خراسانی | شهرآرانیوز
نخستین کتاب مهین راد، مجموعه داستانی است به نام «زنی که چشمهایش را در خانه جا میگذاشت». از همین عنوان کتاب، جولان خیال و کندوکاو نویسنده در لایههایی آن سوتر از واقعیت را میتوان حدس زد. این نویسنده مشهدی به جای وام گیری مستقیم از واقعیت بیرونی، عنان تخیلش را رها کرده و عرصههای مختلف وهم و افسانه پردازی مدرن را درنوردیده است.

او آدمهایی در داستان هایش آفریده است که اضطراب هایشان جنبه فراواقعی پیدا میکند و ماجراهایی از چیرگی نیروهای فراطبیعی بر زندگی آدمهای داستان. این آدمها زمانی نگران تکثیر سایه خود میشوند و زمانی دیگر در آپارتمان بی دروپنجره شان به شکلی عجیب و مبهم حبس میشوند. خالق این وضعیتها مانند بسیاری از دیگر نویسندگان ایرانی با داستانهای کوتاه به هنر نوشتن خود رسمیت داد.
او در کتاب «زنی که...» روایتهایی کوتاه، اما خیال انگیز و خلاقانه عرضه کرده که گاه خواندن آن با لذت ادبی همراه است و گاهی خواننده را به اندیشیدن وا میدارد. مهین راد متولد ۱۳۶۰ و کارشناس ارشد تربیت بدنی است و پیش از انتشار کتابش موفقیتهایی در جشنوارههای ادبی به دست آورده و مقامهایی کسب کرده یا تقدیر شده است (جایزه ادبی آفتاب گرمسار، جشنواره ملی داستان آب، جشنواره بین المللی شهر همگان و ...). او در این گفتگو از کتاب یادشده و مباحثی مانند ویژگیهای اثر و نگاه خود به داستان سخن رانده است.
شاید پررنگترین بن مایه مجموعه شما خیال و وهم است (آدمی که دو سایه دارد، کسی که صدای شخص دیگری را هدیه میگیرد، ناپدید شدن در و پنجره خانه ها، دوستی دو زن از دو دنیای موازی و...)؛ اینکه کمتر به موضوعها و فضاهای واقع گرایانه وارد شدهاید به علاقه شما به نوشتن داستانهای فانتزی و توانمندی تان در خیال پردازی برمی گردد یا بی علاقگی تان به رئالیسم؟
هر نویسندهای از دریچهای به دنیا نگاه میکند. گاهی نگاه نویسنده به دنیا رئالیستی است و مباحث رئالیستی برایش جذابتر است و گاهی جهان داستانی نویسندهای مثل من جهانی فانتزی است که باعث خلق چنین فضاهایی میشود. من به فضاهای رئالیستی و داستانهایی در این حال وهوا هم علاقه دارم و ممکن است در آینده کارهای بیشتری در فضاهای رئالیستی خلق کنم، اما فعلا جذابیت دنیاهای فانتزی برایم بیشتر است.
اساسا چقدر از واقعیتْ الهام و سوژه و موضوع میگیرید و اتکای شما به تخیلتان چقدر است؟
طبیعتا داستان چیزی جز تخیل نیست و قاعدتا مثل بیشتر نویسنده ها، اتکای من هم به دنیای تخیلم است. ممکن است موضوعی را از واقعیت وام بگیریم، اما این تخیل ماست که فضاها و شخصیتهایی برای آن موضوع و نوشتن داستانمان میسازد.
لزوما این گونه نیست و نویسندههایی که بازتاب واقعیت در نوشته هایشان بر خیال پردازی آنها میچربد کم نیستند.
فکر میکنم تاجایی که به منطق داستانی خللی وارد نشود میتوان به تخیل پروبال داد. اساسا در دنیای نویسندگی مرز باریکی بین واقعیت و خیال وجود دارد. همچنین دو داستانی که دو نویسنده بر اساس یک رویداد واقعی مینویسند مطمئنا یکی نخواهد بود، چون میزان اتکای آنها به حافظه و تخیلشان یکسان نیست. استفاده از تخیل در نویسندهای که میخواهد داستانی رئال بنویسد با نویسندهای که داستانی فانتزی خلق میکند به یک میزان نیست. به نظرم، هر چه کمتر از تخیل استفاده کنیم به ناداستان نزدیکتر خواهیم شد و از این رو شاید بتوان گفت تکیه اصلی بیشتر داستان نویسها به ویژه نویسندههایی مثل من بر تخیل است.
برخی نویسندگان از خوابها و رؤیاها و کابوسهای خود برای نوشتن داستان مایه میگیرند. در کارهای شما هم فضاهای رؤیاگون (مانند داستان «شهری که به دریا کوچ کرد») یا کابوسناک (داستان «باقی مانده من» که در آن یک ورزشکار دونده اختیار پاهایش را از دست داده و به دنبال آن به مکانهای مختلف کشیده میشود یا «زنگهای قرمز» که ماجرای ظاهر شدن مدام دوچرخهای بر شخصیت اصلی و عذابهای اوست) دیده میشود. آیا میان این داستانها و رؤیاها و کابوسهای شخصی شما ارتباطی هست؟
نه. داستانها ارتباطی با خوابها و کابوسهای من ندارد. همان طور که گفتم فعلا از این دریچه به دنیا نگاه میکنم و با نوشتن در این فضاها احساس راحتی بیشتری میکنم. از طرفی، گاهی واقعیت دنیا کم از کابوس ندارد! مثل داستان «باقی مانده من» که از دوران سخت و وحشتناکی مثل فراگیری کرونا وام گرفته شده است یا داستان «شهری که به دریا کوچ کرد» درباره فرار از مشکلات عدیده زندگی در کلان شهرها.
راویان شما در ۱۰ داستان از دوازده داستان کتابتان، اول شخص اند و دو داستان با دیدگاه (زاویه دید) سوم شخص روایت میشود. چرا «من» در این مجموعه این قدر بسامد دارد؟
از نظر من، هیچ زاویه دیدی بر دیگری ارجحیت ندارد؛ برای همین در انتخاب داستانهای این مجموعه از بین نوشته هایم بیشتر تأکیدم بر داستانهایی بود که فضاهای مشابه یکدیگر داشته باشند. از طرفی، به نظرم موضوعها و سوژههای این داستانها چنین زاویه دیدی را ایجاب میکرد، به طوری که گاهی در حین نوشتن داستان یا بعد از اتمام آن، زاویه دید را تغییر میدادم.
از این ۱۰ راوی اول شخص، شش راوی مرد هستند. به عنوان یک زن نویسنده، برای رفتن به ذهن و جهان مردانه با چه دشواریهایی روبه رو بودید و چقدر از این تجربه خرسندید؟
نوشتن داستان از زبان جنس مخالف چالش برانگیز است، اما دست و پنجه نرم کردن با این چالشها برایم بسیار جذاب بود، به طوری که سعی کردم خودم را به ذهن مردان داستان هایم نزدیک کنم و دنیا را از چشم آنها ببینم. همچنین، با توجه به بازخوردی که از خوانندههای داستان هایم گرفتهام، گویا توانستهام از پس این چالش بربیایم.
گزینگویه نویسی یکی از ویژگیهای مجموعه «زنی که...» است؛ به عبارتی خواننده از شخصیت اصلی و پدربزرگ و دختر روستایی و حتی مستخدم راوی که حضوری گذرا در داستان دارد، کلمات قصار میخواند! اگرچه گاهی این گفتهها به جذابیت اثر یاری میرساند، اصرار بیش از اندازه بر ارائه آن متن را دچار تصنع میکند و از سیر طبیعی روایت میکاهد. این اصرار برآمده از چه ضرورتی است؟
به نظرم استفاده از گزین گویه ضرورت نیست، اما همان طور که میدانید خیلی از نویسندهها از آن در داستان هایشان استفاده میکنند و بعضا دلایل مختلفی هم برای این کارشان ذکر میکنند. نیچه که در این باره تبحر خاصی دارد، گزین گویه را ماندگارترین فرم ادبی میداند و در جایی گزین گویه خوب را خوراک همه زمانها و مانند نمک وصف میکند که هیچ گاه طعمش را از دست نمیدهد.
حالا به نظر من میزان استفاده از این نمک خیلی مهم است؛ اینکه حاصل کار نه خیلی شور شود و نه بی نمک. نکته دیگر این است که از بی سواد تا باسواد، از مستخدم تا رئیس، هر از گاهی در زندگی شان چنین جملاتی را به زبان میآورند، اما با زبان و ادبیات خاص خودشان و درکی که از جهان پیرامونشان دارند. برای همین سعی کردم در جاهایی که ایجاب میکرد از آن استفاده کنم طوری که به دل داستان بنشیند.
گاه در سطرهای این کتاب، زبان و بیان شاعرانه مشهود است (مانند داستان «اسبهای نجیب»). میگویند فارسی زبان شعر است و گویا هر ایرانی طی زندگیاش دست کم یک بار - ولو پنهانی و فارغ از میزان کیفیت آن - شعر گفته است. شما هم سرودن را آزمودهاید؟
شاعر نیستم، اما به زبان شاعرانه علاقه دارم. جدا از این علاقه شخصی، هر داستانی با توجه به شخصیت و فضای آن، زبان خاص خودش را میطلبد. برای نوشتن داستانی مثل «اسبهای نجیب» که راوی داستان به قول معلمش به شاعرها میماند، بهترین گزینه چنین زبانی بود و حتی کمک میکرد با شخصیت دیگر داستان، ماه نور، همراه شویم.
کتاب بعدی تان چقدر در حال وهوای این مجموعه خواهد بود؟
الان چند کار آماده برای چاپ دارم که هریک از آنها حال وهوای خاص خودش را دارد. یکی از آنها مجموعه داستانی با سوژههای فانتزی است. رمانی هم چند سال پیش نوشتم و الان مشغول بازنویسی آن هستم.
این رمان چنین حال و هوایی ندارد و به داستان زندگی پرفرازونشیب دختری از کودکی تا بزرگ سالی میپردازد. اینکه کار بعدیام چه فضا و حال وهوایی داشته باشد بیشتر به این بستگی دارد که کدام یک از این آثار زودتر چاپ شود. فعلا ترجیحم چاپ رمانم است، اما نمیدانم چه پیش خواهد آمد.

از روایت و رؤیا
اگر یکی از کارکردهای ادبیات، انعکاس جهان درون انسان – نویسنده – باشد، داستانهای خیال و وهم (فانتزی) را میتوان بازتابی از رؤیاها و کابوسهای انسانی دانست. نویسنده این آثار ممکن است در گفتن از خواب و خیال یا بیمها و امیدها و آرزوها و هراسهای خود، عمدی نداشته باشد، بلکه ارائه ماجرایی خیال پردازانه را قصد کند.
حال، این ماجرا میتواند تنها کارکرد سرگرمی یا زیبایی شناسانه بیابد یا با برداشتهای فلسفی و جامعه شناسانه و جز اینها روبه رو شود و یا بر پایه آن، تفسیرهای روان شناختی به دست داده شود (جمال میرصادقی، نویسنده پیشکسوت ایرانی و مؤلف کتابهایی درباره مباحث ادبیات داستانی، دو تعبیر «وهم و خیال» و «وهمناک» را از هم تفکیک میکند و فقط دومی را دارای توجیه روان شناختی میداند، ولی ما در اینجا داستان وهم و خیال را اعم از انواع داستان خیال پردازانه غیرواقع گرا درنظر گرفته ایم). رخدادهای عمده کتاب «زنی که چشم هایش را در خانه جا میگذاشت»
در چنین حال و هوا و فضاهایی میگذرد؛ وقایعی خیالی که شاکله داستانهایی کوتاه است و احیانا نویسندهاش در هنگام خلق آن، بیش و پیش از اراده بیان کردن پیامی، به گیرایی آن اندیشیده و امید داشته است. داستان ماقبل آخر کتاب که عنوانش را به کل مجموعه داده، درباره زنی نویسنده در روزگار سالخوردگی است. او قدرت هولناک و عجیبی پیدا کرده است؛ اینکه هر زمان میخواهد، چشم هایش را از کاسه دربیاورد و بعد از مدتی سر جایش بگذارد! در داستان «زنی از سرزمین درختان خشک»، دو زن، یکی از دنیای ما و دیگری موجودی کوچک و بندانگشتی از دنیایی موازی، با هم دوست میشوند.
«شهری که به دریا کوچ کرد» نیز چنان که از نامش پیداست، شرح از جا کنده شدن شهری بزرگ و جابه جایی به میان دریا و بدل شدنش به جزیرهای با هوای پاک و درختان انار و سیب و خرمالو و... است. آدمهای نخستین کتاب مهین راد، مانند انسانهای جهان بیرون پر از دغدغه و ترس و آرزو و خواستههای گوناگون اند؛ با این تمایز که امیال و نگرانیها و ذهنیاتشان در جهانی خیالی نمودار میشود.
برای نمونه، بانویی صداپیشه که صدایی بم و مردانه دارد، از همکارش صدای زنانه هدیه میگیرد (داستان «صدایم باش») یا مردی که در کودکی، ناخواسته جان هم بازیاش را گرفته است، حالا از شر دوچرخه جادویی مقتول در امان نیست و مدام این شیء انتقام گیرنده را در باغ خود لابه لای شاخههای درختان میبیند (داستان «زنگهای قرمز»).
عنصر خیال اگرچه بیشتر در رخدادها خود را نشان میدهد، گاه در زبان نیز پدیدار میشود و داستانهایی از کتابْ بیان شاعرانه پیدا میکند: «باقی مانده آفتاب را از تنم تکاندم» (اسبهای نجیب؛ صفحه ۴۰). برخی داستانهای مجموعه، به خوبی روایت شده است و جذابیت ویژهای دارد، مانند «شکارچی بی اسلحه» که از بهترین کارهای نویسنده است، اما گاه با ایراداتی مانند پایان بندی سست روبه روییم، پایان خوش داستان «بهشتی در دوزخ» از این قبیل است.
مسئله دیگر، اصرار و علاقه نویسنده به صادر کردن کلمات قصار است وای بسا استقبال برخی خوانندگان از این نوشتهها و کارکرد قابل نقل بودنش در محافل یا فضای مجازی در این باره اثرگذار بوده است. پررنگ شدن گزین گویهها میتواند همچون بازدارندهای علیه باورپذیری داستانها و نزدیکی خواننده به شخصیتها عمل کند. افزون بر این ها، در مواردی کلی گویی به داستانها آسیب زده است. مثلا راوی داستان «صدایم باش» در جایی از مشکل تراشیاش برای همکار خود میگوید، اما مشخص نمیکند مصداق این مشکل تراشی چیست. یا در داستان «زنی که چشم هایش را در خانه جا میگذاشت»
موقعیتی روایت میشود که نوه راوی به سراغ او آمده است؛ بی آنکه خواننده بفهمد این شخصیت اصلا دختر است یا پسر! بااین همه، کتاب به عنوان نخستین اثر منتشرشده مهین راد مجموعهای پذیرفتنی است و حتی شاید بتوان گفت یکی از بهترین کتابهای داستانی از نویسندگان زن مشهد در سالهای اخیر. «زنی که چشم هایش را در خانه جا میگذاشت» را نشر روهان در ۱۷۴ صفحه چاپخش کرده است.