ناآشنایی با روبر برسون | اعتماد


این نوشته نقد یک مترجم بر کار مترجمی دیگر نیست، نقد خواننده‌ای پیگیر و علاقه‌مند در زمینه سینما و ادبیات بر کتابی است که پس از خواندن آن، احساس غبن و فریب و سرخوردگی از سوی مترجم و به‌ویژه ناشر آن دارد. یک سوال هم دارم: اگر ناشر و مترجم یا نویسنده‌ای نثری فاسد، معیوب، غیرقابل فهم، بی‌معنا و مبتذل را به خورد مخاطب دهند، چگونه می‌شود این بی‌اخلاقی و رفتار غیرمسوولانه را پیگیری کرد؟ چه مرجع و محملی برای آن می‌توان یافت؟

آشنایی با روبر برسون» [Robert Bresson]  ژان میشل فرودون [Jean-Michel Frodon

کتاب «آشنایی با روبر برسون» [Robert Bresson] نوشته ژان میشل فرودون [Jean-Michel Frodon]، نویسنده‌ و منتقد فرانسوی، با ترجمه عظیم جابری را نشر درون به‌ تازگی روانه بازار کرده است؛ هم نویسنده به اندازه کافی در ایران شناخته ‌شده و خوشنام است و هم روبر برسون فیلمساز ویژه‌ای است و این سال‌ها در کشور ما توجه خاص و دوباره‌ای به او شده است. من به عنوان یکی از علاقه‌مندان اندیشه‌ها و سینماتوگرافِ روبر برسون، در همان روزهای اول انتشار، کتاب را خریدم و بلافاصله خواندم. پیش‌تر از عظیم جابری ترجمه کتاب «زمان مهرشده» نوشته آندره تارکوفسکی را خوانده بودم؛ کتاب را نشر شورآفرین، در 1396 منتشر کرده است و نثری پذیرفتنی و قابل‌ قبول دارد. با آن پیش‌زمینه و توقع کتاب جدید را دست گرفتم و هیچ انتظار نداشتم با نثری تا این حد آشفته و غیرمسوولانه‌ مواجه شوم؛ به‌طوری‌که اکنون دیگر می‌توانم بگویم همه اعتبار ترجمه زمان مهرشده متعلق به ناشر آن است و از این مترجم، آن نثر قابل قبول برنمی‌آید.

کتاب آشنایی با روبر برسون در چند صفحه نخست، نثری ساده و معمول دارد که با اشکالات جزئی آن می‌توان کنار آمد اما رفته‌رفته مغشوش‌تر و غیرقابل فهم‌تر می‌شود؛ طوری که از صفحه 20 به بعد، صفحه‌ای نیست که پر از اشکال نباشد و کم‌کم حتی ‌بندی نمی‌یابیم که دست‌کم در آن بخش‌هایی غیرقابل فهم، آشفته و بی‌معنا نباشد؛ کتاب پر از جمله‌های طولانی نامفهوم، افعال درهم و زمان‌هایی است که تناسبی با هم ندارند. گاه کل یک صفحه کاملا نامفهوم است و به‌ روشنی می‌شود به شلختگی، آشفتگی، بی‌معنایی و در یک کلام، فساد زبان در این کتاب پی برد؛ از این رو و برای پرهیز از اطاله کلام از ذکر نمونه جمله‌های طولانی عاری از معنا پرهیز می‌کنم و البته که مواجه شدن با جمله‌های عاری از معنا در این کتاب نیاز به جست‌وجو ندارد و هر جای کتاب را اتفاقی هم باز کنیم، به‌راحتی دست‌کم یکی از آنها را می‌بینیم. از نمونه‌های جزئی‌تر مثل «است» به ‌جای «هست»، «کرد» به ‌جای «شد» و «می‌زند» به‌ جای «می‌کند» یا ترجمه نشدن بعضی واژه‌های زبان مبدا که فارسی جاافتاده‌ای دارند مثل «نریشن» که معادل فارسی آن «گفتار (متن) »، کاملا جاافتاده است و از درهم‌ریختگی زمان افعال جمله‌ها مثل «خواهد شد» به ‌جای «کرده» و «شد» که در کتاب فراوانند چیزی نمی‌گویم و فقط به چند نمونه مختصر و گویا می‌پردازم؛ مشتی نمونه خروار (نمونه‌ها به ترتیب صفحات کتاب است):

«این کارگردان جوان که فیلم‌هایش را از هر نوع عواطف‌گرایی پاکسازی کرده بود، با شیوه جالبش در به حرف درآوردن بازیگرانش، کنجکاوی تماشاگر را برمی‌انگیخت و توجه را جلب می‌کرد.» (ص21)
صرف‌‌نظر از ترکیب نامأنوس «عواطف‌گرایی» که احتمالا منظور احساسات‌گرایی (سانتیمانتالیسم) است، گویی کارگردان ابتدا فیلم‌هایی سرشار از احساسات‌گرایی ساخته و بعد این نشانه‌ها و آثار را از فیلم‌هایش زدوده است. کمترین شناخت از برسون کافی است که به بیراه بودن این جمله پی‌ ببریم. به‌علاوه به حرف درآوردن بازیگران توسط کارگردان، بیشتر صحنه دادگاه و بازجویی را القا می‌کند تا شیوه کارگردانی برسون در نظام سینماتوگراف و ادای دیالوگ‌های وردگونه از سوی مدل‌های او که ویژگی بارز فیلم‌هایش و از دستورالعمل‌های کارگردانی او است.

«طبق شیوه‌های نمایشنامه‌نویسی‌ای که برسون به آنها علاقه داشت، این داستان که کاملا در جوشِ زمان حالِ هر صحنه حکایت شده، با این حال در زمان گذشته روایت می‌شود.» (ص36)
باتوجه به پانویس کتاب، ظاهرا این جمله به یکی از گزین‌گویه‌های برسون در کتاب مهمش، یادداشت‌هایی درباره سینماتوگراف، اشاره دارد. بهرنگ صدیقی این گزین‌گویه را این‌طور ترجمه کرده است: «آوردن گذشته به حال، جادوی زمان حال». روشن است که برسون اینجا در اهمیت پرهیز از بازگشت به گذشته (فلش‌بک) در شکل کلاسیک و روایت‌گری در زمان حال تاکید دارد. چیزی که در ترجمه عظیم جابری کاملا گم‌ و گور شده است.

و این جمله در توصیف ژاندارک (ص 48) که بی‌معنا بودن آن نیاز به شرح ندارد: «او قهرمان‌بانویی مقاوم است، بدون سلاح مظهر قدرت سیاسی تن ندادن به بی‌عدالتی است، هنگامی که این امتناع قادر است حرکات و کلمات را بیابد.»

و این جمله که علاوه بر آنکه نحو آن، نحو زبان مبدا است، تنها معنایی که از آن به دست می‌آید بی‌معنایی است: «در پی شعر بنای دویدن نگذار. او به تنهایی از طریق اتصالات (حذف به قرینه‌ها) رخنه می‌کند.» (ص44)

«در اینجا نوعی دوگانگی وجود دارد که فاقد وحشیگری نیست، ابزارهای سادومازوخیستی که در شهوانی کردن چهره‌ای نقش دارند که ظرافت زنانه‌اش و شباهتش به کودکان آن را ناراحت‌کننده‌تر می‌کند.» (ص50-49)
اگر کسی چیزی از این جمله متوجه شد، ممنون می‌شوم نگارنده را در فهمیدن آن یاری دهد.

مثال دیگر: «استفاده تقریبا کم‌نظیر از نماهای با جزییات مانند غیبت کلام، به اتفاقی که می‌خواهد بیفتد قدرتی اجتناب‌ناپذیر می‌دهد، در عین حال که این انتخاب‌ها به موقعیتی در هر حال معمولی نوعی ابهام می‌دهد.» (ص63-62)

گویی نماها در سینما به نماهای با جزییات و بی‌جزییات تقسیم می‌شوند و «غیبت کلام» نوعی نمای با جزییات در سینماست که چیزی به‌ نام «قدرت اجتناب‌ناپذیر» تولید می‌کند تا اتفاقات را پیش ببرد. اما اساسا «قدرت اجتناب‌ناپذیر» چیست؟ آنچه اجتناب‌پذیر یا اجتناب‌ناپذیر است، قدرتمند شدن است، نه قدرت یا اتفاقی است که قدرت آن را اجتناب ناپذیر می‌کند.

و این جمله که در توصیف فیلم موشت است: «صحنه‌ای بزرگ تنها در خودش این غنای ناپایدار، ناگوار و در عین حال بسیار تاثربار را خلاصه می‌کند.» (ص71)
صحنه بزرگ چه صحنه‌ای است، منظور صحنه‌ای طولانی است، یا صحنه‌ای باشکوه و عظیم یا سکانسی مرکزی از فیلم؟ در ادامه روشن می‌شود که منظور از صحنه بزرگ، سه صحنه متوالی فیلم است. اما از این جمله هیچ‌یک برنمی‌آید و آنچه بیشتر به ذهن می‌آورد، مکانی وسیع یا بزرگ مثل سالن نمایش، زمین فوتبال یا میدان سخنرانی است و اما غنای ناپایدار و ناگوار یعنی چه؟ آیا اساسا چیزی که ناپایدار و ناگوار است می‌تواند در فیلم غنا باشد، مگر غنای صحنه به عمق و ماندگاری تاثیر آن بر نمی‌گردد؟

آشنایی با روبر برسون  عظیم جابری

هر چه جلوتر می‌آیم فکر می‌کنم این جمله‌ها! نمی‌تواند ترجمه شخصی حتی با فارسی ضعیف هم باشد؛ فقط مترجم گوگل آن هم ده سال پیش -در این سال‌ها خیلی بهتر شده است- چنین چیزی را به‌ جای ترجمه‌ تحویل می‌داد. اگر کمترین شکی هم در این باره باقی باشد، مترجم و ناشر در صفحه 125 کتاب، آب پاکی را روی دست‌مان می‌ریزند و تاکید می‌کنند که این ترجمه کار ماشین است: در معرفی فیلم زن آرام شغل همسر زن را به‌ جای «نزول‌خوار» که واژه‌ای جاافتاده و مصطلح است، «وام‌دهنده گروگیر» ترجمه شده، یعنی معنی واژه به‌ جای معادل آن آورده شده؛ حال آنکه در فارسی دست‌کم سه معادل جاافتاده «نزول‌خوار»، «رباخوار» و «سودخوار» را داریم که بعید است به گوش کسی نخورده باشد و بعیدتر اینکه کسی به جای اینها «وام‌دهنده گیروگیر» را به کار ببرد.

و اما این عبارت که همه کاستی‌ها و ندانم‌کاری‌های مترجم را با خود دارد: «فیلم‌های برسون هیچ‌گاه از نشانه‌های مدرن شدن تکنیکی پرهیز نکرده‌اند، آنها لیموزین‌های خانم‌ها را با نگاهی خنثی نگریسته‌اند، با نگاهی فاقد ملایمت به یورش‌های شهر مدرن به روستاها نگاه کرده‌اند.» (ص77)

بعد از در هم ریختگی افعال و زمان آنها در متن، مترجم اینجا بیگانگی خود را با وضعیت فاعل هم در زبان فارسی به رخ می‌کشد؛ فیلم از چیزی پرهیز نمی‌کند یا فیلمساز؟ آنها که به لیموزین‌های خانم‌ها با نگاهی خنثی می‌نگرند، فیلم‌های برسون‌ هستند، دوربین برسون است، یا خود برسون؟ آیا شهر مدرن به روستا یورش می‌برد یا مدرنیسم شهری به روستا؟

به‌ گمانم تا اینجا دیگر میزان آگاهی مترجم با زبان فارسی روشن شده است، اما آیا ناشر در قبال این نثر آشفته، بی‌معنا، درهم و مبتذل مسوولیتی ندارد؟ آیا هر متنی به ناشر بسپارند، او بی‌آنکه آن را بخواند، روانه چاپخانه می‌کند؟ فرض من این است که ناشر کتاب را نخوانده است؛ در این‌ صورت باید به او یادآور شد که کار ناشر عملگی چاپ و صحافی و انتشار نیست. اما اگر خوانده باشد و تصمیم به نشر آن گرفته باشد، باید پرسید، ناشری که قدرت تشخیص متن نامفهوم را هم حتی ندارد، در کارِ نشر چه می‌کند؟ آیا این‌ همه آشفتگی و ابتذال را ندیده، یا دیده و به روی خود نیاورده؟ مگر می‌شود مسوولیت ناشر را در قبال کیفیت محصولی که دراختیار خواننده می‌گذارد، این‌طور به‌ کلی فرو گذاشت؟! امروز همکاری ناشران با ویراستاران (صوری، محتوایی و ساختاری و...) امری لازم و بدیهی است؛ چه بسا بخش عمده‌ای از اعتبار ناشران به ویراستاران و کارشناسان همکار آنها گره خورده است.

هر شخص، موسسه، شرکت، نهاد و به ‌طور کلی هر تولیدکننده‌ای وقتی محصولی عرضه می‌کند، در ضمن آن شناسنامه حرفه‌ای خود را نیز تدوین می‌کند. تولیدکننده‌ها را با کیفیت محصولات‌شان می‌شناسیم، به همین ترتیب هر ناشری را با کیفیت کتاب‌هایی که منتشر و عرضه کرده می‌شناسیم؛ ناشرانی هستند که نام‌شان اعتبار اثر و شاخص تصمیم‌گیری خریدار است و خواننده حرفه‌ای بسیاری کتاب‌ها را به اعتبار ناشر آن می‌خرد. روشن است که ناشر چنین اعتباری را به ‌سادگی به دست نمی‌آورد؛ کافی است نگاهی به آثار ناشران خوشنام و معتبر بیندازیم.

از همین روست که این ترجمه را غیرمسوولانه‌ترین برخورد با کارِ یکی ازمهم‌ترین نویسندگان سینمایی امروز دنیا آن هم درباره کارگردانی می‌دانم که به مسوولیت‌پذیری، سخت‌گیری و کمال‌گرایی شهره بود و ظرایف کارش در همه جزییات زبانزد است. دقت، تعهد و اصولگرایی برسون در فیلمسازی، مهم‌ترین ویژگی‌های سینماتوگراف اوست؛ ویژگی‌هایی که مترجم و ناشر این کتاب نشان دادند قرابتی با آن ندارند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...