شمس تبریزی وقتی به قونیه می‌رسد؛ همه به جز اندکی از فرزندان و یاران نزدیک مولوی او را ساحر و جادوگری خطاب می‌کنند که مولوی را سحر کرده است. ولی شفاک در کتابش ذکر می‌کند که جلال الدین رومی با تمام شهرتی که در علم و سخنوری داشته هنوز سوالی در زندگی‌اش مطرح بوده است که جوابش را تنها در ملاقات و معاشرت با شمس جستجو می‌کند.

اختصاصی | محمد حسنلو 

مولوی در عین حال که مشهور هست ناشناخته نیز هست. و عده‌ی کسانی که با همه خصایص و ابعاد ارزشهای این شاعر فارسی زبان آشنا باشند و حتی نوشته‌ها و اشعار وی را خوانده باشند، همیشه معدود بود است. نوشته‌ها و سروده‌های مولانا رازی دارد که هنوز هم بعد از هفتصد سال ناگشوده مانده و با وجود مجموع بررسی‌هایی که در سده‌ی اخیر درباره آثار این شاعر گرانقدر فارسی زبان انجام شده است؛ باز هم گفتنی‌های ناگفته بیش از گفته‌شده‌هاست. 

به این فهرست، کتاب جدید "الیف شافاک"‌ ترک را نیز باید اضافه کرد. چراکه با استناد به نوشته‌هایش وی نیز می پذیرد جلال الدین رومی قبل از اینکه شاعر شود، سعی کرده است تا از آیات و روایات پیامبر(ص)‌ و ائمه اطهار(ع) استفاده کند، و با صبر و شکیبایی برای رسیدن به کمال ذات انسانی تلاش کند. وی با وجود هزاران مرید و همراه، همنشینی کسی را پذیرفته که در شهرش همه او را تقبیح می‌کنند.

الیف شافاک چهل قانون عشق ملت عشق

شمس تبریزی وقتی به قونیه می‌رسد؛ همه به جز اندکی از فرزندان و یاران نزدیک مولوی او را ساحر و جادوگری خطاب می‌کنند که مولوی را سحر کرده است. ولی شفاک در کتابش ذکر می‌کند که جلال الدین رومی با تمام شهرتی که در علم و سخنوری داشته هنوز سوالی در زندگی‌اش مطرح بوده است که جوابش را تنها در ملاقات و معاشرت با شمس جستجو می‌کند.

این دو جفت روحانی سخنان و مباحثی درباره‌ی موجودیت خداوند متعال رد و بدل می‌کنند که هر جوینده‌ی خدایی را به وجد می‌آورد. این زیبایی دوستی و همراهی و همچنین دوری و جدایی این دو یار آشنای دیرین در کتاب شافاک با عنوان "چهل قانون عشق" به صورت داستان وار و با همان حال و هوای قونیه سال 1200 میلادی بیان می‌شود.

شافاک با روایت شرح حال زندگی شمس و مولوی حقایقی از زندگی آنها را برای مخاطب حال حاضر روایت می‌کند که می‌تواند در زندگی انسان‌های معاصر جریان داشته باشد. وی پس از جدایی از شوهر آمریکایی خود به وطن خود بازمی‌گردد و در قونیه در یک موسسه ادبی مشغول فعالیت می‌شود و از همان جا کار نوشتن این کتاب را شروع می‌کند.

او به خاطر تجربه‌های تلخ خود از زندگی گذشته‌اش در نورتهامپتون داستان‌هایی از دو تاریخ متفاوت را بیان می‌کند که می تواند یکی انگاشته شود و می‌نویسد هیچ کس نمی‌تواند تکرار حقایق تاریخی را انکار کند و باید بداند چهل قانون عشقی که شافاک با استناد به زندگی شمس تبریزی به زبان انگلیسی برای مخاطب غربی و شرقی تهیه کرده است؛ می‌تواند در هر لحظه از زندگی هر انسانی از هر نوع و زمانی به حقیقت بپیوندد.

با وجود تمام آنچه علما و اساتید ادبی درباره این داستان گفته‌اند و نوشته‌اند هنوز مواجهه و جذبه‌ی عاشقانه میان این دو روح بزرگ،‌ معماگونه و رازآمیز است و کسی نمی‌داند که درویشی ناشناخته چون شمس به چه حقیقتی دست یافته بود که برای مولانا آنقدر تازگی و جاذبه داشت و یکسره کارشان به دلباختگی و محو شدن در یکدیگر رسید.

از مقالات شمس به خوبی آشکار است که او نیز مانند مولوی بر تمام علوم زمانه خود تسلط داشته ولی با وجود معلومات خود ناشناسی و پیوسته در سفر بودن را ترجیح می‌داده و سعی می‌کرده در هرجایی و هر مجلسی ناشناخته باقی بماند. نویسنده با اشاره به سفرهای شمس به نقاط مختلف کره زمین چهل اصل اساسی زندگی انسانهای کامل را تفسیر می‌کند که در نوع خود می‌توان آنها را چهل یاقوت و جواهر خطاب کرد که هر کدام آنها می‌تواند انسانی را خوشبخت کند:

"معنی صبر و شکیبایی و هدف از آن چیست؟ شاید نگاه کردن به خار و دیدن گل باشد یا اینکه شب را دیدن و امید فلق داشتن باشد... عاشقان خداوند صبر و شکیبایی خود را از دست نمی‌دهند چرا که آنها می‌دانند تنها زمان می‌تواند هلال خمیده‌ای را به ماهی کامل و نورانی تبدیل کند. "

شافاک که می‌توان محور اصلی کتابش را بررسی اصل تصوف و صوفی‌گری و برخوردهای ضد و نقیض با این روش در طول تاریخ عنوان کرد به خوبی توانسته از این مبحث موفق بیرون آید و گرفتار مباحث انحرافی نشود و در حقیقت تفاوت اصلی مسلمانان صوفی دور از علایق دنیا را از صوفیان منحرف و شریعت‌زده‌هایی که در طول تاریخ از شریعت دکانی برای کسب و کار خود زده‌اند؛ بیان کند و وقتی در جایی از کتاب نویسنده ترک مثالی از سرزنش قاضی یکی از بلاد مسلمین خطاب به شمس را می‌خوانیم؛ به سادگی می‌توان با اصل تصوف و سیر به سوی کمال انسانی آشنا شد. 

این قاضی نظرات شمس را درباره زندگی بسیار پیچیده خطاب می‌کند و می‌گوید: "موجودیت و اصل انسان آفرینشی بسیار ساده است و در حقیقت انسان موجودی ساده و روشن آفریده شده است که نیازهایش نیز مثل امور دیگر ساده و به دور از هر پیچیدگی هستند. این نیازها برای آن ساده هستند که انسان به راه راست هدایت شود و او اطمینان حاصل کند که به بیراهه و انحراف نمی‌رود. که این مهم نیاز به اجرا و کاربرد شریعت(قوانین اسلامی) به صورت تمام و کمال دارد."‌

شمس پاسخ این قاضی را به زبانی ساده و عامیانه این طور بیان می‌کند: "شریعت همچون شمعی است که برای مسلمانان و دیگر پیروان ادیان نوری ارزشمند محسوب می‌شود؛ ولی اجازه دهید فراموش نکنیم که این شمع تنها به ما کمک می‌کند، در تاریکی از جایی به جای دیگر برویم و از افتادن در چاله های مسیر خودداری کنیم. ولی وقتی فراموش کنیم که به کجا باید برویم و مسیر کجاست و به جای آن به خود شمع توجه کنیم از رسیدن به مقصد ناتوان خواهیم ماند و در این صورت این شمع به چه کار خواهد آمد؟" 
 
اصل گزارش را در اینجا ببینید

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...