هیاهوی ِ جنگی تمام نشده | الف


جنگ هرچند که در مدت زمانی کوتاه و در گستره‌ای کوچک رخ داده باشد، همواره نقطه‌ی عطفی بر زندگی انسان‌هاست. تغییراتی که زیر سایه‌ی جنگ به وجود می‌آید، به قدری گسترده است که شکل زیستن را به سمت و سویی متفاوت با آن‌چه پیش از این بوده سوق می‌دهد و تلاش آدم‌ها و دولت‌ها نیز برای بازگرداندن وضعیتِ پیشین به جایی نمی‌رسد. زخمی که آن‌چنان عمیق است که حتی در صورت التیام‌، همچنان اثر خود را باقی می‌گذارد.

آنتونی مارا [Anthony Marra] منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی» [A constellation of vital phenomena]

کتاب «منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی» [A constellation of vital phenomena] نیز به نوعی مؤید همین مطلب است و بر این نکته که جنگ خالق تحولاتی بی‌بازگشت و ناگزیر در زندگی بشر است، انگشت تأکید می‌گذارد. در این میان جنگی که نه به آتش‌بس و نه به غلبه‌ی یکی از طرفین ختم شود و متارکه‌ای طولانی و فرسایشی در پی داشته باشد، به شکل دیگری بر وخامت اوضاع می‌افزاید. این کتاب نامزد و برنده‌ی جوایز بسیاری از جمله جایزه‌ی کتاب سال نیویورک تایمز شده و در نوع خود از کم‌سابقه‌ترین آثاری است که به جنگ چچن پرداخته است.

روایت در این رمان، از نظرگاه‌ها و برهه‌های مختلفی پیش می‌رود و در هر فصل به ذهن یکی از شخصیت‌های محوری در مقطعی از جنگ چچن نقب می‌زند. داستان با شخصیت حوا، دخترکی که مأموران امنیتی فدراسیون روسیه پدرش را دستگیر می‌کنند و خانه‌شان را آتش می‌زنند، آغاز می‌شود. حوا هشت‌ساله است و این اتفاق او را به اندازه‌ی سال‌ها بزرگ می‌کند. وقتی همراه دوست پدرش، احمد، چمدان می‌بندد، گویی زنی جوان است که از این پس تحمل تمامی ناملایمات را خواهد داشت. به همین خاطر است که به احمد امید بازگشت پدر و اتمام شرایط دشوار جنگ را می‌دهد. او از رفتن پدر و آتش‌سوزیِ خانه، خود را نمی‌بازد و محکم می‌ایستد و به منظره‌ی زندگی از دست‌رفته‌اش نگاه می‌کند. شخصیت قدرتمندی که توان سازگاری با وضعیت تازه را دارد و برای این موضوع، نیازی به گذشت زمان بسیار از واقعه نیست. حوا در سال 2004 با احمد به مرکز جمهوری می‌روند تا در هیاهوی جنگی که نیمه‌کاره مانده و به ترک مخاصمه‌ای موقت ختم شده، سرپناهی پیدا کنند.

احمد، شخصیت کلیدی دیگر این رمان است. مردی که با همسر بیمارش، در همسایگی حوا و پدرش زندگی می‌کند. وضعیت زنش طوری نیست که بتواند او را با خود به شهر دیگری ببرد و می‌خواهد که در اولین فرصت و پس از یافتن جای امنی برای حوا، نزد همسرش برگردد. از سال 1999 که جنگ دوم چچن آغاز شده، احمد مدام شاهد فجایع بسیاری بوده که هر یک مهیب‌تر از قبلی بوده است و به همین علت دیگر امیدی به بهبود اوضاع ندارد. وقتی حوا می‌کوشد او را به آینده امیدوار کند، با مقاومت احمد مواجه می‌شود. طی این سال‌ها، هم بیماری زنش رو به وخامت رفته و هم اغلب دوستانش، به جرم همکاری با یکی از طرفین جنگ، دستگیر، ربوده یا کشته شده‌اند. همسایگان اندکی که هنوز سلاح در دست باقی مانده‌اند نیز چندان امیدی به پایان این ناامنی ندارند و بر باورهای احمد صحه می‌گذارند. همسایگانی که احمد در فصل‌هایی به مرور قصه‌ی آن‌ها در ذهنش متمرکز می‌شود.

سونیا، زن پزشکی که در بیمارستانی در پایتخت کار می‌کند، از دیگر شخصیت‌های اصلی داستان است. زنی که یک‌تنه بیمارستانی را می‌گرداند که پر از مجروحان درگیری‌های مختلف در گوشه گوشه‌ی شهر است. قصه‌ی او از سال 1996 روایت می‌شود؛ جایی که سونیا هنوز به ثبات در زندگی شخصی‌اش نرسیده و در تلاش است تا مکانی معین برای سکونت پیدا کند. ناتاشا، خواهرش، تنها کسی بوده که او در زندگی‌اش داشته و خود را مسئول مراقبت از این دختر جوان می‌دیده است. خواهر کوچک‌تری که در گیرودار تشدید جنگ ناپدید می‌شود و سونیا، پس از سال‌ها همچنان در میان قربانیان جنگ و زخمی‌های بیمارستان به دنبال او می‌گردد. وقتی احمد و حوا برای پناه گرفتن از سونیا کمک می‌خواهند، او در چهره‌ی حوا، خواهرش را می‌بیند و با وجود بی‌علاقگی به بچه‌ها، به مراقبت از دخترک تن می‌دهد.

در هر فصل از کتاب، شخصیت‌ها به گونه‌ای با جنگ و عواقب آن در زندگی کنونی و گذشته‌ی خویش دست و پنجه نرم می‌کنند. هر کدام از آن‌ها چیزی در گذشته جا گذاشته‌اند که حالا برای یافتنش، نیاز به کند و کاو دارند؛ سونیا آرزوها و برنامه‌های بزرگی را که با ناتاشا داشته مرور می‌کند، احمد به شغل پزشکیِ بی‌سرانجام خودش می‌اندیشد و موقعیت‌های اجتماعی از دست‌رفته‌اش را از ذهن می‌گذراند و حوا می‌کوشد خاطرات خوشی را که با پدرش داشته احیا کند. همگی در زمان حال و در بیمارستان نیمه ویرانی در گروزنی، جنگ را مسبب تمامی ناکامی‌های خود می‌بینند. جنگی که تکلیفش مشخص نیست و مناقشه‌ای که به حال خود رها شده است. در چنین شرایطی چگونه می‌توان به تغییر وضعیت موجود امیدی داشت؟ و اساساً همین سرخوردگی از بهبود شرایط کنونی است که آدم‌ها را بیش‌تر در زمان عقب می‌برد و به کاوش در گذشته وامی‌دارد.

شخصیت‌های اصلی کتاب، مدام در حال گریز از هم‌ و پناه بردن به خلوت خویش‌اند. خلوتی که سرشار از غوغای روزها و آدم‌های از دست‌رفته‌ی زندگی‌شان است. اما جنگ، هر چقدر هم که به مرحله‌ی تعلیق و بی‌تکلیفی رسیده باشد، مدام چالشی تازه در دل خود برای آن‌ها دارد و همواره آن‌ها را رو در رو یا کنار هم قرار می‌دهد. آن‌ها هر چقدر هم که موجواتی درون‌گرا و منزوی باشند، ناگزیر از مواجهه با هم و دنیای پر خروش بیرون‌اند. به همین ‌خاطر کتاب در هر فصل دامنه‌ای از تلاطمات پرشور این آدم‌ها را نمایان می‌کند. آنتونی مارا [Anthony Marra] کوشیده تا از دل همین لحظات پرالتهاب، منظومه‌ای از وقایع هیجان‌انگیز بسازد که برای تداوم زندگی بازمانده‌های جنگ حیاتی است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...