، به مجلسی سراسر خشم و خشونت تبدیل می‌شود. آن‌ها نمی‌توانند کوچکترین انتقادی را در این وضعیت پرتنش تحمل کنند. بنابراین تلاش می‌کنند کسی را که منتقد است خائن و وطن‌فروش بخوانند و از او انتقام سختی بگیرند. آن‌ها همه‌ی نیروی خود را جمع می‌کنند و صرف تخلیه خشم خود بر سر خائنی می‌کنند که به زعم آن‌ها در میانه‌ی بحران به جای دلجویی، سعی در تخریب روحیه‌ی مردم و زیرسؤال بردنِ امپراتور دارد.

در چنین شرایطی مردم به دو گروه تقسیم می‌شوند؛ گروهی که کورکورانه تابع امپراتور و اوامر اوست و گروهی که آگاهانه و با درنظر گرفتن جوانب مختلف درباره امپراتور قضاوت می‌کنند. این دو گروه مقابل هم قرار می‌گیرند و تن به تن می‌جنگند. ژان تولی تلاش می‌کند در اوج آتش جنگ، سویه‌ی دیگری از شخصیت آدم‌ها را بکاود و به نمایش بگذارد. سویه‌ای که شاید چندان هم خوشایند و مقبول نباشد، اما واقعیتی تلخ در خود دارد که تولی با طنازی خاص خود آن را برای خواننده قابل تحمل‌تر می‌کند: «مردم همدیگر را هُل می‌دادند تا با دست‌شان داغی بر بدن دشمن بزنند. یکی جلو می‌آمد، ضربه‌اش را می‌زد و عقب می‌رفت تا نفر بعدی بیاید و جایش را بگیرد. غریزه‌ی کشتار احساس مسئولیت را از بین برده بود. خون‌ریزی به نوجوانان و جوانان فرصتی می‌داد تا مردانگی‌شان را ثابت کنند و جای‌شان را در جامعه بین مردم باز کنند. تیباسو هم بین‌شان دیده می‌شد. تیباسوِ چهارده‌ساله، که تا چند وقت پیش، کوچه و خیابانِ اوتفای را برای دل بردن از دختری گز می‌کرد، حالا چوب‌دستیِ خونینش را به رخ می‌کشید. او با پسرِ پی‌یر بروت و چندنفر هم‌سن‌وسال خودشان می‌چرخیدند و از هم می‌پرسیدند: "آهای، تو! رفتی بزنیش؟ نه؟ چه بزدلی هستی! بروببینم چه می‌کنی!"»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...