سرقت بی‌سابقه کتاب! | شهروند


یکی از ماجراهای عجیب تاریخ معاصر، ماجرای دزدان کتابخانه سلطنتی قاجار است. تا به حال در سه کتاب مختلف که در ایران منتشر شده، به این موضوع پرداخته‌اند: «روزنامه خاطرات عین‌السلطنه» (به کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، نشر اساطیر)، «کارتن ٢٠ دوسیه ٥» (زهرا شریف کاظمی، نشر ندای تاریخ) و رمان «بی‌کتابی» (محمدرضا شرفی خوشبان، نشر شهرستان ادب)، اما جریان اصلی این واقعه تاریخی چیست؟

روزنامه خاطرات عین‌السلطنه

ماجرا برمی‌گردد به کتابخانه کاخ گلستان در دوره قاجار که آن زمان حاوی کتاب‌هایی نفیس و گران‌قیمت بود. بعد از مرگ ناصرالدین شاه و به حکومت رسیدن مظفرالدین شاه، شخصی به نام علی‌خان یا علی کتابدارباشی، رئیس این کتابخانه می‌شود. لقب این فرد «لسان‌‌الدوله» بود اما زبان دولت گویا چندان به کام نچرخید چراکه کم‌کم اخباری به گوش رسید از سرقت‌هایی از کتابخانه کاخ گلستان. این حرف‌وحدیث‌ها چنان بالا گرفت که هیأتی تشکیل شد به نام «هیأت انکشاف اشیای مسروقه سلطنتی». این هیأت در واقع از سوی شاه دستور داشت تا کم‌وکیف ماجرا را بررسی کند. از قضا هیأت مربوطه هم کار را پیش گرفت اما داوری جریان به جایی نرسید. فقط مشخص شد لسان‌الدوله ١١ سال رئیس کتابخانه کاخ بوده و حدود ١٠ سال، اتفاقات مشکوکی درباره کتاب‌های این کتابخانه افتاده؛ ازجمله اینکه در این دوره تعداد ١٥ هزار و ١٠٠ جلد کتاب، رسیده به ٦ هزار! بعد هم روشن شد گویا فقط لسان‌الدوله در این جریان دست نداشته بلکه دور و اطرافیانی هم در کار بوده‌اند به همراه دست‌های اجنبی. به عنوان مثال می‌شود به صمدخان ممتازالسلطنه اشاره کرد که شخص مورد اعتماد شاه و سفیر ایران در پاریس بود، اما چطور مشخص شد که سرقتی در کار بوده و چرا سارقان دستگیر نشدند؟

پدرسوخته‌ها!
در بخش‌هایی از مجموعه ١٠ جلدی «روزنامه خاطرات عین‌السلطنه» به سرقت عظیم لسان‌الدوله از کتابخانه سلطنتی اشاره شده و جمله‌های جالبی هم آمده: «لسان‌الدوله پدرسوخته را هم برای کتاب‌های دولتی حبس کرده‌اند، در ایام مظفرالدین شاه خیلی از کتاب‌ها را فروخته و خیلی‌ها را عوض کرده، آنچه همه جلدهای مروارید و نقاشی بوده، با صورت‌های چینی همه را فروخته...» و همچنین دربارۀ شخصیت او آمده: «یک کتابدار بود، مثل امیری، وزیری، تجمل داشت، از بس هم بد صورت بود، هر وقت [نزد] شاه می‌آمد، می‌گفت، برو ١٠٠ تومان بگیر و تا یک هفته نزد من نیا.» در واقع لسان‌الدوله از فرصت اوضاع آشوب مملکت استفاده کرده بود و وقتی شور ماجرا بالا آمد؛ قصه استنطاق از او هم به جایی نرسید. در کتاب «کارتن ٢٠ دوسیه ٥» تالیف زهرا شریف کاظمی که پیشتر نام بردیم، فصلی به بازجویی لسان‌الدوله اختصاص داده شده:

«شماره ۱۲، جلسه نهم، به تاریخ نهم شهر ذیحجه ۱۳۲۷
لسان‌الدوله حاضر و استنطاق می‌شود

این هفتادویک جلد کتاب را شما از برای چه به منزل خودتان برده بودید؟
معمول بود یا برای خواندن یا وقتی که شاه مرحوم از سفرها برمی‌گشت بعضی کتاب‌ها را می‌بردیم منزل تا در سر فرصت به کتابخانه برگردانیم، در تحویل کتابخانه صورت اینها را به اعتماد حضور حالیه دادم.

می‌توانید معین کنید این هفتادویک جلد کتاب، چند جلد آن را برای خواندن برده بودید و چند جلد در بازگشت شاه از سفر؟
خیر.

هفت جلد کلام‌الله برای خواندن چه ضرورت داشته است؟ یک جلد برای قرائت کافی است.
در رمضان‌ها تمام کلام‌الله‌ها را متدرجا می‌دادیم قرائت می‌کردند، این چند کلام‌الله از آن وقت مانده است.

از کدام ماه رمضان این هفت جلد کلام‌الله به منزل شما نزول فرمودند و به چه اشخاصی برای خواندن داده بودید؟
آخرین رمضان که شاه مرحوم خیلی ناخوش بودند به طلاب می‌دادند قرائت می‌کردند.

اسامی آنها را بیان کنید!
اسامی معنی نداشت و رئیس این کار، سلطان‌القراء، اسمش را نمی‌دانم، به توسط او داده می‌شد قرائت شود.

هر هفت جلد به توسط سلطان‌القراء به قارئین داده شده است؟
بلی و هم به توسط سرایدار تکیه.

اسمش را بگویید!
اسمش را نمی‌دانم.

تقریبا از رمضان آخر که شاه مرحوم کسالت داشتند، تاکنون پنج سال می‌گذرد، چرا این هفت جلد کلام‌الله را به کتابخانه عودت ندادید؟ آیا در این مدت احتمال نمی‌دادید دزد به خانه شما بزند و از این اشیای دولتی سرقت کند و موجب مسئولیت شما باشد؟
رمضان آخر، به فاصله چند ماه، مظفرالدین شاه مرحوم شد و بنده همینطور که عرض کردم تا وقتی که محمدعلی شاه حکم به تحویل کتابخانه فرمود که فاصله آن پنج - شش ماه بیشتر نیست در منزل بنده بودند و قرار نبود به خانه بنده دزد بزند.

عرض کردیم این احتمال را نمی‌دادی که دزد به خانه‌ شما بزند و اگر احتمال می‌دادید، چرا نگاه داشتید؟
خیر بنده هیچ احتمال نمی‌دادم.

١٢ سال استنطاق!
بعد از بالا گرفتن حرف و حدیث‌ها هیأت انکشاف در صدد برآمد موضوع را پیگیری کند و استنطاق از لسان‌الدوله و اطرافیانش را شروع کرد اما هیچ‌کدام‌شان زیر بار نرفتند و اعتراف نکردند. آن زمان هم کتابخانه فهرست مشخصی نداشت و نظم و نسقی در کار نبود. به همین دلیل اثبات ماجرا آسان نبود. به همین دلیل و مضاف بر آن، وضع نابسامان مملکت، کار بازجویی و بررسی، ١٢ سال طول کشید! سرآخر هم البته هیچ کدام از متهمان، مجرم شناخته نشدند! «هیأت انکشاف اشیای مسروقه سلطنتی» از نهادهای انقلاب مشروطه بود که کارش به جایی نرسید. بعد از آن نهادهایی نظیر عدلیه و نظمیه نتوانست ته و توی ماجرا را دربیاورند، اما در این مدت چه اتفاقی در حال وقوع بود؟ همدستان لسان‌الدوله همچنان طی آشوب‌های مملکتی و گذار سلطنت از مظفرالدین شاه به محمدعلی شاه، در حال فروش نسخه‌های سرقتی بودند! لسان‌الدوله با همراهی آنها در این مدت آن‌قدر از این اجناس سرقتی و در واقع گنجینه مملکتی فروخت تا اینکه به پیری و ناتوانی رسید. هم‌زمان البته حبس بود!‌ برای همین هم آشنایان و دوستانش وساطت کردند و احمدشاه هم موافقت کرد تا از زندان آزاد شود. با این حال به محض آزادی، مرد و پرونده‌ای که ١٢ سال طول کشیده بود، بدون نتیجه‌گیری مختومه اعلام شد.

پایان باز
در نهایت ماجرا به اینجا رسید که لسان‌الدوله فوت کرد اما وکیل او بعد از درگذشت این سارق، تقاضای استرداد کتاب‌های موجود در عدلیه را داد. چون در این مدت بعضی کتاب‌ها و ماترک لسان‌الدوله از سوی هیأت‌های پیگیری مصادره شد، وکیل همچنان پیگیر ماجرا بود. قصه از این قرار بود که لسان‌الدوله همه آنها و املاکش را به همسرش بخشیده بود. به این ترتیب مکاتبات استرداد املاک و نوشته‌جات هم ٥ سال طول کشید و عدلیه حکمی صادر کرد مبنی بر اینکه چون اتهام لسان‌الدوله در دوران حیاتش ثابت نشده، املاک به وراث برگردد. در واقع اموال دزدی هم سرآخر نصیب وارثان شد! با این حال بعد از مرگ لسان‌الدوله عده‌ای از فرهیختگان دغدغه‌مند پیگیر کار بودند تا کتاب‌های نفیس سرقتی از کشور خارج نشود. به همین دلیل هم وزارت مالیه، قانونی صادر کرد که طی آن هیچ‌کس حق نداشته باشد کتب نفیس و خطی و از این قبیل را از کشور خارج کند. هرچند، تا همان زمان هم بسیاری از این ذخایر ملی به تاراج رفته بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...