وایدر سرنوشت شیلی است که از آلنده به پینوشه دیکتاتور تبدیل میشود... ضد قهرمانی است که راسکولینکفوار آدم میکشد اما هیچوقت و هیچ جا ته ماندهای از عذاب وجدان را تجربه نمیکند و حتی نمایشگاهی از قتلهای شاید زنجیرهایاش را در معرض دید دوستانش میگذارد... یک خلبانِ شاعرِ امنیتیِ قاتل... انتخاب محفل شاعرانه برای تشریح جنایت، هوشمندانه و متمایز با دیگر آثار مشابه در این ژانر است
...
داستان به مکزیکوسیتی اواسط دهه هفتاد برمیگردد... راوی آن جوان هفدهساله شاعری به نام خوان گارسیا مادرو است که پلههای ترقی در مسیر شاعری را طی مینماید و در مسیر عشقبازی تجربه کسب میکند... یک گروه نوجوان شاعر را رهبری میکنند... نوجوانان فقیر یا نوجوانانی که در کودکی آسیب روحی دیدهاند... نویسندگان تثبیتشده فرهنگی شهر را دست میاندازند، جشن سال نو برپا میکنند و از دست دلال محبت عصبانی شهر فرار میکنند... شاید در پایان داستان بمیرند و شاید هم نه!
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
زن با وقاحتی بیاندازه و خشمی غرورآمیز با کلفتش حرف میزند: «بروید عقب. شما بوی حیوانات طویله را میدهید... نوبت به کلفت میرسد و او با همان خشونت خشماگین و باورنکردنی، بیزاری خود را از وضع زندگیاش ابراز میدارد. درست در لحظهای که به اوج خشم و خروش رسیده است و گویی میخواهد اربابش را خفه کند، ناگهان صدای زننده و بیموقع ساعت شماطه بلند میشود. بازی به پایان میرسد... محبت سطحی و ارزانیافته و تفقدآمیز خانم خانه هیچ مرهمی بر دل چرکین آنها نمینهد
...
در دادگاه طلاق هفتمین زنش حضور دارد... هر دو ازدواجهای متعدد کردهاند، شکستهای عاطفی خوردهاند و به دنبال عدالت و حقیقتند... اگر جلوی اشتهاتون به زنها رو نگیرین بدجوری پشیمون میشین... اشتتلر تا پایان داستان، اشتهایش را از دست نداد، ترفیع شغلی نگرفت و پشیمان هم نشد... دیگر گاوصندوق نمیدزدند بلکه بیمه را گول میزنند و با ساختن صحنه تصادف، خسارت میگیرند... صاحبمنصبها و سیاستمداران، پشت ویترین زندگیشان، قانون و عدالت را کنار میگذارند
...
زنی خوشپوش و آراسته که خودش را علاقهمند به مجلات مد معرفی میکند... از تلاش برای به قدرت رسیدن تا همراهی برای در قدرت ماندن... قانون برای ما، تصمیم حزب است... پژوهشگرانی که در رسالههای علمی به یافتههای دانشمندان غربی ارجاع میدادند به «دادگاههای شرافت» سپرده میشدند... دریافت جایزه خارجی باعث سوءتفاهم بین مردم کشور میشد... ماجرای ویلایی که با پول دولت ساخت همه خدمات او به حزب را محو کرد... سرنوشت تلخ او خودکشی ست
...
روابط متقابل زردشتیان و مسلمانان... ادبیات پیشگویانه با ایجاد مشابهتهایی میان تولد و زندگینامهی محمد[ص]، زردشت و شاهان ایرانی برقراری روابط اجتماعی میان دو گروه را آسانتر کرد... پیروزی مسلمانان تجلی لطف خداوند توصیف میشد و هر شکست زردشتیان گامی به سوی آخرالزمان... از مهمترین علل مسلمان شدن زردشتیان: ایمان خالصانه به اسلام، باور به اینکه پیروزیهای اعراب اعتبار اسلام را تأیید میکند، بهدست آوردن آزادی(اسیران)، تهدید به مرگ، انگیزههای مالی و اجتناب از پرداخت خراج
...
جنبشهای اجتماعی نوعی همبستگی اجتماعی به ارمغان میآورند که میتوانند فرصتی برای احیای دو عنصر کلیدی حیات مبتنی بر سرمایه اجتماعی ـ یعنی ارزشهای مشترک و ارتباطات بیشتر ـ فراهم کند... «اجتماع» عرصهای است که نه منافع فردی در آن سیطره دارد، نه فرد در جمع ذوب شده است... سهضلع دولت، بازار و اجتماع سرنوشت جامعه را رقم میزنند... برخورد انحصارگرایانه گروههای مذهبی نسبت به سکولارها در داخل و دینستیزی بنیادگراهای سکولار در خارج کشور، منازعهای برابر نیست
...