انقلاب همه چیز را دگرگون می‌کند، حتی غذاها را! | الف


باید اعتراف کنم، هیچ فکرش را نمی کردم که با چنین رمان درجه یکی طرف خواهم شد. با بی میلی و از سر وظیفه معرفی کتاب؛ با نامِ نامانوسِ «مزه شناس» از یک نویسنده چینی به نام لو وِنفو [Lu Wenfu] که اسمش تابحال به گوشم هم نخورده بود؛ مواجه شدم.

مزه شناس لو ونفو

از قضا رمان خیلی جذاب هم شروع نمی‌شود، ساده و معمولی می‌نماید؛ اما هرچه پیش می رود بهتر و بهتر می شود. بعد از چنین کشفی عقل حکم می کند که تا کتاب تمام نشده، دست از سرش برنداریم. زبان راحت و صمیمی رمان هم به ما کمک می کند، و خلاصه آنقدر خوشخوان هست که بتوان این (حدود) دویست صفحه را طی دو سه نشست تمام کرد.

لو وِنفو از نویسندگان معاصر چین است که در سال ۱۹۲۷ متولد شده و در سال ۲۰۰۵ نیز درگذشته است. همانند بسیاری از جوانان همنسل خود به صف انقلاب کمونیستی چین پیوسته است. او در این رمان کوشیده داستان بزرگ‌ترین اتفاق تاریخ معاصر چین (انقلاب کمونیستی) را از زاویه‌ای دیگر روایت کند. قهرمانان او شخصیت های برجسته انقلاب و یا معادل‌های داستانی آنها نیستند. او داستانش را از منظر مردم کوچه و خیابان روایت می‌کند؛ قهرمانهای او از میان همین مردم عادی انتخاب شده‌اند، با این حال هریک ویژگی های خاص خودشان را دارند. این شخصیت ها بدون اینکه تیپ هایی کلیشه ای باشند، هریک طیفی از مردم را نمایندگی می‌کنند و همین رمان را جذاب می‌سازد، چرا که نویسنده از زاویه‌ای تازه بدان پرداخته است. در واقع چند شخصیت مرکزی داستان در طول این دوره از تاریخ چین تحت تاثیر انقلاب کمونیستی قرار گرفته، جایگاهشان تغییر می کند و نهایتا در موقعیتی تازه آرام گرفته و تعادلی تازه برقرار می شود. از این نقطه نظر است که هر یک جریانی از مردم در تاریخ معاصر چین را نمایندگی می‌کنند. نهایتا از این منظر مزه شناس را می توان در زمره رمانهای گونه‌ی رشد کمال هم قرار داد که ویژگی آنها روایت مقطعی طولانی از زندگی شخصیت های اصلی است.

رمان از نگاه پسربچه‌ای به نام گاوشیاوتینگ از طبقات فرودست جامعه چین (در سالهای پیش از انقلاب کمونیستی) روایت می شود و این داستان تا سالهای بعد از انقلاب پیش می آید. راوی نیز همانند نویسنده کتاب در جوانی به صف انقلابیون پیوسته و مخاطب را با خود همراه می کند تا از نزدیک ناظر تغییر و تحولهای اجتماعی و سیاسی این دوره مهم تاریخ معاصر چین باشد. حسن کتاب آن است که نویسنده برای ارائه تصویری تازه و ملموس از آن دوران زاویه نگاه بکری را در نظر گرفته است.

در رهگذر روایت این رمان پله به پله می توان شاهد تغییراتی بود که انقلاب بر ساختار طبقاتی جامعه چین تحمیل می کند. از ابعاد مختلف انقلاب فرهنگی چین گرفته تا جریان از بین رفتن مالکیت خصوصی که به شکلی تدریجی تغییر جایگاه آدمها را نیز به همراه دارد. جوزیه یکی از شخصیتهای اصلی رمان سرمایه داری است که کاری جز خوردن و خوابیدن ندارد، اما این صفت آشنایی که به سرمایه داری نسبت داده می شود، در این شخص در قالب عادات و مناسک خاصی عینیت پیدا کرده است. اهمیتی که او برای خوردن قائل است نه در شکل یک پرخوری صرف که بیشتر به کیفیت خوردن به عنوان یک اصل اساسی و لذت بخش در زندگی برمی گردد. جوزیه که آنقدر سرمایه دارد که بدون دغدغه نه تنها کار نکند بلکه دیگران به او خدمت کنند.

راوی رمان ( گاوشیاوتینگ) یکی اقوام دور جوزیه است به همراه مادرش در خانه او زندگی و در واقع به او خدمت می‌کنند. مادر به کارهای خانه رسیدگی می کند و پسر نیز در ساعاتی از روز به عنوان پادو کارش تهیه میان وعده‌ها و غذاهای مختلف و مورد علاقه جوزیه از رستورانهای پراکنده در شهر و بردن آن‌ها به پاتوق اوست، البته جوزیه رفتار بدی با او ندارد اما گاوشیاوتینگ به شدت از این وضعیت احساس حقارت می کند. بنابراین وقتی انقلاب به وقوع می پیوندد امیدوار است فرصتی برای تلافی این وضعیت به وجود بیاید. جوزیه نیز همانند بسیاری از آدمها که در فضای پر شور و شعاری انقلابی به ظاهر خود را با انقلاب همراه می‌کند اما این آغاز ماجراست و قرار نیست اوضاع و احوال بدین منوال باقی بماند. انقلاب ابعاد مختلف زندگی و زمانه را در می نوردد و همه چیز را دگرگون می کند حتی کیفیت غذاها را، به همین خاطر جوزیه حسرت می خورد که سوجی ها (یک نوع غذا) دیگر طعم گذشته را ندارند!

جوزیه نماینده قشری از صاحبان ثروت در چین آن روزگار و گاوشیاوتینگ نیز نماینده طبقات فرودستی است که به واسطه میل شدید به تغییر وضعیت موجود دل در گرو انقلاب چین بسته اند. نویسنده با این تمهید نویسنده فضای بکر و تازه ای از فاصله طبقاتی در جامعه چین در نیمه اول قرن بیستم نشان می دهد. تفاوت میان مردمی که به سختی غذایی برای سیر شدن پیدا می کنند با طبقه سرمایه داری که غذاخوردن را نه برای رفع احتیاج طبیعی که به دیده ابرازی برای لذت جویی می نگرند. اما انقلاب همیشه آنطور که امثال گاوشیاوتینگ فکر می کنند پیش نمی رود، بعد از انقلاب اگر چه شرایط جوزیه تغییراتی می کند، اما در مناسبات جدید هم شرایطی پیش می آید که او به عشق دیرینه اش، یعنی خوردن بپردازد و آن قرار گرفتن در مقام «مزه شناس» است، آن هم در رستورانی که مدیریتش به گاوشیاوتینگ واگذار شده و...

نویسنده از این ایده جذاب ظرفیتی برای نشان دادن گوشه هایی از فرهنگ سنتی چین تدارک می بیند، فرهنگ تغذیه و ارتباط آن با زندگی روزمره مردم طبقات مختلف جامعه چین. حسن کار در آن است که مرضیه بهرادفر آن را از زبان چینی به فارسی برگردانده و بی شک این مهم نقش بسزایی در لطف رمان و از کار در آمدن لحن صمیمی آن داشته است. بخصوص که کتاب پر از ظرایفی مربوط به زندگی و فرهنگ مردم چین در سده گذشته است و تسلط آشنایی مترجم با فرهنگ، تاریخ و زندگی مردم چین است که باعث شده با فضایی زنده و ملموس از این لحاظ روبه رو باشیم.

«مزه شناس» در دهه هشتاد نوشته شده، دهه‌ای که برخی نویسندگان چینی یک نوع بازگشت به خویشتن دارند، عنایت به هویت و ارزش های انسانی در سایه سنت‌ها و ارزش های چینی؛ لو وِنفو نیز در رمان حاضر چنین رویکردی داشته است.

«مزه شناس» از جنبه های مختلف مخاطبش را دست خالی نمی گذارد، نه تنها داستانی جذاب را با لحنی صمیمی و زبانی خوش خوان پیش روی خواننده می گذارد، بلکه چشم اندازی از تاریخ معاصر چین و آداب و رسوم مردمش را نیز پیش روی او قرار می دهد. خب از یک رمان بیش از این چه انتظاری دارید؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...