اسارت زنانه در بندِ سنت و طبقه | اعتماد


رمان «مادربزرگ وبستر» [Great Granny Webster] نوشته‌ کارولاین بلک‌وود [Lady Caroline Blackwood]، اگرچه تنها حدود صدوپنجاه صفحه دارد، اما تصویری فشرده و چندلایه از چهار نسل یک خانواده اشرافی در اولستر ارائه می‌دهد؛ نسلی که سایه‌ سنت، طبقه، و زوال اجتماعی همچنان بر سرشان سنگینی می‌کند. این کتاب به‌ظاهر کوتاه، روایتی است که هم به دلیل خشکی و بی‌اعتناییِ عمدی‌اش به احساسات و هم به‌خاطر دقت در جزییات، خواننده را به فضایی سرد، بی‌روح و درعین‌حال هولناک می‌برد.

خلاصه رمان مادربزرگ وبستر» [Great Granny Webster] نوشته‌ کارولاین بلک‌وود [Lady Caroline Blackwood]

فیلپ لارکین، شاعر برجسته و تأثیرگذار انگلیسی قرن بیستم، که به دلیل زبان ساده اما عمیق و نگاه تلخ و دقیقش به زندگی روزمره شناخته می‌شود، درباره رمان «مادربزرگ وبستر» این‌گونه گفته است: «هیچ‌یک از ما این رمان را فراموش نخواهیم کرد؛ گزارشی بی‌تعارف - و به همین دلیل تلخ‌تر- از بدبیاری‌های سرشت و خلق‌وخوی یک خانواده‌ی اولستری. با وجود ایجاز ظاهری‌اش، روح چهار عصر- ویکتوریایی، ادواردی، پیش و پس از جنگ-‌را در نثری دقیق و طنین‌دار زنده می‌کند؛ تجربه‌ای ادبی منحصر‌به‌فرد.»

این رمان در چهار فصل نوشته شده و هر فصل به زنی از این خانواده اختصاص دارد. فصل نخست با خودِ مادربزرگ وبستر آغاز می‌شود؛ زنی خشک، سخت‌گیر و منزوی که در خانه‌ای تاریک و یخ‌زده در شهر هاو (Hove) زندگی می‌کند؛ خانه‌ای که «شبیه مقبره‌ای ویکتوریایی» توصیف می‌شود. راوی جوان، برای گذراندن دوران نقاهت پس از یک عمل جراحی کوچک، به خانه‌ او فرستاده می‌شود، اما به‌جای بهبودی، با دنیایی روبه‌رو می‌شود که انگار هنوز در زمانه‌ قحطی و ریاضت پس از جنگ جهانی دوم متوقف مانده است: کره‌ای که با مارگارین جایگزین شده، شکر به‌صورت ساکارین سرو می‌شود، کره‌های کوچک در ظرف‌های نقره‌ای بزرگ‌تر از حد لازم قرار می‌گیرند تا کوچک‌تر و ناچیزتر به‌نظر برسند و شومینه‌هایی که با دقت چیده شده‌اند اما هرگز آتش در آنها روشن نمی‌شود. تنها همراه مادربزرگ، خدمتکار پیر و معلولی است که همان‌قدر خاموش و سنگین‌سایه است که فضای خانه.

فصل دوم کتاب ما را به ملاقات با عمه لاوینیا می‌برد؛ شخصیتی که در تضاد کامل با مادربزرگ است. او از آن خانه‌ سرد گریخته و به لندن رفته تا زندگی پرزرق‌وبرق یک زن جوان از طبقه‌ مرفه را تجربه کند؛ اما در لحظه‌ای که راوی به دیدنش می‌رود، تازه از بیمارستان روانی مرخص شده است، جایی‌که پس از یک اقدام به خودکشی کوتاه‌مدت بستری بوده. لاوینیا درحالی‌که پشت میز آرایشش نشسته و ناخن‌هایش را لاک می‌زند، با لحنی طنزآلود و حتی کمی کمدی، درباره‌ تجربه‌ خودکشی حرف می‌زند: نه از منظر رنج، بلکه به‌عنوان یک «دردسر اجتماعی» و «بی‌آبرویی در مقابل خدمتکارش که او را در وان خون‌آلود یافته بود».

فصل سوم به داستان مادربزرگ راوی - دختر مادربزرگ وبستر و مادر لاوینیا - می‌پردازد؛ زنی که در عمارت خانوادگی «دان‌مارتین» زندانی و به‌تدریج دچار جنون شده است. این بخش یکی از گوتیک‌ترین فضاهای کتاب را می‌سازد: آشپزخانه‌ای که در آن دختران روستایی هر روز منوهایی به زبان فرانسه تهیه می‌کنند، بدون آنکه حتی یک کلمه از آن را بفهمند، و خانم خانه این منوها را با خطی بی‌معنا خط‌خطی می‌کند و دوباره به آشپزخانه می‌فرستد تا همان غذای تکراری و بی‌مزه را بپزند. در این خانه همه‌چیز نمایشی و پوچ است، و زنِ صاحب‌خانه که به «دیدن پریان» باور دارد، حتی فرزندان خردسال خود را «کودکانی عوضی‌شده توسط پری‌ها» می‌پندارد و آنان را در بخشی دورافتاده از خانه حبس می‌کند تا صدایشان شنیده نشود.

فصل چهارم مانند یک کُدا (بخشی در پایان یک قطعه موسیقی که نقش جمع‌بندی و خاتمه را دارد و با محتوای پیشین مرتبط است اما حالتی خلاصه، نهایی یا تأکیدی پیدا می‌کند. در نوشتار و نقد ادبی هم از این واژه به‌صورت استعاری استفاده می‌شود: نوعی «پایان‌بندی با تاکید»)، به مرگ مادربزرگ وبستر اختصاص دارد؛ زنی که «موفق شد هم آغاز یک نسل باشد و هم پایان آن؛ آلفا و امگای خانواده». تصویری که کتاب از او و میراثش به‌جا می‌گذارد، هم‌زمان هراس‌آور، خنده‌دار و به‌طور عجیبی تأثیرگذار است.

با وجود تمام این کیفیت‌ها، «مادربزرگ وبستر» در زمان انتشارش (1977) نتوانست جایزه بوکر را به‌دست آورد. گفته می‌شود علت اصلی این مساله نه کیفیت اثر، بلکه فشار فیلیپ لارکین، رییس هیات‌داوران همان سال بود. او تهدید کرده بود اگر این جایزه به رمان دیگری («ماندن» اثر پُل اسکات) تعلق نگیرد، «از پنجره بیرون خواهد پرید». لارکین همچنین معتقد بود «مادربزرگ وبستر» بیشتر شبیه یک اتوبیوگرافی است تا یک اثر داستانی، و بنابراین شایستگی رقابت در آن بخش را ندارد.

اما با گذشت زمان، آنچه باقی مانده، نه حاشیه‌های جایزه، بلکه خودِ متن است؛ متنی که نشان می‌دهد بلک‌وود چگونه با زبانی سرد و ساده، جهانی زنانه را ترسیم می‌کند که در آن زنان اسیرند: اسیر سنت، طبقه، قراردادهای اجتماعی، نقش‌های مادری، بیماری‌های روانی یا حتی مردان اطرافشان. همان‌طور که در یکی از تحلیل‌ها آمده است: «زنان داستان‌های بلک‌وود همیشه در جایی گیر افتاده‌اند؛ خواه این دام، وظیفه باشد یا عرف، مادری، بیماری روانی یا مردانی که در زندگی‌شان حضور دارند.»

با وجود اینکه در زندگی واقعی، بلک‌وود بارها به‌عنوان «همسرِ» هنرمندان بزرگ - از جمله لوسیَن فروید، نقاش برجسته بریتانیایی، و رابرت لاول، شاعر برجسته آمریکایی - معرفی شده و نه به‌عنوان یک نویسنده مستقل، «مادربزرگ وبستر» نشان می‌دهد که او نه یک «موز» (الهام‌بخش هنری) بلکه خالقی قدرتمند است که می‌تواند جهانی را با حداقل کلمات و حداکثر شدت بنا کند؛ جهانی که به همان اندازه که طنزآلود است، خفقان‌آور و ماندگار نیز هست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...