محسن آزموده | اعتماد


مساله معنای زندگی در دهه‌های اخیر به پرسشی اساسی برای همگان بدل شده است. هم سو با برجسته شدن مساله معنای زندگی شاخه‌ای در فلسفه جدید نیز به این موضوع اختصاص یافته و آثار کثیری در این باب نوشته می‌شود. در فارسی نیز در سال‌های اخیر آثار زیادی در این زمینه ترجمه و تالیف شده است که دو تا از آنها با نام‌های «معنای زندگی» نوشته گرت تامسون (نشر نگاه معاصر) و دیگری «در جست‌وجوی معنا» [The quest for meaning] نوشته اسوالد هنفلینگ [Oswald Hanfling] (نشر کرگدن) با ترجمه مشترک غزاله حجتی و امیرحسین خداپرست به تازگی منتشر شده‌اند. نشست اخیر موسسه شهر کتاب به اثر دوم یعنی «در جست‌وجوی معنا» اختصاص داشت که در آن مترجمان که از پژوهشگران فلسفه هستند، حسین شیخ رضایی، مسعود صادقی و هدایت علوی‌تبار از استادان فلسفه سخنرانی کردند.

در جست‌وجوی معنا» [The quest for meaning] نوشته اسوالد هنفلینگ [Oswald Hanfling]

رشته‌ای جدید در فلسفه
حسین شیخ رضایی


در ابتدای جلسه حسین شیخ‌رضایی به معرفی موضوع کتاب پرداخت و گفت: سابقه مبحث معنای زندگی یا هدف زندگی گرچه تقریبا به درازای عمر فلسفه هست و هیچ فیلسوف بزرگی را نمی‌توان یافت که درباره اینکه چه چیزی زیست انسان را درخور می‌کند و انسان بودن را معنا بحث نکرده باشد، اما مشخصا بحث از«معنای زندگی» شاخه یا رشته (discipline) جدیدی در فلسفه هست. به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم و افول فلسفه‌های پوزیتیویستی و منفعت انگارانه و از زمانی که مساله ارزش‌ها در فلسفه به خصوص در فلسفه تحلیلی مورد توجه قرار گرفته است، بحث از معنای زندگی به عنوان یک شاخه مستقل مطرح شده است. این بحث در فلسفه قاره‌ای نیز مطرح است، اما با تاکید بر رویکرد فلسفه تحلیلی در جهان انگلیسی زبان در این شاخه دو پرسش اصلی مطمح نظر است، نخست اینکه آیا اصولا این پرسش که معنای زندگی چیست یا تعبیر «معنای زندگی» معنادار هست یا خیر؟ آیا می‌توانیم از معنای زندگی صحبت کنیم؟ معنا امری است که معمولا به عبارات و اصطلاحات زبانی اختصاص می‌دهیم و کمتر از معنای شیء و عموما به صورت استعاری صحبت می‌کنیم. بنابراین سوال این است که آیا زندگی به عنوان مجموعه متوالی از رویدادها معنایی دارد و معنادار هست یا خیر؟ بنابراین بخشی از مباحث در این شاخه مستقل و بالنسبه جدید حول این مساله است که روشن کند معنای زندگی اصولا چه ترکیبی است؟ در این کتاب هم به این موضوع پرداخته می‌شود که آیا ترکیب «معنای زندگی» معنادار هست یا خیر؟

شیخ رضایی در ادامه در بیان پرسش مبنایی دوم در مباحث معنای زندگی گفت: پرسش دوم بیشتر حول این موضوع است که اگر فرض را بر این بگذاریم که معنای زندگی، معنادار است و زندگی می‌تواند معنایی داشته باشد، آن گاه چه چیزی می‌تواند به زندگی معنا دهد؟ پیش نهادهای مختلفی در پاسخ به این پرسش در مباحث معنای زندگی مطرح شده و در کتاب نیز به آنها اشاره شده است. نهایتا اینکه نویسنده در مقدمه به نکته‌ای اشاره می‌کند که روشنگر ساختار کتاب است و علت تمایز آن را از سایر کتاب‌ها با موضوع مشابه نشان می‌دهد. نویسنده در این کتاب سعی می‌کند پاسخ‌های دیگران به پرسش «معنای زندگی چیست؟» را به صورت انتقادی بررسی کند. بنابراین نویسنده خودش اذعان دارد که رویکردش عمدتا سلبی است تا ایجابی. او می‌گوید من حرف ایجابی ناگفته‌ای درباره معنای زندگی ندارم. اما در فصولی از کتاب مشخص است که تمایل نویسنده و رویکردش چیست. اما در وهله اول او می‌کوشد نشان دهد بسیاری از پاسخ‌های رایج به این پرسش محل اشکال است و نقاط ضعف آنها را نشان می‌دهد. مثلا می‌کوشد نشان دهد اگر کسی بگوید معنای زندگی در گروی ارتباط با امر ماورایی است، این ادعا چه اشکال‌هایی دارد یا اگر کسی معنای زندگی را بر اساس خودشکوفایی توضیح دهد، چه مسائلی مطرح می‌شود.

بنابراین کتاب نوعی تمرین فلسفی با مفهوم معنای زندگی است. وی در بخش دیگری از سخنانش به نکاتی که در کتاب درباره نظرات موریس شلیک (1936-1882) فیلسوف علم پوزیتیویست و از بنیانگذاران حلقه وین آمده پرداخت و بخشی از متن کتاب را خواند: با این حال نکته اساسی‌تر شلیک در مورد خود زندگی هدف‌دار است. او بر آن است که این زندگی رضایتبخش نیست، زیرا معنا و ارزش عمل ما هرگز در کاری نیست که واقعا می‌کنیم بلکه همواره در چیز دیگری است که این کار را به خاطر آن انجام می‌دهیم. به نظر او بهتر این بود که معنا همواره در خود فعالیت باشد. شلیک می‌گوید: «رهایی واپسین آدمی در این است که بتواند در همه کارهایش خود را یکسره وقف خود عمل بکند، در این صورت هدف هرگز وسیله را توجیه نخواهد کرد، آن گاه او می‌تواند به بالاترین قاعده عمل برکشیده شود، یعنی این اصل: کاری را که انجام دادن آن به خاطر خودش نمی‌ارزد، به خاطر هیچ چیز دیگری انجام نده. آن وقت همه زندگی حقیقتا معنادار می‌شود». همفلینگ با این دیدگاه همدلی دارد که لزوما معناداری در گروی هدف‌داری نیست.

پیشنهاد استاد ملکیان
امیرحسین خداپرست


امیرحسین خداپرست، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه و مترجم کتاب دیگر سخنران این نشست بود که نخست درباره ترجمه کتاب و انتخاب آن نکاتی را گفت: ما پیش از این کتاب «معنای زندگی» نوشته گرت تامسون را ترجمه کرده بودیم. آن کتاب را آقای ملکیان به ما معرفی کرده بود. ایشان معتقد بود درباره معنای زندگی دو کتاب به زبان انگلیسی هست که از نظر ایشان بسیار قابل استفاده هستند. وقتی ترجمه کتاب تامسون را به ایشان نشان دادیم، گفتند علاوه بر آن، کتاب اسوالد هنفلینگ به زبانی ساده و نسبتا جامع به بحث معنای زندگی پرداخته است. در حین ترجمه متوجه شدیم که پیشنهاد ایشان ارزشمند بوده است. بنابراین ترجمه دو کتاب به پیشنهاد ایشان بوده است. در کتاب تامسون به کتاب هنفلینگ نیز ارجاع داده شده است.

مقایسه هنفلینگ و تامسون
خداپرست در ادامه به مقایسه دو کتاب «معنای زندگی» نوشته گرت تامسون و «در جست‌وجوی معنا» نوشته اسوالد هنفلینگ پرداخت و گفت: کتاب «در جست‌وجوی معنا» برای مخاطب ناآشنا به مباحث فلسفی ساده‌تر است و بر خلاف تامسون نیمی از کتاب به این موضوع اختصاص یافته که با هر مفهومی از معنای زندگی، این پرسش مطرح است که زندگی خوب چیست و چطور باید زندگی کرد؟ هنفلینگ نیمی از کتاب را به این اختصاص داده که چگونه باید زندگی کنیم و عنوان فرعی کتاب نیز که در متن اصلی وجود ندارد، از همین جا اخذ شده است. ضمن آنکه پرداختن به این پرسش در کتاب تامسون وجود نداشت. نکته دیگر اینکه کتاب اسوالد هنفلینگ سرراست‌تر و روشن‌تر است و مخاطب خیلی راحت‌تر با آن ارتباط برقرار خواهد کرد.

البته این کتاب مثل کتاب تامسون و بسیاری دیگر از آثاری که در زمینه معنای زندگی نگاشته شده‌اند، رویکردی عمدتا سلبی دارد. یعنی راجع به پاسخ‌های طرح شده به معنای زندگی بحث می‌کند و کاستی‌های هر یک را نشان می‌دهد و از کنار این انتقادات راه‌هایی برای فهم بهتر پرسش معنای زندگی عرضه می‌کند. وی گفت: در کتاب تامسون البته ضمن این رویکرد سلبی ایده‌ای طرح می‌شود و در طول کتاب پرورش می‌یابد، اما در کتاب هنفلینگ این وجه سلبی غالب است. همچنین در ابتدا و انتهای کتاب تامسون مولف می‌گوید می‌خواهم نشان دهم 9 شیوه نادرست اندیشیدن راجع به معنای زندگی وجود دارد، یعنی فیلسوفان به 9 شیوه درباره معنای زندگی به خطا رفته‌اند. او این 9 شیوه را در قالب پرسش‌هایی مطرح می‌کند و در انتهای کتاب بعد از رد کردن آنها، مدعی می‌شود که کلیدها و راه‌هایی به خواننده ارایه می‌دهد که بتواند بهتر راجع به معنای زندگی بیندیشد.

آیا امر متناهی بی‌معناست
خداپرست در ادامه به کتاب «در جست‌وجوی معنا»ی اسوالد هنفلینگ با توجه به 6 پرسش از 9 پرسشی که تامسون مطرح کرده، پرداخت و گفت: هدف این است که ببینیم هنفلینگ به این سوال‌ها چه پاسخی می‌دهد. سوال اول این است که آیا زندگی بی‌معناست چون فقط امور زبانی می‌توانند معنا داشته باشند؟ این رویکردی است که برخی فیلسوفان نسبت به مساله معنای زندگی داشته‌اند و گفته‌اند سوال از معنای زندگی، بی‌وجه و مهمل است، زیرا معنا راجع به کلمات و واژه‌ها مطرح است و درباره فرایندهایی مثل زندگی غیرقابل طرح است. هنفلینگ در مقدمه کتاب به همین نکته اشاره می‌کند و می‌گوید پرسش از معنای زندگی را می‌توان هم در مورد معنای زندگی نوع انسان بطور کلی و هم در مورد تک تک انسان‌ها مطرح کرد. او می‌گوید این سوال‌ها مهم و ارزشمند هستند و موجب می‌شوند که ذهن ما کاراتر شود، اما تذکر می‌دهد که هر پرسش ولو مهمی حتما پاسخ دارد. البته او خودش معتقد است که به پاسخ این پرسش می‌توان پرداخت و با کسانی که می‌گویند معنا امری منحصرا متعلق به واژه‌ها یا حداکثر اشیا است، مخالف است.

وی سوال دوم تامسون را چنین صورت‌بندی کرد که آیا تنها امر نامتناهی معنا دارد و زندگی ما انسان‌ها که متناهی است، تنها تا جایی که در امر نامتناهی می‌تواند سهیم باشد معنا دارد؟ و در مقام پاسخ هنفلینگ گفت: هنفلینگ می‌گوید ما می‌دانیم بعد از، از هم گسستن جهان‌بینی قرون وسطایی انسان اهمیت مرکزی پیشینش در جهان را از دست داد. این امر باعث شده که معنای پیشین زندگی انسان از میان برود، زیرا تصور ما این است که حتما باید به امری نامتناهی متصل باشیم، تا زندگی مان معنا‌دار باشد. اما پاسخ هنفلینگ این است که امر متناهی می‌تواند بدون اتصال به امر نامتناهی معنادار باشد و حتی اتصال با یک امر نامتناهی می‌تواند زندگی را بی‌مقدار و بی‌ارزش کند. یعنی حتی در اتصال با امر نامتناهی نیز زندگی می‌تواند بی‌معنا باشد. بنابراین معنای شخصی زندگی من با معنای امر نامتناهی متفاوت است. خداپرست پرسش سوم تامسون را معنای «معنای زندگی» خواند و گفت: معنای زندگی آیا به معنای داشتن هدف و مقصود است؟ پاسخ هنفلینگ این است که زندگی ما آکنده از اهداف شده است، یعنی گویی ما همه کار می‌کنیم، تا به هدف یا اهدافی برسیم و به خود کاری که می‌کنیم، اهمیت نمی‌دهیم.

به نظر او ما نخست باید منظورمان از هدفمند بودن یا پوچی زندگی را روشن کنیم که این متاثر از رویکرد فلسفی سنت تحلیلی است. اما در ادامه تاکید می‌کند که هدف به زندگی ما معنا نمی‌دهد، زیرا اهداف خود می‌توانند پدیده‌هایی ملال‌آور باشند و ممکن است به محض نیل به آنها دریابیم که به ما خوشی نمی‌دهند و بلکه ملال آور می‌شوند. ضمن آنکه معناداری زندگی از منظر کدام هدف است؟ از یک منظر بسیار عام که او آن را منظر ازیماندیاس می‌خواند، کل زندگی می‌تواند بی‌معنا باشد. بنابراین به تعبیر شلیک مساوی دانستن معنای زندگی با هدف زندگی در افتادن به دام طلسم اهداف است، یعنی ما زندگی می‌کنیم به اهدافی برسیم.

خلق یا کشف معنا
وی گفت: پرسش چهارم تامسون این است که آیا معنای زندگی در زیستن مطابق با برنامه‌هایی است که خودمان آنها را تعیین می‌کنیم؟ پاسخ هنفلینگ این است که خیر، معنای زندگی این نیست، زیرا ارزش برنامه‌هایی که ما برای خودمان تعیین می‌کنیم، امری قابل بررسی است که آیا ارزشمند هستند یا خیر و از این منظر روشن می‌شود که صرف برنامه داشتن برای زندگی به معنای داشتن معناداری زندگی نیست، ضمن آنکه همه ما می‌دانیم روزی می‌میریم و برنامه‌های ما جایی تمام می‌شوند. بنابراین متناهی بودن برنامه‌های ما و زوال آنها به این معنا نیست که زندگی بی‌معناست. سوال پنجم تامسون این است که آیا معنای زندگی در خوشبختی است؟ این پاسخی است که بسیاری به آن قائلند و کلیت این پاسخ ما را به آن مشکوک می‌کند. به نظر هنفلینگ نخست باید دید معنای خوشبختی چیست. در فلسفه معاصر غربی درباره خوشبختی از منظر نظریه میل بحث شده و آن را به معنای ارضای امیال می‌داند. هنفلینگ می‌گوید خوشبختی اگر به معنای ارضای امیال باشد نیز باز این پرسش مطرح است که آیا صرفا ارضای امیال شخصی ما مد نظر است یا به ارضای امیال دیگران هم توجه می‌شود؟

آیا به امیال بالفعل فردی که الان هستیم توجه داریم یا به امیال آدمی که می‌خواهیم در آینده بشویم، هم توجه داریم؟ اگر تعارضی میان امیال پدید ‌آید، تکلیف چیست؟ آیا اصلا همه امیال ما ارزشمند هستند؟ مهم‌تر اینکه هنفلینگ از آزمایش فکری مشهود رابرت نوزیک بهره می‌گیرد و آن این است که اگر ما به دستگاهی متصل شویم که همه امیال ما را ارضا می‌کند، چه می‌شود؟ نوزیک می‌گوید ما حاضر نیستیم به چنین دستگاهی متصل شویم، زیرا همه آنها کاذب و غیرواقعی هستند و ما می‌خواهیم تجربه‌های واقعی و نه کاذب داشته باشیم. نکته دیگر راجع به خوشبختی به این معنا، این است که نسبت آن با خوبی زندگی و اخلاقی زیستن دارد؟ این نقایص نشان می‌دهد که معنای زندگی در خوشبختی به معنای ارضای امیال نیست. خداپرست در پایان سوال ششم را این خواند که آیا معنای زندگی جعل می‌شود یا کشف؟ او گفت: برخی فیلسوفان معتقدند معنای زندگی امری قابل کشف است و برخی دیگر آن را جعل شدنی می‌دانند. پاسخ هنفلینگ این است که معنای زندگی جعل شدنی نیست و زندگی را با اثر هنری مقایسه می‌کند. ارزش اثر هنری هم کشف شدنی و هم خلق شدنی است. بعد از این مقایسه هنفلینگ می‌گوید قضیه به کشف معنا ختم نمی‌شود، بلکه نوعی فعل و انفعال رخ می‌دهد. بنابراین از نظر هنفلینگ معنای زندگی در تعامل خلق و کشف پدید می‌آید.

مسائل صوری و محتوایی معنای زندگی
مسعود صادقی


مسعود صادقی بحث خود را معطوف به محتوای کتاب خواند و گفت: بحث از معنای زندگی در 6-5 دهه اخیر در فلسفه به یک حوزه و قلمرو مستقل و تا حدی متمایز تبدیل شده است. اما در این حوزه و قلمرو بین دو دسته از مسائل باید تمایز نهاد. دسته اول مسائلی هستند که می‌توان آنها را مسائل مفهومی یا تحلیلی یا صوری (formal) نامید که بحث‌های فرامعنایی زندگی هستند. این بحث‌ها به خود پرسش معنای زندگی چیست، نمی‌پردازند، بلکه می‌کوشند درباره خود این پرسش بحث کنند. دسته دوم مسائلی هستند که می‌توان آنها را مسائل محتوایی خواند، یعنی به خود پرسش مسائل زندگی می‌پردازند. این دو دسته مسائل اگرچه با هم مرتبط هستند، اما شیوه پرداختن به آنها متفاوت است و باید تمایزشان را رعایت کرد. مهم‌ترین و نخستین مساله از دسته مسائل اول این است که خود مفهوم معنای زندگی چیست؟ اینجا خود تعبیر «معنای زندگی» مد نظر است. مفهوم معنای زندگی به لحاظ تحلیلی دلالتی بر خوبی زندگی یعنی اخلاقی زیستن و درستکاری ندارد. این مفهوم به خوشی زندگی یا شادکامی نیز دلالتی ندارد. به معنای ارزشمندی یا قداست زندگی نیز نیست، ضمن آنکه به لحاظ تحلیلی به معنای هدفمندی زندگی نیز نیست.

همچنین معنای زندگی به معنای عقلانی بودن زندگی نیست. اما فیلسوفان وقتی خواسته‌اند معنای زندگی را تعریف کنند، این قیدها را آورده‌اند، یعنی گفته‌اند زندگی معنادار باید خوب و اخلاقی و خوش و شادکام باشد، همچنین زندگی معنادار، زندگی‌ای است که هدفی را دنبال می‌کند. صادقی گفت: اگر چه به لحاظ تحلیلی مفهوم معنای زندگی دلالت بر خوبی و خوشی و هدفداری و ارزشداری و معقول بودن زندگی نمی‌کند، اما در عین حال فیلسوفان در تعریف این مفهوم یکی یا چند تا یا همه این دلالت‌ها را ارایه می‌کنند. مساله دیگر از مباحث صوری معنای زندگی این است که معنای زندگی چه مقدار ذهنی و شخصی و چه میزان عینی و عمومی است؟ به تعبیر دیگر آیا معنای زندگی همان احساس معنای زندگی است یعنی کسی که می‌گوید احساس می‌کند زندگی‌اش معنا دارد، می‌توانیم بگوییم اشتباه می‌کند و زندگی او معنا ندارد؟ چه مقدار معنای زندگی به تجربه و احساس شخص وابسته است و چه مقدار معنای زندگی عینی است؟ اهمیت تعیین موضع کردن در اینجا در پرسش صوری دیگری است و آن اینکه چه مقدار بحث از معنای زندگی بحثی فلسفی و چه میزان بحثی تجربی و علمی است. پرسش سوم صوری این است که آیا معنای زندگی به کل زندگی ارتباط دارد یا به لحظه و بخش‌های خاصی از زندگی ارتباط دارد؟ اگر کسی معنا را مساوی هدف زندگی بگیرد، شاید بتواند بگوید

تک تک اعمالی که در زندگی انجام می‌دهیم، معنادار است. اما همچنان که سخن گفتن از هدفداری کل زندگی بی‌معناست، سخن گفتن از معناداری کل زندگی بی‌معناست. مساله صوری دیگر این است که آیا پرسش معنای زندگی جاودانه است و همه فیلسوفان به آن پرداخته‌اند یا اینکه پرسش از معنای زندگی در جهان مدرن و در شرایط خاصی مطرح شده است؟ خود هنفلینگ به تاثیر رد زمین محوری و اینکه زمین و انسان کانون کیهان است و موضوع ناخودآگاه فروید در طرح موضوع معنای زندگی می‌پردازد. این مسائل نشان می‌دهد که طرح مساله معنای زندگی کهن نیست و بطور جاودان مطرح نبوده است و کسانی که این پرسش را در گذشتگان می‌جویند، آن را به مباحثی چون خوبی زندگی و خوشی زندگی ترجمه می‌کنند. آخرین مساله مهم صوری که به آن می‌پردازم این است که آیا بحث معنای زندگی پرسشی فلسفی است یا باید سراغ علوم تجربی مثل روان‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی برویم. اگر معنای زندگی را همان احساس معنادار بودن زندگی بدانیم، در نتیجه پرسشی تجربی خواهد بود که از طریق پیمایش تجربی می‌توانیم به آن پاسخ دهیم، زیرا وابسته به احساس شخص می‌شود.

مسائل محتوایی معنای زندگی
صادقی پس از اشاره به برخی مسائل صوری معنای زندگی آنها را محصول نگرش تحلیلی به این موضوع خواند و در ادامه به مسائل محتوایی معنای زندگی پرداخت و گفت: این مسائل در این باب هستند که چه زندگی‌هایی را معنادار می‌خوانیم؟ چه چیزهایی زندگی را معنادار می‌کند؟ چه شرایطی برای معنادار دانستن زندگی ضرورت دارد و فقدان این شرایط ضروری باعث می‌شود که ما زندگی را پوچ بی‌انگاریم؟ پاسخ این پرسش‌ها، جواب‌هایی محتوایی به مساله معنای زندگی هستند.

وی سپس گفت: هنفلینگ خیلی کوتاه به مباحث صوری و فرامعنایی معنای زندگی می‌پردازد و بیشتر بحثش از مسائل محتوایی است. منتها موضع خودش را به صراحت شکاکانه می‌داند. یعنی می‌گوید نه می‌توانم ثابت کنم زندگی معنادار است و نه می‌توانم ثابت کنم زندگی بی‌معناست. اما پاسخ‌های گوناگونی که به این مساله داده را مورد ارزیابی قرار می‌دهد و جنبه‌های مثبت و منفی آنها را ارزیابی می‌کند. هنفلینگ نخست به این می‌پردازد که چه چیزهایی زندگی را بی‌معنا می‌کند. البته در میان آنها از درد و رنج یاد می‌کند میان تجربه‌های دردآور و لذت آور مقایسه می‌کند و می‌گوید کسانی مثل شوپنهاور با تنظیم ترازنامه‌ای از این تجربه‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که زندگی بی‌معناست. خود هنفلینگ البته تجربه‌های لذت‌آور را بیشتر از تجربه‌های دردآور می‌خواند. هنفلینگ معتقد است اگر تلقی تئولوژیک نسبت به معنای زندگی داشته باشیم، آن گاه الحاد موجب بی‌معنایی زندگی می‌شود. او نگاه دیگری هم نسبت به رابطه دین و معنای زندگی دارد که فراتر از باور به وجود طرح و نقشه تئولوژیک برای جهان است و می‌گوید شعائر و مناسک دینی می‌تواند به زندگی ضرباهنگی بدهد که این امر باعث معنادار شدن زندگی می‌شود. دین غیر از جنبه باوری، از جنبه شعائری نیز می‌تواند زندگی را معنادار کند. اما هنفلینگ تاکید دارد که این شعائر و مناسک صدق پیشین دسته از باورها را مفروض می‌گیرند.

رویکرد شکاکانه هنفلینگ
صادقی گفت: فیلیپس از کسانی است که بر کتاب هنفلینگ مروری به انگلیسی نوشته و تاکید می‌کند که هنفلینگ در دیدگاه‌هایش راجع به ویتگنشتاین تاکید می‌کند که نباید شعائر و مناسک را موخر از باورها قلمداد کرد. اما این جا نظر متفاوتی دارد و به تقدم باور بر مناسک ملتزم می‌شود. نکته مهم دیگر اینکه هنفلینگ می‌گوید اگر هدفمند بودن را جزیی از معناداری زندگی بدانیم، آن گاه هدفمندی نشان‌دهنده این است که برای زندگی اهمیت قائل شویم و آن را جدی بگیریم. اما خود هنفلینگ در انتهای کتاب با طرح مفهوم بازی دیدگاه مقابلی را پیش می‌کشد. یعنی بازی تلقی کردن زندگی به معنای جدی نگرفتن زندگی هم هست. وی در پایان گفت: در مجموع کار هنفلینگ در این کتاب این است که بیشتر دیدگاه‌ها راجع به معنای زندگی را مطرح کرده و بطور جدی مورد نقد قرار می‌دهد. مثل این دیدگاه که معنای زندگی انسان را می‌توان از دیدگاهی که راجع به سرشت و ماهیت انسان داریم، دریافت یا دیدگاه ارسطویی که راجع به معنای زندگی باید سراغ وجه ممیزه انسان یعنی عقلانیت برویم. بنابراین هنفلینگ تقریبا همه دیدگاه‌ها را مورد نقد و بررسی قرار داده است اما نگاه خود او به پرسش معنای زندگی شکاکانه است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...