ماهرخ ابراهیم‌پور | اعتماد


تهران در آستانه‌ انقلاب در چه وضعیتی قرار داشت، مشکلات اصلی و علل آن کدام بود؟ «شورای نظارت بر گسترش شهر تهران» در گزارشی در سال ۱۳۵۶ به این پرسش‌ها پرداخت. تهران-۵۶ نسبت به توسعه نامتوازن، تعمیق نابرابری و کم‌اثری سیاست‌های موجود هشدار می‌دهد و بر لزوم تغییر در الگوی توزیع ثروت در سطح کشور و چگونگی سازماندهی نظام مدیریت شهری تاکید می‌کند و تصویری از آینده‌ تهران را در صورت تداوم روندهای جاری برابر خواننده می‌گذارد. اکنون که چهل سال از انتشار این گزارشِ فراموش‌شده می‌گذرد، شهر تهران همچنان با مشکلاتی از قبیل تامین درآمد پایدار، نظام حکمرانی شهری متناسب با تحولات شهر و تنزل کیفیت زندگی مواجه است. نویسندگان گزارش معتقدند مشکلات تهران راه‌حل بوروکراتیک ندارند و به‌صراحت اعلام می‌کنند که برنامه‌ریزی، امری سیاسی است و راه‌حل را باید در مشارکت واقعی مردم، توسعه‌ نهادهای اجتماعی و تغییر سیاست‌های کلان و درپیش‌گرفتن توسعه‌ متوازن جست‌وجو کرد. درباره زاغه‌نشینی در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «عوامل رشد در سطح شهر تهران به علت عدم تکافوی برنامه‌ریزهای شهری به موازات توسعه سریع اقتصادی و اجتماعی به طور نامتعادل تقسیم شده و جنوب پایتخت را با مجموعه به هم پیچیده‌ای از مسائل روبه‌رو ساخته است که معضل‌ترین آن گودنشینی، آلونک‌نشینی و زاغه‌نشینی است. این گروه از ساکنان جنوب تهران اکثرا فاقد کار دایم، درآمدکافی و مسکن مناسب هستند. علاوه بر آن، از امکانات خدمات درمانی، بهداشتی، آموزشی و فرهنگی بهره کافی ندارند. در بعضی مناطق مانند منطقه غار حدود ۲۵ گود موجود است که ساکنین آنها در بدترین شرایط زندگی می‌کنند و اکثریت ۱۳ منطقه آلونک‌نشینی که در تهران شناسایی شده در جنوب مستقرند.» نشست نقد و بررسی کتاب «تهران- 56» با حضور دکترمحسن گودرزی، جامعه‌شناس و دکتر محسن حبیبی، استاد شهرسازی دانشگاه تهران و آرش نصر‌اصفهانی، جامعه‌شناس سه‌شنبه یازدهم تیرماه در نشر نی برگزار شد. در ادامه تفصیل گفتار محسن گودرزی از نظر می‌گذرد.

تهران- 56 محسن گودرزی

برای اینکه بتوانیم موقعیت گزارش «تهران- 56» را شرح بدهیم، می‌توانیم شبیه‌سازی کنیم، برای همین یکی، دو فرض را مطرح می‌کنم تا شاید بتوانیم این امکان را فراهم کنیم که گزارشی شبیه این از وضعیت تهران امروز تهیه شود. نکته نخست اینکه گزارش تهران 56 را باید در ارتباط با گزارش‌های مشابهی که در همان زمان تهیه شده و مطرح بوده، در ارتباط با همان‌ها ببینیم. در این رابطه پژوهش دیگری را مرحوم اسدی و تهرانیان سال 54 آغاز کردند، در آنجا منطقی که بر اساس آن گزارش‌ها و پژوهش‌های جامعه‌شناسی شکل گرفت، وجود یک پروژه توسعه اقتصادی شتابانی بود که به سرعت پیش می‌رفت، اما بخش‌های اجتماعی و فرهنگی قادر نیستند که با آن سرعت تحولات را دنبال کنند. در نتیجه یک تاخر و فاصله‌ای بین رشد و تغییرات فرهنگی و تحولات اجتماعی و رشد اقتصادی شکل می‌گیرد. لذا جامعه به اسبابی مانند مذهب پناه می‌برد، برای اینکه بتواند آلام و دردهایش را تسکین دهد. حال من خیلی خلاصه مبنای کاری که سال 54 انجام شده را شرح می‌دهم.

توسعه نامتوازن
در گزارش تهران سال 54، توسعه نامتوازن مفهوم کلیدی است و در گزارش «تهران- 56» که مطالعه می‌کنید، اینجا هم مفهوم توسعه نامتوازن و به ویژه رشد نامتوازن مطرح است، یعنی باز هم از عدم توازنی صحبت می‌کنند که هم در بخش‌های اقتصادی و هم در عرصه‌های اجتماعی و جغرافیایی توسعه نامتوازن اتفاق می‌افتد. این نکته را در نظر داشته باشید که در کنار آن پروژه کلان در کشور در زمان گذشته مطرح بود که تغییراتی را در جامعه ایجاد کرد که نام آن را صنعتی شدن گذاشتند، اما اینکه محتوای این صنعتی شدن چه بود؟ واقعی یا کاذب؟ درست یا اشتباه؟ فعلا درباره آن بحث نمی‌کنیم. در کشور پروژه‌ای به عنوان صنعتی شدن دنبال شده و وقتی هر مساله‌ای را دیدند، در واقع در نسبت با صنعتی شدن به آن نگاه ‌کردند، این دید هم در گزارش سال 54 وجود دارد که در پژوهش «صداهایی که شنیده نشد» منتشر شد و هم در گزارش «تهران 56». به عبارتی پروژه‌ای که به نظر توسعه نامتوازن است تا کجا پیش می‌رود و در کجا ممکن است به اختلال منجر شود؟

راه‌حل‌های بوروکراتیک
پروژه توسعه نامتوازن در کجا ممکن است از کار بیفتد؟ مانند قطاری که حرکت می‌کند، آیا ممکن است سرعت لوکوموتیوی که آن را می‌کشد، آنقدر زیاد باشد که واگن‌ها نتوانند با سرعتش هماهنگ شوند و به همراهش به حرکت دربیایند و در واقع اختلالی در جریان پروژه ایجاد کنند. لذا در این پروژه کلان، یک چشم‌انداز کلان وجود دارد و براساس آن چشم‌انداز کلان وضعیت تهران را می‌بینند. حال ما امروز در کجا هستیم؟ ما امروز با شرایطی مواجه هستیم که همه این مشکلات انباشت شده و در هم گره خوردند و همه ناگهانی در حال سر در آوردن هستند. اگرچه با همه این گره‌ها و مشکلات به صورت تک تک نباید برخورد بکنیم، بلکه باید به صورت کامل با آنها برخورد کنیم، نمی‌توانیم بگوییم یک مشکل ما ناشی از مشکل دیگر است، همه مشکلات ما در حال آشکار شدن هستند.

از طرفی ما برای حل این مشکلات و مسائل کماکان داریم به سیاست‌ها، روش‌ها و ارزش‌ها و اصولی که در گذشته برای حل مسائل در پیش گرفته شده، به آنها متوسل می‌شویم. در حالی که اگر قرار بود، این سیاست‌ها مسائل ما را حل کند، علی‌القاعده نباید در نقطه کنونی قرار می‌گرفتیم. وضعیت کنونی امروز نتیجه سیاست‌های گذشته است و چون آن سیاست‌ها کماکان در حال ادامه پیدا کردن است پس ما انتظار نداریم که این وضعیت دگرگون شود و تغییر پیدا نکند. حال باید پرسید که چرا امروز به گذشته متوسل می‌شویم؟ به دلیل اینکه هیچ چشم‌انداز و افقی برای آینده نداریم. نمی‌دانیم به کجا می‌خواهیم برویم؛ در سطح کلان این چشم‌انداز وجود دارد که نمی‌دانیم به کجا داریم حرکت می‌کنیم و چون چشم‌انداز کلی وجود ندارد، در نتیجه ما برای اجزاء نمی‌توانیم تصمیم بگیریم یا فکر کنیم. اگر برای اجزا هم فکر می‌کنیم آن وقت ناچار به راه‌حل‌های بروکراتیک امروز متوسل می‌شویم، یعنی دایم از خودمان متصل می‌کنیم که جدای از همدیگر به مسائل نگاه کنیم و مسائل را هم به شیوه بروکراتیک می‌خواهیم حل کنیم.

فقدان آرزو

وقتی جامعه‌ای یا یک روح اجتماعی چشم‌اندازی برای آینده نداشته باشد، اگرچه در حال زندگی کند، بی‌آنکه چیزی را بسازد، به سیاست رها متوسل می‌شود و بر اساس سیاست رها حرکت می‌کند. این چیزی است که امروز با آن مواجه هستیم و فقط می‌خواهیم وضعیت کنونی تداوم پیدا کند. چون افق و چشم‌اندازی نداریم. وقتی افق و چشم‌اندازی نداریم، در حقیقت پرسشی در ذهن ما نقش نبسته که چه شهری را می‌خواهیم بسازیم؟ آرزوی چه شهری را داریم و چگونه می‌خواهیم آن شهر را بسازیم؟ از طرفی پرسش دیگری که مطرح می‌شود، درباره چگونگی اداره کردن شهری است که می‌خواهیم بسازیم؟ به عبارتی شهر قرار است چگونه اداره شود؟

چگونگی اداره کردن شهر، پرسش اصلی ماست. حال مساله‌ای که مساله اجتماعی از دیدگاه جامعه‌شناسانه قلمداد می‌شود، تبدیل مساله شهر به مساله حسابداری است، یعنی مسوولان شهری می‌گویند درآمد نداریم، برای این درآمدها چه باید کنیم و یکسری هزینه داریم، برای این هزینه‌ها چه باید بکنیم؟ چرا چنین اتفاقی می‌افتد، به دلیل فقدان همه آن چشم‌اندازهاست، ما به یک قاب یا دریچه احتیاج داریم تا از آن منظر به مساله نگاه کنیم. به عبارتی مساله شهر تهران، فقط مساله شهر تهران نیست، مساله یک جامعه به منزله کل است، مساله ایران است. آن وقت در ابتدا قبل از اینکه برای تهران فکر کنیم و تصمیم بگیریم، مقدم برهر چیزی باید به این سوال پاسخ بدهیم که مساله ایران چیست که نمودش را در تهران نشان می‌دهد؟

زوال همبستگی اجتماعی

من تصور می‌کنم مساله جامعه ایران در شرایط کنونی، زوال همبستگی اجتماعی است. لذا مساله شهر تهران را می‌توانیم از این منظر نگاه کنیم که اگر ما در سطح کلی و در جامعه کلان با مساله زوال همبستگی مواجه هستیم، چگونه در سطح تهران‌ با این مساله مواجه می‌شویم؟ اینجاست که مساله نابرابری، حاشیه‌نشینی، جداگزینی گروه‌ها و طبقات اجتماعی از همدیگر خودش را آشکار می‌کند. در اینجاست که با مشاغل ناپایدار و موقتی مواجه می‌شویم و در سطح و زندگی در شهر تهران به صورت آشکار نیروی با گرایش فردگرایی خودخواهانهِ منفعت‌جوی لذت‌طلبانه را می‌بینیم. این نمودی از مساله کلان کشور است که خودش را در سطح تهران آشکار می‌کند. برای درک بهتر موضوع به چند سطح از زوال همبستگی اشاره می‌کنم که چگونه دریچه‌ای به روی ما باز می‌کند تا به مساله تهران فکر کنیم. ابتدا بحث نابرابری‌های فضایی و اقتصادی است که منجر به حاشیه‌نشینی می‌شود. سطح دیگری از آن، بیگانگی با سازمان مدیریت شهری است به این معنا که افراد این سازمان مدیریت شهری را اعم از شورای شهر، شهرداری و همه سازمان‌هایی که مسائل شهری را اداره و شکل می‌دهند، مردم احساس می‌کنند این سازمان‌ها نه در جهت اهداف آنها حرکت می‌کنند نه در کنترل و مهار آنهاست.

لذا این سازمان‌ها را در برابر خودشان می‌بینند و نسبت به آنها ارزیابی‌های منفی دارند، یعنی وقتی نظرسنجی‌ها را نگاه می‌کنید، درمی‌یابید که درباره سازمان مدیریت شهری اعم از وضعیت رشوه گرفتن، پایان کار دادن و مسائلی از این دست ارزیابی منفی وجود دارد و این ارزیابی منفی فقط محصول شرایط امروز نیست، بلکه ریشه در گذشته دارد و نگاه بدبینانه‌ای وجود دارد که حس می‌کند، سازمان مدیریت شهری در خدمت مردم و جامعه نیست و چون احساس می‌کند سازمان مدیریت شهری به شکل غیرمنصفانه‌ای به نفع طبقه و افراد خاصی تصمیم می‌گیرد، لذا خودش را با این سازمان در بیگانگی و فاصله می‌بیند. در عین حال می‌بیند که این سازمان در محله او تصمیماتی می‌گیرد‌ که زندگی او را تحت تاثیر قرار می‌دهد و یک‌دفعه شهرداری تصمیم می‌گیرد در یک محله یا کوچه یک مرکز خرید درست کند و زندگی او را در منطقه به هم می‌زند و او احساس می‌کند، در این تصمیم نیز نمی‌تواند موثر باشد. پس این مهم سطحی از زوال و سست شدن همبستگی اجتماعی است.

ضعف سازمان اجتماعی

سطح دیگری که می‌توان به سست شدن همبستگی اجتماعی اشاره کرد که به نظرم برای ما، قابی برای بهتر دیدن مساله تهران باز می‌کند، بحث ضعف سازمان اجتماعی است، به این معنا که تغییرات کالبدی که در فضای اجتماعی ایجاد شد، این تغییرات بطور اساسی محله را به عنوان یک سازمان اجتماعی از بین برده است. ما خاطراتی از یک محله داریم که شاید هنوز جسته و گریخته در مناطقی محله را ببینیم. اما این محله دیگر به عنوان سازمان اجتماعی که یک پیکربندی داشته باشد که افراد خودشان را در آن ببینند و براساس مجموعه‌ای از ارزش‌ها حرکت کنند و در درون آنها چیزی به نام تعهد باشد یا احساس تعلق بکنند، معمولا در بسیاری از مناطق وجود ندارد. ضمن اینکه بطور اساسی درک مشترکی از محله وجود ندارد، یعنی وقتی از افراد درباره محله بپرسید گاهی اوقات ممکن است کوچه یا منطقه خودش را به عنوان محله ذکر کند. اگر افراد درک یا نقشه‌های ذهنی از محله داشتند و بخواهند نسبت به تاثیرگذاری در سرنوشت یا تغییرات در محله خودشان واکنش نشان بدهند، نیاز به جایی برای به گردهمایی در کنار یکدیگر دارند که عمل مشترک جمعی انجام بدهند.

حال ما وقتی در سطح شهر تهران نگاه می‌کنیم، نخستین سازمانی که در سطح فراتر از خانوار می‌بینیم اداره مجتمع‌ها یا آپارتمان‌هاست که دارای هیات مدیره است و وقتی از آنجا خارج می‌شویم سطح عملکرد بالاتر از آن در کوچه یا محله دیگر سازمانی وجود ندارد که افراد بتوانند بر اساس آن عمل مشترک جمعی انجام بدهند و همین ضعف سازمان اجتماعی باعث می‌شود که انتظارات‌شان از سازمان مدیریت شهری افزایش پیدا کند. حال عنایت داشته باشید که وقتی مدیریت شهری از طریق فروش شهر، آن را اداره می‌کند، دیگر افراد احساس می‌کنند در تامین هزینه‌های شهر مشارکتی ندارند و آینده آنها فروخته می‌شود، در نتیجه اساسا نمی‌خواهند هزینه‌های شهر را تقبل کنند. زیرا خودشان را در بیگانگی با مدیریت سازمان شهری می‌بینند.

چشم‌انداز نداریم

اگر به فرض بخواهیم مساله تهران را نگاه و تحلیل کنیم؛ احتیاج به یک چارچوب کلی داریم، این چارچوب کلی در ذهن اغلب ما غایب است، چون چشم‌اندازی نداریم. به نظرم می‌توان سطح مساله را یک‌بار به این شکل نگاه کرد که حتی می‌توانم مثال‌هایی بزنم که در یک دوره موفقیت‌های نسبی وجود داشته است، به دلیل اینکه یک دستگاه اجرایی توانسته حوزه فعالیت خودش را نسبت با مساله‌ای که اکنون کشور با آن درگیر است، روشن کند. از فرهنگ دهه 60 مثال بزنم که چگونه مساله کشور، فرهنگ بود و فرهنگ توانست کارهایی را انجام دهد که بخشی از ظرفیت فرهنگی امروز، نتیجه آن روزهاست. می‌خواهم یک چشم‌انداز دیگر باز کنم برای اینکه می‌توان به مساله تهران از آن منظر هم توجه کرد. اگر به گذشته برمی‌گردیم و می‌گوییم پروژه گذشته، پروژه صنعتی شدن است، حال به پروژه انقلاب فکر کنیم، پروژه انقلاب چه بود؟

جواب خیلی ساده است، اگر بخواهیم خیلی خلاصه بگوییم آنچه در اذهان و فضای عمومی مطرح بود که در تحقیقات دکتر اسدی و تهرانیان هم می‌توان آن را یافت، جامعه‌ای که هم به دنبال رفاه و امکانات مادی برای زندگی بهتر بود، در عین حال می‌خواست در یک جهان اخلاقی و دینی نیز زندگی کند. به عبارتی می‌خواست دو سطح زندگی‌اش بخش مادی و معنوی با هم هماهنگ باشد. لذا بیاییم و تهران را از منظر این اتفاق نگاه کنیم، آیا تهران امروز و تغییراتی که در آن ایجاد شده و سیاست‌هایی که برای آن در پیش گرفته شده است، همان تهرانی را می‌سازد که ادعای پروژه انقلاب اسلامی بود؟ آیا مراکز خریدی که در حال ساخت و گسترش در شهر تهران است، بر ارزش‌هایی مبتنی است که انقلاب می‌خواست آنها را دنبال کند؟ لذا می‌توانیم مسائل شهر تهران را از این دریچه بنگریم و از این منظر به تناقضات شهر تهران نگاه کنیم که چگونه در شهر تهران مسیر سیاست‌گذاری به سمتی می‌رود که ما از حیث فضا و رشد طبقات اجتماعی، مجال و فرصت را برای گروه‌های دیگری فراهم می‌کنیم اما در فرهنگ رسمی، تحقیقات و سیاست‌های رسمی که مطرح می‌کنیم از ارزش‌های دیگری دفاع می‌کنیم. این تناقض می‌تواند محل اندیشیدن باشد و بعد از این منظر به تهران نگاه کنیم. حال باید پرسید چرا اندیشیدن به این تناقض اهمیت دارد؟ زیرا ما تهران را از مساله حسابداری دور می‌کنیم و دیگر مساله تهران حسابداری نیست و برای اداره آن منابع به اندازه کافی موجود است، حال باید دید قرار بود که چه شهری بسازیم؟ چگونه می‌توان در این رابطه به یک پنداشت و اندیشه مشترک رسید که شهر ایده‌آل و آرمانی ما چیست؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...