سفر به باغ قصه‌های رنگارنگ | الف


فرید حسینیان تهرانی، از آغاز کارش همواره در دو حوزه‌ی شعر و داستان فعال بوده است و ترجمه‌ی اشعاری از جویس با نام «موسیقی مجلسی» و آنتولوژی شعر ذن چینی با عنوان «هر قلبی بودای خویش است» را نیز در کارنامه‌ی خود دارد. طبع‌آزمایی در نثر و نظم به تدریج سیری تکاملی در آثار داستانی او پدید آورده که نمونه‌ی بارز آن را می‌توان در رمان اخیرش «باغ‌های ارغوانی» مشاهده کرد. او در این کتاب روایتی چندگانه خلق کرده که هر بُعدی از آن متعلق به بخشی از تاریخ یکی دو قرن اخیر است. نه تنها در انتخاب نوع کلمات، بلکه در گزینش نوع دغدغه‌های شخصیت‌ها هم تفاوت‌های چشمگیری که منشأ زمانی دارند به وضوح دیده می‌شوند.

خلاصه رمان باغ‌های ارغوانی فرید حسینیان تهرانی

بدیهی است که آدم‌هایی که در دوره‌های مختلف تاریخی زندگی می‌کنند زبان و لحن متفاوتی در روایت داشته باشند، اما نویسنده می‌کوشد تحولات تاریخی را که آدم‌ها در لحظه‌ی روایت تجربه می‌کنند نیز به تصویر بکشد تا نشان دهد که قصه چه‌قدر می‌تواند متأثر از زمانه‌ی خویش باشد و رویدادهای اجتماعی و سیاسی تا چه اندازه می‌توانند در نگاه افراد به اطراف‌شان تأثیر بگذارند. قطعاً کسی که در گیرودار ترور ناصرالدین شاه در حال روایت داستان خویش است، با آن شخصی که در همین سال‌های اخیر و در تعطیلات نوروز، برای گشت و گذار به اطراف تهران آمده و قصه‌ی خویش را تعریف می‌کند دنیایی تفاوت دارد و این شاید کلیدی‌ترین مؤلفه‌ی داستان است که نویسنده به آن توجه نموده است.

اما افراد اشتراکات دیگری نیز با هم دارند و به نظر می‌رسد مثلاً شخصیت ناصر در عصر حاضر با ناصرالدین شاه شباهت‌های قابل توجهی دارد. ناصر در روزگاری زندگی می‌کند که جهان همواره و هر روز انقلاب تکنولوژیکی تازه‌ای را در حوزه‌های مختلف شاهد است و شغل او که مرتبط با تبلیغات است نیز لزوم روزآمد بودن را برایش پُر رنگ می‌کند، اما نگاه او بیش‌تر معطوف به جنبه‌های کم‌تر مدرن زندگی امروز است. سرنخ‌هایی که او از حضور در زمان حال حاضر می‌دهد دقیقاً مؤید همین مطلب است و مخاطب به سختی و به ندرت می‌تواند در فصل‌های مرتبط با روایت اکنون، آن‌ها را بیابد. توصیفی که هنگام گشت و گذار در دل طبیعت می‌دهد، به گردش‌هایی که ناصرالدین شاه در شهر یا حوالی آن می‌کند شباهت‌های بسیاری دارد. شاید عمده تفاوت‌شان در نثری باشد که این دو به کار می‌برند که هر کدام متعلق به زمانه‌ی خودشان است.

ناصر در خلال یک روز تعطیل عید با مادرش به اطراف تهران می‌رود و همین‌طور که شبیه آدمی سودازده دنبال ایده‌ای برای تفکر و نوشتن می‌گردد، کاغذ جدا شده از دفتر انشای پسرکی را پیدا می‌کند که منجر به تداعی نوشته‌های ناصرالدین شاه برای او می‌شود. نوشته‌های پسرک نقطه‌ آغاز و الهام‌بخش قصه‌هایی برای ناصر می‌شود که دامنه‌ای از دو قرن پیش تاکنون دارد. او در میان آن نوشته‌ها که در ذهن خود خلق می‌کند در پی کشف تفسیری متفاوت از وقایع تاریخی و شخصیت سلطان صاحب قران است. سلطانی که به نظر می‌رسد علیرغم جاه و شکوه پادشاهی‌ و دوران طولانی حکومتش، نگاهی ریزبین، طبعی لطیف، دلی نازک و عزت نفسی شکننده دارد.

دامنه‌ی شخصیت‌ها اما به همین‌جا ختم نمی‌شود و نویسنده پای شاهان و درباریان و آدم‌های کوچه و بازار را به این معرکه می‌گشاید. هر کسی که می‌آید به وجه سورئال داستان چیزی می‌افزاید و در کنار آن، از جنبه‌ای دیگر دریچه‌ی تحلیل تاریخی تازه‌ای را باز می‌کند که از خلال آن می‌توان مثلا نادرشاه را با ناصرالدین شاه یا شاه طهماسب مقایسه کرد. اما به هرحال سلطان صاحب قران در نقطه‌ای حساس و پربسامد از نظر وقوع اتفاقات تاریخی قرار گرفته است. علاوه براین، طبع روایت‌گر و هنرمند او نیز موجب می‌شود مدام قصه‌ی او جلوتر از دیگران بایستد و بیش از سایرین توجه‌ها را به خود جلب کند.

شخصیت‌ها در خلال ماجراهایی که از کوه و برزن روایت می‌کنند به رخدادهای تاریخی هم مهم اشاره می‌نمایند و در اغلب مواقع درصدد ارزیابی عملکرد خویش نیز هستند. مثلاً شاه مدام مخاطب را با این پرسش مواجه می‌کند که آیا پادشاهی دلسوز و دادگر است یا دیکتاتوری خودخواه و خوش‌گذران؟ آیا از خودش اختیاری ندارد و مدام باید در قید و بند درباریان و نزدیکانش باشد یا چنان مقتدر است که کسی را تاب مخالفت با او و دادن نقدی و نظری درباره‌اش نیست؟

قصه در پیچ و تاب‌های مدامش مجال قضاوتی قطعی و متقن را از مخاطب می‌گیرد. به نظر می‌رسد خواننده به شهر فرنگی آمده تا در آن تصویرها و اتفاقات گوناگون و رنگارنگ ببیند و این تماشا لزوماً همیشه معطوف به تجزیه و تحلیل تاریخی و مرور حافظه‌ی جمعی نیست، بلکه بخش بزرگی از آن به لذت بردن از مسیر روایت اختصاص دارد. در هر حال اما آن‌چه بسیار به چشم می‌آید گشت و گذاری است که از ابتدای داستان بر آن تأکید می‌شود. گشت و گذاری که به مرور اتفاقات تاریخی و وقایع اجتماعی جنبه‌ای بیش‌تر روایی می‌بخشد تا تحلیلی. این رویکرد، رمان را از لحاظ ماهیت به قصه‌های هزار و یک شب نزدیک می‌کند؛ گویی در دل هر فصل شهرزادی قصه‌گو نشسته که چندان عجله‌ای برای اتمام داستانش ندارد و با لحن جذاب و ماجراهای پرهیجان خود قصد دارد مخاطب را به پی‌گیری قصه ترغیب کند، فارغ از این که قهرمانان چه کسانی باشند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...