در ترجمه‌ی دو کتاب «دیوانگی» [Senselessness (Insensatez)] و «انزجار» [Revulsion: Thomas Bernhard in San Salvador] اثر اوراسیو کاستیانوس مویا [Horacio Castellanos Moya] مهم‌ترین چالش برایم این بود که لحن راوی را به بهترین شکل بازآفرینی کنم. درواقع، مدام احساس هنرپیشه‌ای را داشتم که می‌کوشد تمام زوایای شخصیتی را که به او واگذار شده بشناسد تا نقشش را باورپذیرتر و مؤثرتر ایفا کند.

 اوراسیو کاستیانوس مویا [Horacio Castellanos Moya]

هر دو کتاب، راوی‌های به‌یادماندنی‌ای دارند. در انزجار، تک‌گوییِ مردی را می‌شنویم که یک روز غروب با دوستش در کافه نشسته و یک‌ریز از همه چیزِ مملکتش بد می‌گوید. او روشنفکر هنردوست و حساسی است که دور و بر خود فقط ابتذال می‌بیند و با زبانی پر از طعنه و طنز و نیش، کشورش را – از سیاست و فرهنگ آن گرفته تا غذاهای محلی‌اش – به باد انتقاد می‌گیرد. دیوانگی هم روایت یک ویراستار آتشین‌مزاج است از دیوانه شدن تدریجی‌اش. او که در حالت عادی هم گرایش‌های مخربِ روانی دارد و به‌اصطلاح «نزده می‌رقصد»، چند هفته شب‌وروز گزارش‌های بازماندگان جنایت‌های ارتش گواتمالا در جریان جنگ داخلی را می‌خوانَد و به‌قدری تحت تأثیرشان قرار می‌گیرد که کم‌کم کارش به جنون می‌کشد.

دست یافتن به زبانی که بازتاب‌دهنده‌ی ذهن و زبان این راوی‌های روشنفکر، عصبی، بددهن، تندخو، هنرشناس و حساس باشد، کار دشوار و در عین حال بسیار لذت‌بخشی بود. برای نمونه، این چند خط از انزجار را ببینید: «برادر من آرمان‌شهر بشریت را کارگاه قفل‌سازی عظیمی تصور می‌کند که تنها صاحب آن خودش است. در این جهان آرمانی تمام گفت‌وگوها حول کلید، قفل و دستگیره می‌چرخد. البته همین الانش هم توپ تکانش نمی‌دهد. هر روز کلیدهای بیشتری می‌اندازد به مردم و طوری کارش گرفته که دائم در حال باز کردن یک شعبه‌ی جدید 'کلیدکده' است. بیا ببین با همین کلید زپرتی چه پولی پارو می‌کند . . . هر کس نداند خیال می‌کند گنج پیدا کرده. بعید می‌دانم هیچ مملکت دیگری توی دنیا باشد که مردمش این‌قدر کشته‌مرده‌ی قفل و کلید باشند و دلشان بخواهد بچپند توی یک سوراخ و خودشان را حبس کنند.» چنان که ملاحظه می‌کنید، کوشش کرده‌ام در عین پرهیز از شکسته‌نویسی، زبان متن را تا بیشترین حد ممکن به اسلوب گفتار نزدیک کنم تا ضرب‌آهنگ زبان محاوره از آن به گوش برسد.

دیوانگی» [Senselessness (Insensatez)] و «انزجار» [Revulsion: Thomas Bernhard in San Salvador]

برای این کار، بارها متن را با صدای بلند برای خودم خوانده‌ام و کوشیده‌ام تصور کنم اگر جای راوی بودم از چه کلمه یا عبارتی استفاده می‌کردم و جمله را با چه ساختاری می‌گفتم. در نمونه‌ی اخیر، علاوه بر استفاده از اصطلاحات کوچه و بازار، تلاش کرده‌ام زبان راوی منطبق با اسلوب طبیعی گفتار باشد؛ مثلاً جمله‌های «هر روز کلیدهای بیشتری می‌اندازد به مردم» و «بچپند توی یک سوراخ» شاید در نگاه اول چندان تفاوتی با «هر روز کلیدهای بیشتری به مردم می‌اندازد» و «توی یک سوراخ بچپند» نداشته باشند، اما اگر دقت کنید، در دو مورد اول، با جابه‌جا شدن فعل به وسط یا اول جمله و آمدن قید در آخر، اسلوب جمله از حالت مرسوم و معیار خارج شده و رنگ محاوره به خود گرفته تا لحن گفتار شبیه‌سازی شود.

برای پیشنهاد این دو کتاب، دلایل گوناگونی می‌توانم بیاورم، اما در این یادداشت کوتاه فقط به یک نکته که از بازخورد خوانندگان انزجار دستگیرم شده بسنده می‌کنم. تا امروز، نظر هر خواننده‌ای را که جویا شده‌ام، یک حرف را شنیده‌ام. همگی متفقاً گفته‌اند حرف‌های دل خودشان را از زبان راوی شنیده‌اند و بیشترین لذتی که از کتاب برده‌اند بابت همین بوده است. به قول مولانا: خوشتر آن باشد که سرّ دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...