بهشت در «چایخانه» اهواز | همشهری


چایخانه سنتی اهواز یکی از مهم‌ترین مراکز پشتیبانی در سال‌های جنگ تحمیلی بود. مدیریت این پایگاه ابتدا برعهده حاج‌آقا عادلیان بود و بعدها با اضافه شدن بخش خواهران، مدیریت این بخش به فاطمه موحد مهر واگذار شد. ابتدا به‌دلیل امکانات کم و کمبود نیرو اغلب ملافه‌های خونی سوزانده می‌شد. به پیشنهاد موحد، مکان درنظر گرفته شده، بزرگ‌تر و تعداد تشت‌ها و سوله‌ها افزایش یافت. همکاری زنان اهوازی به مدیریت بی‌بی علم‌الهدی و اعزام بانوان داوطلب از تمامی استان‌های کشور موجب شد تا چایخانه که نامش به پایگاه شهید علم‌الهدی تغییر یافته بود به یکی از مراکز مهم پشتیبانی جنگ تبدیل شود و نیروهای بسیاری اعم از زنان و مردان برای حمایت از رزمندگان خود را به اهواز برسانند.

«چایخانه محبوبه معراجی‌پور

رختشویخانه و خیاط‌خانه، 2 بخش اصلی و مهم این پایگاه بود که توسط زنان ایثارگر اداره می‌شد. کتاب «چایخانه» [اثر محبوبه معراجی‌پور]، در 789صفحه کتابی ارزشمند با تصاویری از آن روزهاست که در آن با 200بانوی ایثارگر گفت‌وگو شده و خاطرات 72نفر از آنها با جزئیات روایت شده است. بخش‌هایی از این کتاب را که به‌عنوان منبعی برای تهیه چند مستند و کتاب دیگر قرار گرفته مرور می‌کنیم.

«از تهران، شیراز، همدان، مشهد و تمام اقصی نقاط ایران برای کمک به رزمندگان به این پایگاه می‌آمدند و شبانه‌روز فعالیت می‌کردند. از زمان شروع فعالیت چایخانه، بیش‌از 5هزار نفر از خواهران در ماموریت، 15تا 20روز، خانه و کاشانه خود را رها می‌کردند و به جایی نزدیک مرز دشمن می‌آمدند. حالا پس از چند سال وقتی خاطرات خود را مرور می‌کنند، می‌گویند:«ما سال‌ها در بهشت زندگی می‌کردیم، آن روزها اصلا جزو عمرمان حساب نمی‌شود.» این شرح حال کوتاه از چایخانه، وصف همه زنانی است که به اهواز می‌آمدند و در شرایط سخت و گرمای طاقت‌فرسای اهواز می‌ماندند و با افتخار لباس‌های خونی را می‌شستند و وصله می‌زدند.

خط‌شکن‌ها
خانم فاطمه موحدمهر را به نام فرمانده می‌شناختند. او مسئولیت نظم‌بخشی به پایگاه و اعزام گروه‌های داوطلب به اهواز را برعهده داشت. هر گروه وظیفه‌ای برعهده داشت که موحد در کتاب چایخانه به شرح آن پرداخته است؛ «چند گروه تشکیل دادم. نام گروه‌ها را روی برگه‌ای نوشتم. گروه اول خط‌شکن‌ها بودند که از دیگران قوی‌تر و پردل ‌و جرات‌تر بودند. آنها فقط لباس‌های خونی رزمندگان را می‌شستند. گروه دوم نیروی زمینی بودند که در خیاط‌خانه به دوخت ‌و دوز مشغول بودند. گروه سوم نیروی دریایی که لباس و ملافه می‌شستند و گروه چهارم هم نیروی هوایی که لباس‌ها را روی پشت‌بام پهن می‌کردند. از صبح تا شب به تمام گروه‌ها سرکشی می‌کردم تا مبادا مشکلی پیش بیاید. اوایل لباس‌های خونی را می‌سوزاندند. معتقد بودم این کار اسراف است. به حاج‌آقا عادلیان گفتم بهتر است به‌جای سوزاندن، این لباس‌ها را به ما بسپارید تا بشوییم. در این شرایط جنگی، اینگونه که شما البسه و پتو‌ها را می‌سوزانید، رزمندگان با کمبود پتو و ملافه روبه‌رو می‌شوند. قبول کردند و فضای بیشتری در اختیارمان گذاشتند. لباس رزمندگان که تیرخورده و سوراخ شده را دور نمی‌انداختیم، هم‌رنگ آن لباس را پیدا و بازسازی می‌کردیم. به گروهی که وصله‌زدن را برعهده داشتند می‌گفتم وصله‌ها را تمیز و مرتب بدوزند زیرا این کار باعث بالا رفتن روحیه رزمندگان می‌شود. چند وقت بعد، نامه‌ای از طرف رزمندگان به ما رسید که نوشته بودند:«خواهران گرامی دست شما درد نکند. آنقدر وصله‌های‌تان زیبا و جذاب است که حیف‌مان آمد از شما تشکر نکنیم.» روزانه 300نفر در چایخانه خدمت می‌کردند. گروه‌های ثابتی از اهواز می‌آمدند و گروه‌هایی هم از شهرهای دیگر. مسئولیت گروه‌های اهوازی به سرپرستی خانم علم‌الهدی و چند نفر دیگر بود.»

چرخ سینگر دوست‌داشتنی
طاهره برادران یکی از زنان اهوازی و فعال در چایخانه است که ماجرای شروع همکاری‌اش با این پایگاه را چنین روایت می‌کند:«در جلسات قرآن خانه شهیدمرعشی شنیدم که پایگاهی برای پشتیبانی از جنگ نیرو برای رختشویخانه و خیاط خانه می‌خواهد. من خیاط‌خانه را انتخاب کردم. وقتی به چایخانه رفتم، متوجه شدم که خیاطی با چرخ‌هایی انجام می‌شود که سرعت چندانی نداشتند. چرخ‌های خیاطی چایخانه جادکمه نمی‌زدند و خانم‌ها با دست جادکمه می‌زدند. بعد از چند روز به فکرم افتاد که چرخ سینگر خودم را همراهم به چایخانه بیاورم. چرخم را خیلی دوست داشتم و حیفم می‌آمد زیاد با آن کار کنم. اما وقتی پای رزمندگان به میان آمد، حاضر بودم جانم را هم در این راه بدهم. یادم هست برای عملیات بدر، 500دست لباس باید می‌دوختیم و در خیاط‌خانه با تلاش شبانه‌روزی خواهران موفق شدیم سفارش‌ها را به‌موقع تحویل دهیم.»

بار هندوانه؛ اهدایی مردم
کار کردن در هوای گرم و طاقت‌فرسای اهواز بسیار سخت و نفس‌گیر بود. زنان چایخانه توقع فراهم بودن شرایط مناسب و کار زیر کولر و هوای خنک را نداشتند. آنها ساعت‌ها زیر آفتاب سوزان یا در سوله‌های گرم، لباس‌ها را برای استفاده دوباره آماده می‌کردند. آنها که از شهرهای دیگر آمده بودند، شام و ناهار ساده که اغلب سیب‌زمینی پخته بود می‌خوردند. خانم پازوکی که از تهران به اهواز آمده بود، خاطره‌ای از ارسال کمک‌های مردمی را نقل می‌کند که حسابی در گرمای هوای اهواز به دلشان نشست؛«دور لگن بزرگی نشسته بودیم و لباس‌های خونی رزمندگان را چنگ می‌زدیم و می‌شستیم. خانم موحد گفت:«برو همسرت را ببین، گُل کاشته است». وقتی به بیرون رفتم، همسرم گفت:«یادت هست هفته قبل که آمده بودیم مرخصی و داشتیم هندوانه می‌خوردیم چه گفتی؟ » فکر کردم و گفتم: « بله یادم هست. گفتم از جگر چاک چاک ما توی گرمای 60درجه اهواز بی‌خبری که اینطور هندوانه می‌خری و با خیال راحت می‌خوری». بعد همسرم کامیون‌ها را نشانم داد. حدود 20کامیون بودند. گفت اینها کمک‌های مردمی برای رزمندگان هستند. 2کامیون هندوانه هم برای این پایگاه است. راستش این هندوانه‌ها در گرمای اهواز برایمان حکم طلا داشت. تا دوهفته می‌توانستیم عطش خود از گرمای اهواز را با خوردن این هندوانه‌های شیرین سیراب کنیم.»

ایده بی‌بی علم‌الهدی
مادر شهید حسین علم‌الهدی یکی از زنان فعال شهر اهواز بود که خانه‌اش در زمان جنگ حکم پایگاه پشتیبانی از جنگ را داشت. بسته‌بندی کمک‌های مردمی برای جبهه‌ها و برگزاری جلسات قرآن و سر زدن به خانواده‌های شهدا بخشی از فعالیت‌های بی‌بی‌علم‌الهدی همراه گروهی از خواهران اهوازی بود. او یک روز متوجه می‌شود که در چایخانه لباس‌های رزمندگان را می‌شویند. روایت حضور بانوان به نقل از بی‌بی‌علم‌الهدی در کتاب چایخانه چنین آمده است؛«به خواهران بسیجی گفتم جنگ گسترش پیدا کرده‌است. اینجا دیگر جوا‌بگوی نیاز جبهه نیست. بهتر است همگی برویم چایخانه که یکی از مراکز پشتیبانی جنگ و تنها مرکز شست‌وشوی لباس و وسایل رزمندگان است. هماهنگی‌های لازم انجام شد و فردای آن روز، همراه جمعی از خواهران به چایخانه رفتیم.»

خاطره دیدار آیت‌الله خامنه‌ای از چایخانه
یکی از به یادماندنی‌ترین خاطره زنانی که در چایخانه فعالیت می‌کردند بازدید مقام معظم رهبری از این پایگاه بود. مهین کربلایی یکی از زنان فعال در چایخانه خاطره دیدار با رهبر را اینگونه بیان می‌کنند؛ «باخبر شده بودیم که آیت‌الله خامنه‌ای که آن زمان رئیس‌جمهور بودند قرار است به چایخانه بیایند. خوشحال بودیم و طبق معمول هر روز به‌کار شست‌و‌شو و دسته‌بندی البسه و ملافه‌ها مشغول بودیم. آیت‌الله خامنه‌ای که لباس رزمنده‌ها را پوشیده و چفیه‌ای هم دور گردنش بود پس از بازدید از بخش‌های مختلف به سمت ما آمد. امام‌جمعه اهواز آیت‌الله جزایری و چند نفر دیگر هم همراهشان بودند. آیت‌الله خامنه‌ای رو به همه ما گفتند:«اگر دکترها مرده را زنده می‌کنند و گاهی ما تعجب می‌کنیم، شماها هم در این مکان از این لباس‌های مرده لباس‌های نو زنده می‌سازید، خون‌ها را می‌شویید، لباس‌ها را وصله می‌کنید، اتو می‌زنید، تا می‌کنید و دوباره قابل استفاده و برای جبهه‌ها می‌فرستید.» وقتی ایشان رفتند، همراه خواهران حرفشان را بارها و بارها با هم تکرار کردیم و برای کار و تلاش بیشتر روحیه گرفتیم.»

تجدید خاطره و غم سنگین
سال 1370 موحد همراه چند تن از خواهرانی که 8سال پشت جبهه کار کرده بودند برای تجدید خاطرات به اهواز می‌روند. محل دیدار همان پایگاه شهید علم‌الهدی است، جایی که 8سال محلی برای پشتیبانی جبهه بود. صدیقه یعقوبی ماجرای دیدار دوستانه با زنان اهوازی را چنین توصیف می‌کند: «بر اثر شستن لباس‌های شیمیایی رزمندگان بدنم پر از جوش‌های ریز و درشت شده بود. حال مساعدی نداشتم. خارش و سوزش جوش‌ها امانم را برده بود، اما به عشق مکانی که 8سال در آنجا عاشقانه زندگی کرده بودم همراهشان شدم. وقتی به پایگاه رسیدیم احساسی از غم و شادی داشتیم. از دیدن همدیگر شاد بودیم، اما غمی سنگین بر دل ما نشست. مسئولان جدید پایگاه پرسیدند شما که هستید و از کجا آمده‌اید؟ گفتیم ما همان نیروهایی هستیم که سال‌ها در این مکان برای رزمندگان کارکردیم. 8سال زندگی و خون شویی کرده‌ایم. محل خیاط‌خانه، رختشویخانه، خشکشویی، جداسازی چکمه‌ها و حتی محل دفن قطعات بدن شهدا را نشان دادیم. بیشتر قسمت‌ها را خراب کرده بودند. غم سنگینی بر دلمان نشست. زمزمه‌هایی شنیده می‌شد که قرار است آنجا را تبدیل به تالاری برای برگزاری جشن عروسی کنند. سال بعد که دوباره به آنجا رفتیم دیگر هیچ نشانی حتی از سوله‌های قدیمی هم نبود و هیچ اثر و نمادی نبود که نشان‌دهنده مجاهدت 8سال شبانه‌روزی زنان برای پشتیبانی از جبهه باشد.» پیگیری‌های بسیاری برای گذاشتن نمادی در محل چایخانه انجام شد، اما از چایخانه فقط نام پایگاه باقی مانده‌است و کمتر کسی از مجاهدت خواهران ایثارگر در این پایگاه باخبر است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...