مرگ‌های متعارف | شرق


مجموعه‌داستان «یحیای زاینده‌رود» [اثر کیهان خانجانی دربرگیرنده هفت داستان است به نام‌های: «روضه‌الشهدا»، «پونه»، «روشنای یلداشبان»، «قصه به سر نمی‌رسد»، «پلنگ مهتابی تاریک»، «به استناد پاسگاه» و «یحیای زاینده‌رود» که در سال 1397 توسط انتشارات پیدایش منتشر شده و به چاپ دوم رسیده است. آنچه به عنوان طیف کلی در این داستان‌ها مشهود است، مرگ است. مرگی نامتعارف که بر تمام داستان‌ها سایه افکنده است.

یحیای زاینده‌رود کیهان خانجانی

داستان «یحیای زاینده‌رود» که آن را بهترین داستان این مجموعه می‌دانم، داستان انسان هراس‌زده امروز است که از درون فرو ریخته است. داستان از زبان یک کفاش تعمیرکار بازگو می‌شود که بچه‌دار نمی‌شود و وقتی هم بعد از سال‌ها بچه‌دار می‌شود، بچه‌اش نارس و مرده به دنیا می‌آید. داستان، رجعت به گذشته است و در ذهن مرد کفاش در حین کارکردن شکل می‌گیرد و به طور تلویحی اشاره به سرنوشت یحیایی دارد که اگر زنده می‌ماند در حوادث دیگری می‌مرد. پرستار بیمارستان بچه مُرده را توی یک کارتن کوچک به مرد کفاش تحویل می‌دهد و او با بچه مُرده و زنده‌اش که تصویری از واقعیت و خیال است، به خیابان‌ها و اماکن و پل‌های اصفهان می‌رود.

در این داستانِ بی‌نظیر، واگویه راوی آن‌چنان است که مرز خیال و واقعیت درهم می‌آمیزد و مخاطب نمی‌داند برای دنیای ذهنی‌اش اشک بریزد و یا برای دنیای واقعی‌اش که می‌تواند تعبیری دردناک از زندگی همه آدم‌های روزگار ما باشد. در اواخر داستان، هنگامی ‌که راوی، مثل روحی سرگردان به دنیای واقعیت و سرخوردگی باز می‌گردد، انگار به خود تسلی می‌دهد: «همان بهتر که بچه‌م بزرگ نشده، رفت. بزرگ بشود که چی بشود؟ جوان بشود و بمیرد و داغ به دل من و مادرش بگذارد؟» (صفحه 107)

راوی با این گزاره‌ها حتی مرگ پسرش را در جنگ دیده است، در زدوخوردهای دانشگاه و تلویحا در نابسامانی‌های دنیای امروز. داستان «به استناد پاسگاه» داستانی است که در کلیت خود، داستان‌های دیگری از آن انشعاب می‌شوند. داستان‌هایی که هرکدام‌شان می‌توانند یک فاجعه باشند؛ یک سقوط و یا یک مرگ. همچنان که پیرزن، که دنبال نوه گمشده‌اش به پاسگاه آمده است، با توهم و سادگی خودش، این جمله که مانند ترجیع‌بندی ذهنش را به خود مشغول کرده، مرتب تکرار می‌کند: «من ‌گفتم بایست رفت پاسگاه. نوه‌م شر نیست. خوب پسر است. بگو یکتاپسر را پیدا بکنند. چی داغه، چی داغه این هوا...» (صفحه 91). پیرزن بر این باور ساده می‌ماند. او هنوز خبر هولناک را نشنیده است. چون پاسگاه، پدر نوه‌اش را خواسته است. راوی، به درخواست پیرزن، مأمور می‌شود به دنبال پدر برود. راوی، همچنان که داستان را روایت می‌کند، انگار تبدیل به پیک مرگ می‌شود. همچنان که با دادن کارت خود به زن موخرمایی که می‌خواهد طلاق بگیرد، به عنوان شاهد، بانی خیر می‌شود. به استناد پاسگاه، سکانسی است از یک فیلم نئورئالیسم که در قالب داستان باقی مانده است.

داستان «روشنای یلداشبان» باز هم روایت مردگان است. روایت گوری است دسته‌جمعی که از نگاه پیرزنی مُرده روایت می‌شود. در داستان «روضه‌الشهدا» حادثه‌ای فجیع اتفاق افتاده است اما از آنجا که داستان از زبان یک کودک بیان می‌شود، حادثه چندان نمود پیدا نمی‌کند. چون فضای پراکنده داستان، موضوع داستان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. و روابط علت و معلولی پنهان داستان، چنان است که انگار وحدت تأثیر و موضوع در داستان رخ نمی‌دهد. اما در این داستان مخوف اتفاقی افتاده است. همچنان که در داستان‌های دیگر این مجموعه اتفاقاتی مشابه و مرگبار به وقوع پیوسته است. مرگ‌هایی که مثل خود زندگی، ساده و متعارف شده‌اند و ما آنها را می‌پذیریم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...