چگونه طرح‌های بهبود زندگی مردم، به فاجعه ختم شد؟ | جام جم


از دیرباز تاکنون ایرانیان سودای توسعه و پیشرفت در سر داشتند. برنامه‌های موسوم به «برنامه توسعه» تجلی این سوا در وجوه برنامه‌ریزی و بوروکراتیک بوده است. به طور مشخص سازمان‌های برنامه‌ریزی کشوری در ایران محل تجمیع نخبگان حوزه‌های مختلف دیسیپلینی علوم بوده که سرآمد آن‌ها را اقتصاددانان و مهندسان تشکیل می‌دادند.

نگریستن از چشم دولت» [Seeing Like a State : How Certain Schemes to Improve the Human Condition Have Failed]  جیمز اسکات [James Campbell Scott]

در گذشته از کلمه‌ «رشد» و سپس «توسعه» و اکنون از واژه‌ی «پیشرفت» برای این مضمون یاد می‌شود. در چند دهه‌ی اخیر نیز رشته‌های گوناگون دانشگاهی و دانشکده‌ها و دیسیپلین‌های میان‌رشته‌ای گوناگونی درصدد پاسخ به مساله‌ی توسعه هستند. مثلاً حوزه‌ی سیاست‌گذاری عمومی (public policy) به دنبال ایجاد رابطه بین مؤلفه‌های اقتصادی و مهندسی پدیده‌ی پیشرفت و توسعه است و متخصصان و فارغ‌التحصیلانی که عمدتاً از بین باهوش‌ترین و نخبه‌ترین دانشورزان رشته‌های مهندسی دست‌چین می‌شوند، برای تحصیل در این رشته دعوت و انتخاب می‌شوند.

توجه به شاخص‌هایی که در تحقق برنامه‌ها مطمح‌نظر قرار می‌گرفت همگی حاکی از نوعی باور به ازدیاد کمی مؤلفه‌های عمدتاً اقتصادی و قابل‌سنجش بود. در این میان هرچند این برنامه‌ها بعدتر عناوینی همچون «توسعه اقتصادی اجتماعی فرهنگی» را یدک می‌کشیدند، ولی باز همچنان عمده‌ تاکیدات بر روی سنجه‌های اقتصادی و عملیاتی و تولیدی بود و در بهترین حالت می‌توان گفت فهم‌مندی حوزه‌های اجتماعی و انسانی منضم به شاخص‌های عملیاتی می‌شد.

کتاب «نگریستن از چشم دولت» [Seeing Like a State : How Certain Schemes to Improve the Human Condition Have Failed] همین خط سیر را دنبال می‌کند. پرسش اصلی نویسنده این است که چرا با وجود این همه سرمایه‌گذاری و حتی نیت‌های خیرخواهانه‌ی حاکمان در اقصی نقاط جهان، اینگونه پروژه‌های عظیم عمدتاً به نتیجه نرسیده و اتفاقاً مسبب فجایع بزرگی در اقتصادی و جامعه شده است.

در این میان و در طول صفحات کتاب عملاً پرده از جنایت‌های حاکمانی در کشور‌های مختلف برداشته می‌شود که به بهانه پیشرفت کشورشان با بلاهت و ساده‌اندیشی و خام‌فکری نه تنها موجبات پیشرفت را فراهم نکردند بلکه به ویرانی خانمان‌برانداز کشورهایشان یاری رساندند.

جیمز اسکات [James Campbell Scott] به رغم اشتهار در غرب (به عنوان یک دانشمند علوم سیاسی و مردم‌شناس برجسته)، اما نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ای در ایران نیست. غیر از کتاب حاضر، فقط یک کتاب از ایشان ترجمه شده است (کتاب «سلطه و هنر مقاومت» که از سوی نشر مرکز منتشر شده است). او پژوهشگر تطبیقی جوامع ارضی و غیردولتی، سیاست فرودست و آنارشیسم است. تحقیقات اولیه او بر روی دهقانان آسیای جنوب شرقی و راهبرد‌های مقاومت آن‌ها در برابر اشکال مختلف سلطه متمرکز شده است. او در اوایل تابستان امسال در سن ۸۷ سالگی چشم از جهان فروبست در حالی که نشریه‌ی نیویورک‌تایمز تحقیقات او را «بسیار تأثیرگذار و خاص» توصیف کرده است.

کتاب «نگریستن از چشم دولت» یک عنوان فرعی بلند دارد: «چگونه طرح‌هایی خاص که قرار بود وضعیت انسانی جوامع را بهبود بخشند با شکست مواجه شدند؟». همین عنوان که در قالب پرسش مطرح شده، به دنبال طرح این مساله است که چگونه دولت‌های مرکزی تلاش می‌کنند تا پدیده‌ای به نام «خوانایی» را به جوامع خود تحمیل کنند. اما در این راستا اشکال پیچیده و ارزشمندی از نظم اجتماعی و دانش محلی را نابود می‌کنند. غایت آرمان‌گرایانه و اتوپیایی و غالباً ناکام دولت مدرن این بود که واقعیت پر هرج‌ومرج، نابسامان و مدام در حال تغییر و دگرگونی را به واقعیتی کاملاً قابل‌درک و بسامان تبدیل کند، به چیزی که همچون شبکه‌ای منظم و واحد، تحت مشاهده دقیق دولت باشد. هدف تمامی این فعالیت‌های منضبط‌سازانه دولتی معطوف به تغییروتحول جمعیت، فضای اجتماعی و حتی طبیعت و تبدیل آن به سیستم‌های بسته بود و اینکه جامعه تحت مشاهده دقیق دولت و کنترل دائمی کارگزاران دولتی باشد.

اسکات ابتدا از طبیعت شروع می‌کند و موضوع استانداردسازی جنگل‌ها را در پروس مطرح می‌کند. حاکمان درنظر داشتند برای کسب درآمد منظم و قابل‌احصا از درآمد‌های حاصل از چوب و الوار (با هدف پیش‌بینی‌پذیری اخذ مالیات به عنوان یک منبع درآمد پایدار) جنگل‌ها را از وضعیت متنوع و متکثر (هم از حیث اکوسیستم گیاهی و انواع درخت‌ها و درختچه‌ها و پوشش گیاهی و هم از حیث انتظام هندسی جغرافیای جنگل) خارج کرده و یک جنگل با ابعاد مشخص و حاوی تعداد اندکی از درختان مشخص که به درد صنعت چوب و الوار می‌خورد (و نه همه‌ی درخت‌هایی که به طور طبیعی در یک جنگل رشد می‌کنند) ایجاد کنند. لشگری از مساحان و مهندسان و نقشه‌برداران و برنامه‌ریزان و متخصصان علوم مالی و اقتصادی و همچنین بوروکرات‌های اداری) مسئول این پروژه شدند.

هرچند در ابتدا توانست طی چند سال معدود این «خوانایی» را بر درآمد‌های خود حاکم کند، اما به تدریج و بعد از یک نسل رشد درختان، چیزی در حد فاجعه و نابودی جنگل‌ها و گونه‌های جانوری و گیاهی رخ داد. در کنار آن عملاً زندگی انسان‌هایی که هزاران سال در کنار و در متن این جنگل‌ها زندگی می‌کردند هم از بین رفت و بسیاری از آن‌ها مجبور به کوچ و جاگذاشتن زندگی خود شدند.

اسکات به این ذهنیت حاکمان اشاره می‌کند که هرچه جمعیت یا فضای اجتماعی ایستاتر، استاندارد شده‌تر و هم‌شکل‌تر باشد، به همان اندازه نیز بیشتر قابل خوانا خواهد بود و دولت یا کارگزاران دولتی نیز راحت‌تر می‌توانند خواست‌ها و طرح‌هایشان را بر آن تحمیل و پیاده کنند. خوانایی مستلزم ناظری است که در جایگاه مرکزی قرار گرفته و نگاهش سینوپتیک (نگاه از طریق یک دوربین) باشد. در کنار آن نیز پدیده‌ی ساده‌سازی‌های دولتی برای این طراحی شده‌اند تا به مقامات اجازه دهند تصویر کلی و شماتیکی از جامعه در دست داشته باشند که برای افراد خارج از قدرت دردسترس نخواهد بود.

دولت یک مأموریت دارد و آن متمدن‌کردن است، بانیان دولت - ملت مدرن صرفاً در پی مشاهده و نقشه‌برداری نبودند، آن‌ها در پی شکل‌دادن به مردم و جامعه بودند تا بتواند با تکنیک‌های مشاهده و کنترلشان جور دربیاید.

حاکمان یک «نقشه» در سر دارند. این نقشه‌ها علاوه بر اینکه نوعی تلخیص و ساده‌سازی واقعیت‌ها است، از پشتوانه‌ی زور و قدرت آن حاکمان نیز برخوردارند. این قدرت دگرگون‌کننده فقط در خود نقشه نیست، بلکه در قدرت کسانی است که چشم‌انداز آن نقشه خاص را اعمال می‌کنند. به عبارتی، قصد و نیت طراحان این نقشه‌هاست که اهمیت دارد وگرنه خود نقشه کاری به این‌که نیت طراح آن چیست ندارد.

نگریستن از چشم دولت قربان عباسی

اسکات در طول کتاب با نثر بسیار روان و در عین حال علمی خود نمونه‌ای از این طرح‌ها را در روستا‌های اجباری اوجاما در تانزانیا، اشتراکی‌سازی در روسیه، نظریه برنامه‌ریزی شهری لوکوربوزیه (که در برازیلیا واقع در برزیل محقق شد)، جهش بزرگ به جلو در چین، "مدرنیزاسیون" کشاورزی در مناطق گرمسیری (اصرار بر رشد تک‌محصولی) دنبال می‌کند که قرار بود یک مدل فرامدرنیستی از پیشرفت و توسعه باشند. این طرح‌های بزرگ آرمان‌گرایانه به‌طور ناخواسته مرگ و فلاکت را برای میلیون‌ها نفر به همراه آورد.

اسکات ضمن شرح این نمونه‌ها (که تماماً با روایت ساده و روانی ارائه شده و مترجم نیز به شکل مطلوبی روایت سلیس نویسنده را در برگردان خود لحاظ می‌کند) به این طرح‌ها و آثار فاجعه‌بار آن‌ها اشاره می‌کند.

اسکات در این میان تلاش می‌کند نظریه‌ای هم در این باب داشته باشد. او می‌خواهد دلیل و چرایی بسیاری از این غم‌انگیزترین فقره‌های رشد و تحول دولت در روزگاران معاصر ما در قرن بیستم را علت‌یابی کند. او در مطالعات خود و نمونه‌هایی که به پیش می‌کشد، به این نتیجه می‌رسد که عدم موفقیت حاکمان ناشی از تلفیق سه مؤلفه زیان‌بارو واقعاً مهلک بود. اولین عنصر یا مؤلفه نظم‌دهی اداری و تشکیلاتی، طبیعت و جامعه بود.

او از واژه‌ی «فرامدرنیسم» استفاده می‌کند. فرامدرنیسم نسخه‌ای قوی از باور‌ها و ایمان به پیشرفت علمی و فناورانه و چشم‌انداز و بینشی فراگیر است که می‌خواهد از مزیت علم و فناوری برای متحول کردن جامعه- معمولاً با پشتوانه دولتی - در تمام حوزه‌های فعالیت انسانی بهره‌برداری کند. این مفهوم می‌تواند متناظر با بلندپروازی‌ها حسب طیف وسیعی از ایدئولوژی‌های سیاسی باشد که حاملان و شارحان واقعی آن مهندسان و برنامه‌ریزان، تکنوکرات‌ها، مباشران ارشد، معماران، دانشمندان و رؤیاپردازان آوانگارد بودند. آن‌ها در پی مهندسی عقلانی و فراگیر تمام جنبه‌های زندگی اجتماعی بودند تا بتوانند شرایط انسانی را بهبود ببخشند. قطع یقین، فرامدرنیسم متعلق به گرایش سیاسی خاصی نبود؛ هم در میان چپ‌گرایان و هم در میان نحله راست‌گرایان طرفداران خود را داشت.

مؤلفه دوم استفاده افسارگسیخته از قدرت دولت مدرن به‌عنوان ابزاری قوی برای رسیدن به این اهداف و آمال بود. مؤلفه سوم نیز وجود یک جامعه مدنی ضعیف و زمین‌گیر شده است که فاقد هرگونه مقاومت در برابر این طرح‌های بلندپروازانه بود. ایدئولوژی فرامدرنیسم برسازنده یک میل بود؛ دولت مدرن ابزار‌های لازم برای کار روی میل را فراهم می‌کندو جامعه مدنی ضعیف و از ظرفیت خالی شده، امکان چنین بستری را فراهم نمودند تا اتوپیا‌ها و آرمان‌شهر‌ها روی آن بنا شوند.

چنانکه اسکات بیان می‌کند، ایده‌ها و نیت‌های پشت این طرح‌ها را باید خیرخواهانه دانست. بلندپروازی‌های اتوپیایی فی‌نفسه خطرناک نیستند، ولی زمانی خطرناک می‌شوند که نخبگان حاکم هیچ تعهدی به دموکراسی یا حقوق مدنی از خود نشان نمی‌دهند و برای رسیدن به جاه‌طلبی‌هایشان به زور عریان متوسل می‌گردند. در جامعه‌ای که در معرض این آزمایش‌های اتوپیایی است به‌خاطر فقدان جامعه مدنی، امکان مقاومت در برابر دولت وجود ندارد. دولت به طرزی بی‌رحمانه و بدون توجه به خواست عمومی جامعه فعال‌مایشاء می‌شود.

اسکات استدلال می‌کند که برای موفقیت طرح‌ها برای بهبود شرایط انسانی، باید شرایط محلی را در نظر بگیرند، ولی ایدئولوژی‌های مدرنیستی قرن بیستم مانع از این امر شده‌اند. از سوی دیگر نظم اجتماعی موجود که کمابیش محصول دولت‌های قبلی بود، خود را تحت‌نظر دولت جدید (که جامعه را از بالا رصد می‌کرد) بازتولید می‌شد. هدف آن‌ها یک جامعه تصنعی و مهندسی‌شده بود که بیش ازآنکه محصول رویداد‌های تاریخی و آداب و سنن باشد، نتیجه معیار‌های علمی، عقلانی و آگاهانه بود.

در تمامی این موارد، مؤلفه‌های مشخصی حاکم بود. مثلاً نوعی نظم فضای رسمی به همراه «خوانایی» و «استانداردسازی» وجود داشت. به عنوان نمونه منظور از خوانایی در عرصه‌ی شهری اینکه پلیس و نیرو‌های سرکوب به تمامی زوایا و بخش‌های شهر دسترسی داشته و امکان گسیل نیرو برای مبارزه با بی‌نظمی فراهم گردد. در کنار این اصل سلبی باید اصول ایجابی را نیز مطمح‌نظر قرار داد مثلاً اینکه چگونه می‌توان خدمات بهداشتی و درمانی و سلامت عمومی را در تمامی بخش‌های شهری به خدمت شهروندان درآورد و از سلامتی و امنیت آن‌ها محافظت کرد.

اسکات از واژه‌ی «متیس» نام می‌برد و آن را دانش زمینه‌مند و خاصی می‌داند که به لحاظ نظری در برابر «تخنه» و دانش جهان‌شمول قرار می‌گیرد. کشاورزان در اقصی‌نقاط جهان به‌واسطه‌ی مهارت‌های شخصی و نتایج عملی که در برابر طبیعت و آب‌و‌هوا فراگرفته بودند، توانسته بودند به صورت‌های گوناگونی از کشت و زرع محصولات دست پیدا کنند که علاوه بر کارآیی، هیچگونه آسیبی به طبیعت و خاک و منابع آبی نمی‌زد. اما گویا قرار بود هرآنچه که قدیمی و سنتی است در برابر فرامدرنیسم به زانو درآمده و دور ریخته شود. از ساختار خانواده و الگو‌های سکونت تا ارزش‌های اخلاقی و اشکال تولید که باید همگی از نو مورد بررسی قرار گرفته و بازطراحی شوند. ساختار‌های گذشته عموماً محصول افسانه و اسطوره، خرافه و تعصبات مذهبی هستند.

نگریستن از چشم دولت» [Seeing Like a State : How Certain Schemes to Improve the Human Condition Have Failed]  جیمز اسکات [James Campbell Scott]

فرامدرنیسم معرف یک گسست واقعاً رادیکال از تاریخ و سنت است. تا جایی که تفکر عقلانی و قوانین علمی پاسخ واحدی به هر مسأله تجربی فراهم می‌آورد. این ایمان جزمی به دانش است که اسکات درصدد نقد آن است؛ جایی که همه‌چیز به سنجه‌های عملیاتی و قابل‌محاسبه درمی آید و اساساً هم‌کنشی‌های انسانی و اجتماعی وانهاده می‌شود.

هرچند حسن‌نیت حاکمان را نمی‌توان منکر شد، ولی به تدریج انسان‌ها تبدیل به سوژه‌های استاندارد شدند که باید حتی به زور اسلحه و اجبار به ورطه‌ «سنت‌زدایی» رهنمون می‌شدند تا همگی بدون شخصیت متمایز خویش، امکان مقاومت نداشته باشند. هرچه طرح‌ها بزرگ‌تر و جاه‌طلبانه‌تر می‌شدند، حاکمان و متولیان اجرای طرح‌ها نیز خود را بی‌نیازتر از خلاقیت‌های مردمی و جمعی می‌دیدند.

اسکات در طول کتاب نشان می‌دهد که چگونه این طرح‌ها به ناچار مجبور بودند پیچیدگی‌های جوامع انسانی را تقلیل داده و آن را به چند اصل ایدئولوژیک محدود سازند و تازه آن را هم با نظم سرکوبگرانه جاری و ساری کنند.

«نگریستن از چشم دولت» کتابی است درخور توجه و مطالعه‌ای دقیق و ژرف‌اندیشانه برای خیال‌پردازان، آرمان‌گرایان و ایدئولوگ‌ها و همه آن‌هایی که فکر می‌کنند با تعطیل کردن آزادی و اتخاذ تصمیم و سیاست‌گذاری‌های خودسرانه و ازبالا به پایین می‌توانند به جای عقل سلیم همگانی جامعه، کشور را به سوی رفاه و بهشت موعود سوق دهند. کتاب نشان می‌دهد که صرف باور به ایده پیشرفت و حسن‌نیت کفایت نمی‌کند. هیچ نظام سیاسی حق ندارد خود را عقل کل بداند و به جای میلیون‌ها انسان تصمیم بگیرد.

در پایان ذکر دو نکته لازم است. ابتدا اینکه کتاب مذکور از جمله آثاری است که می‌تواند مخاطبان بسیار گسترده‌ای به وسعت تمامی بزرگسالان جامعه داشته باشد. به غیر از مخاطبان خاصی نظیر

سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان و تصمیم‌گیران حوزه‌های برنامه‌ریزی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کلان کشور، می‌تواند برای مخاطبان عام نظیر تمامی کارشناسان این حوزه‌ها (اعم از دانشجویان، اساتید، مؤلفان و پژوهشگران مربوطه) نیز مفید واقع گردد. همچنین دانشورزان حوزه‌های تاریخ، انسان‌شناسی، روانشناسی اجتماعی، شهرسازی و برنامه‌ریزی شهری و علوم کشاورزی نیز هم از مطالعه‌ی این کتاب بهره‌ها خواهند گرفت.

دوم اینکه چنین پژوهش درازدامنی طبعاً باید با طول و تفصیل و همچنین ارائه‌ی فکت‌ها و صورت‌بندی‌های دقیق اقتصادی و اجتماعی انجام شود. حجم زیاد کتاب (حدود ۵۶۰ صفحه) به همین خاطر است. اما نباید مرعوب این حجم شد. مترجم به خوبی از پس مواجهه با متن درآمده و ترجمه‌ی بسیار سلیس و روانی ارائه کرده که خوانش کتاب را بسیار راحت و لذت‌بخش می‌کند.

دکتر قربان عباسی اندیشمند جوان کشورمان به ترجمه‌ی این اثر همت گماشته است. عباسی متولد ۱۳۵۷ و دکتری جامعه‌شناسی سیاسی دارد.

[این کتاب پیش از این با ترجمه‌ی اصلان قودجانی تحت عنوان «حکومت‌ها چگونه به دنیا می‌نگرند: چگونه برخی طرح‌های ویژه برای بهبود اوضاع انسان‌ها به ناکامی کشیده‌شد» منتشر شده‌ است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...