کافکای السالوادور | سازندگی


اوراسیو کاستیانوس مویا [Horacio Castellanos Moya] (1975-)، رمان‌نویسِ تبعیدیِ السالوادوری، ظاهرا برای همیشه تحت‌تاثیر وحشتِ متاثر از جامعه‌ای که در آن بزرگ شده، قرار گرفته است. رمان‌های این نویسنده، زندگیِ کسانی را به تصویر می‌کشد که روبرتو بولانیو، نویسنده فقید شیلیایی، آن را «ویتنام مخفیِ» آمریکای لاتین ‌نامیده است. از نظر جیمز وود منتقد برجسته آمریکایی، کاستیانوس مویا نویسنده‌ای پرشور است که رمان‌های کوتاه او طنزی به‌غایت مفهومی و فانتزی را دربردارد و خواننده را بسیار تحت‌تاثیر قرار می‌دهد.

اوراسیو کاستیانوس مویا [Horacio Castellanos Moya] دیوانگی» [Senselessness (Insensatez)]

اوراسیو کاستیانوس مویا در جهان غرب با رمان «دیوانگی» [Senselessness (Insensatez)] نامش سر زبان‌ها افتاد؛ رمانی که برای اولین‌بار با ترجمه حسین ترکمن‌نژاد به فارسی ترجمه شد و پس از آن رمان دیگری از این نویسنده به نام «انزجار» از سوی نشر خوب منتشر شد. انتشار «دیوانگی» در غرب سیلی از ستایش‌ها را روانه نویسنده و کتاب کرد: خونو دیاس نویسنده برنده پولیتزر، «دیوانگی» را رمانی «خارق‌العاده» معرفی کرد و روبرتو بولانیو آن را «طنزی نیشدار همانند فیلم باستر کیتون و بمب ساعتی» توصیف کرد. مجله بلیور هم «دیوانگی» را آرام‌بخش همچون آثار کافکا نامید و راسل بنکس هم آن را افسانه‌ای اخلاقی که به‌طور درخشان ساخته شده، گویی کافکا برای منبع مواد خود به آمریکای لاتین رفته باشد.

در 26 آوریل 1988 مونسنور خوان خوزه جراردی کندرا چند روز پس از انتشار گزارش هزاروچهارصد صفحه‌ایِ چهار جلدی درمورد جنایات مرتکب‌شده ارتش در طی جنگ داخلی بی‌پایان گواتمالا، در گاراژ خود با تکه‌ای از بتن مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت و کشته شد. گزارش با لغاتی به‌شدت صریح، شکنجه، تجاوز و نسل‌کشی مرتکب شده علیه مایاهای بومی گوآتمالایی را موبه‌مو شرح می‌دهد که ارتش گمان می‌کرد به جنگجویان چریک پناه می‌دادند.

«دیوانگی» اولین رمان نویسنده السالوادورایی اوراسیو کاستیانوس مویا است که فارسی ترجمه شده است و خیلی کم نامها و تاریخها را ذکر می‌کند، بااین‌حال عناصر اصلی داستان وجود دارند: در شهری بی‌نام، مردی بی‌نام‌ونشان گزارش هزاروصد صفحه‌ای چهار جلدی را تصحیح و ویرایش می‌کند که قتل‌عام مردم بومی توسط رژیم ارتشی ناشناس را نقل می‌کند. کاستیانوس مویا به این حقایق با استفاده از آنها برای درنظرگرفتنِ تاثیراتِ حافظه و زبان یا روشهایی که ما از طریق آنها داستانهای گذشته خود را جذب کرده و به‌طور غم‌انگیزی بازسازی می‌کنیم، روح می‌بخشد.

راوی کتاب که داستان خود را در جملات طولانی و گسترده نقل می‌کند، پس از نوشتن مقاله‌ای در انتقاد از دولت مجبور شد زادگاهش السالوادور را ترک کند. با رسیدن به «کشور همسایه» دوستی به او کمک می‌کند و وظیفه تصحیح و ویرایش گزارش حقوق بشر را به او می‌دهد، یا به‌قول راوی «تمیزکردن و آراستن دستهای کاتولیکی که قبلا داشتند آماده می‌شدند تا به چریک‌ها رشوه دهند.» او با ملحد و هوسران باله‌ای ناراحت‌کننده از غم و نمایشی طنز را آغاز می‌کند که مجذوب زبان ساده و شکسته تاریخهای شفاهی می‌شود، درحالی‌که تلاش می‌کرد تا کارمندان اسقف اعظم را متقاعد کند که با او وارد رابطه شوند.

راوی که بیش از پیش نسبت به متن مخوفی که تصحیح می‌کند وسواس دارد، به جنون پارانوئیدی دچار می‌شود، سخنرانی او به نقل‌قولهایی از گزارش محدود می‌شود. متقاعد شده که او نه‌تنها توسط دوست پسر سرباز یک معشوق احتمالی، بلکه توسط یک شکنجه‌گر نظامی بدنام شکار شده است (که نامش با رئیس سابق اطلاعات نظامی گوآتمالا، اتو پرز مولینا، که برخی او را به سازماندهی ترور جراردی متهم کردند کنار یکدیگر استفاده می‌شود) او در کلیسایی پنهان می‌شود و درنهایت درست پیش از انتشار گزارش از کشور فرار می‌کند.

سبک خشن، غنی و بسیار سرگرم‌کننده اوراسیو کاستیانوس مویا لذت‌بخش است. در جایی راوی اظهار ناراحتی می‌کند که «هیچ‌کس عاقلانه علاقه‌ای به نوشتن، انتشار یا خواندن رمان دیگری درمورد مردم بومی کشته‌شده ندارد.» خوشبختانه، نویسنده ما در این مورد احساساتش را محدود کرده است. به قول کریس فاتز، منتقد و داستان‌نویس، «دیوانگی»، کتابی اندوهناک و طاقت فرسا است. همچنین فوق‌العاده زیبا و به‌نوعی نمادین در عمیقترین سطحی که ممکن است پاسخ هر انسانی_ با تمام ناتوانیهایش_ تحت چنین فشار وحشتناکی باشد.»

رمان «دیوانگی» از دریچه ذهن یک بیمارِ ویراستار به جنایت هولناک ارتش گوتامالا در جریان جنگ داخلی این کشور می‌پردازد و به‌این‌ترتیب، هم ابعاد سیاسی دارد و هم ابعاد روان‌شناختی. این رمان از عناصر ژانرهای وحشت و تریلر بهره می‌گیرد و راوی نامطمئنی دارد که به صورت اول‌شخص داستان را روایت می‌کند: «مشاعر من مختل شده است. این جمله را با ماژیک زرد هایلات کردم و حتی در دفترچه یادداشتم هم نوشتم، چون از این جلمه‌های مبتذل روزمره نبود؛ از جنس کلمات قصار قلنبه‌سلنبه هم نبود، جمله‌ای بود که بیشتر از هر جمله دیگری که روز اول کارم خواندم بهت‌زده‌ام کرد؛ جمله‌ای که در همان برخورد اولم با متن مو به تنم سیخ کرد: همان متن هزاروچهارصد صفحه‌ای با خط‌های نزدیک به هم که دوستم، اریک، روی میز کار آینده‌ام گذاشته بود تا درباره مسئولیتی که قرار بود بر عهده بگیرم ذهنیت پیدا کنم. با خودم تکرار کردم مشاعر من مختل شده است. از عمق آشفتگی روحیِ این مردِ کاکچیکل، که قتل خانواده‌اش را به چشم دیده بود، مبهوت ماندم؛ مبهوت از اینکه این مرد بومی از فروپاشی روانی خود درنتیجه تماشای کشتار خانواده‌اش آگاه بوده. درست است که خودش مجروح و نیمه‌جان افتاده بود، اما دیده که سربازان ارتش کشورش، در اوج نفرت و بی‌رحمی، هر چهار بچه کوچکش را با قداره تکه‌تکه کرده‌اند و بعد به سراغ زنش رفته‌اند...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...