روایت شیرین واردشدن یک زوج تازه عروسی‌کرده برای مهمانی، به منزل خاله‌شان است... قرار می‌شود چون دیروقت شب است، یکی از مرغ‌ها یا خروس‌های مش‌مریم را قرض بگیرند و سر ببرند... مرغ و خروس‌ها به جانش بسته‌اند... ساده‌نگاری اما نه ساده‌نگری... هنرنمایی نمی‌کند، رئالیسمش جادویی نیست، اما جادو می‌کند... کاری که حافظ با فخامت و احتشام بیان انجام می‌دهد، سعدی خونسردانه با زبان و بیان ساده‌اش به ثمر می‌رساند...


هنرمندی که هنرنمایی نمی‌کند | جهان کتاب


ساده‌نگاری -اما نه ساده‌نگری- به دست آقای هوشنگ مرادی کرمانی کار داده است. یعنی کارنامه‌ای داده است پربار. خوانندگان بسیاری، به‌ویژه در میان نوجوانان و جوانان، از ایران و سراسر جهان برایش به بار آورده است، و یک بغل مدال و جایزه و دیپلم افتخار.
هنر آقای مرادی کرمانی در این است که هنرنمایی نمی‌کند، رئالیسمش جادویی نیست، اما جادو می‌کند. اهل سوءاستفاده از شیوه‌ها و شگردهای رعد و برق‌آسا و محیرالعقول نیست. از این نظر با هنرمندی پیشکسوت، یعنی آقای مهدی آذریزدی قابل مقایسه است.

مهمان مامان هوشنگ مرادی کرمانی

من خود قدری دیر به اهمیت و ضروت ساده‌نگاری پی بردم. در جوانی هم واژگان بی‌در و پیکر و قلمبه و سلمبه و غالباً سرشار از عربی‌های آب‌نکشیده داشتم، هم جملاتم طولانی و نفس‌گیر و آلمانی‌وار بود، اما سن و سال به دادم رسید و به فطرتم که ساده و سادگی بود بازگشتم.
با چشم بازشده دیدم که کاری که حافظ با فخامت و احتشام بیان انجام می‌دهد، سعدی خونسردانه با زبان و بیان ساده‌اش به ثمر می‌رساند. جدی‌ترین نمونه‌ی ساده‌گرایی بنده در ترجمه‌ی قرآن کریم است که برای بعضی از منتقدان طرفدار صورت و خلاقیت‌های صناعی و بلکه تصنعی، تکان‌دهنده بوده است و خوانندگان این مقاله، حدیثش را خوانده‌اند.

باری بنده در تجربه‌ی عملی خود به این نتیجه رسیدم که دو جور سادگی داریم. یکی ابتدایی و خام که از کم‌دانی و کم‌تجربگی نشأت می‌گیرد، مانند نوشته‌های دانش‌آموزان دوره‌ی ابتدایی یا راهنمایی. دیگری سادگی نهایی، که فی‌المثل در سعدی هست، یا در همینگوی، و در سطحی ساده‌تر در مرادی کرمانی و نگارنده‌ی این سطور.
نیز در میان این تأملات، مقاله‌ای به نام «روان‌شناسی نثر» نوشتم که ابتدا در نشریه‌ی کیان و سپس در کتاب سیر بی‌سلوک به طبع رسید و کمابیش مورد قبول اهل فن و حتی غیر اهل فن قرار گرفت. زیرا در آن، نظریه‌ای را مطرح کرده بودم؛ این نظر را که ذهن و زبان دو جلوه از یک واقعیت واحد است. یعنی ذهن، درونی‌شده‌ی زبان، و زبان برونی‌شده‌ی ذهن است. و بر این مبنا این پیشنهاد را به میان آوردم که هرچه فاصله‌ی ذهن و زبان کمتر شود، نثرنویسی آسان‌تر و حاصل کار جذاب‌تر و مقبول‌تر درخواهد آمد و تصنع و نفاق و ریا -حتی ریای هنری- رخت برخواهد بست. و تفاهم میان نویسنده و خواننده هرچه بیشتر خواهد شد.

داستان‌ها یا قصه‌های مجید را که از بهترین آفریده‌های هنری آقای مرادی کرمانی است، ابتدا در روایت سینمایی‌اش، با همت هنرمندانه‌ی آقای کیومرث پوراحمد دیدم که به قول سینماچی‌ها «نئورئالیسم» تکان‌دهنده‌ای است؛ با طنزی کمرنگ -و البته طنز هرچه کمرنگ‌تر و نامرئی‌تر باشد، مؤثرتر است، چنان‌که از حافظ آموخته‌ایم.
سپس به خواندن خود قصه‌های مجید پرداختم. دیدم که روایت کتبی اکتابی این قصه‌ها به اندازه‌ی روایت سینمایی آنها، سینمایی است. و بیان تصویری و توصیف‌های تصویرشونده، از مشخصه‌های سبک ساده و مؤثر آقای مرادی است. اگر آقای پوراحمد در سینما ساختن از آثار مرادی این همه موفق است، یک دلیل عمده‌اش همین ویژگی است؛ یعنی تصویری‌بودن توصیف‌های نویسنده.

مشخصه‌ی دیگر سبک مرادی، پرهیز از حادثه‌‌آفرینی، و اصولاً از هرگونه تصنع به نام یا بهانه‌ی خلاقیت هنری است. در قصه‌های مجید، یا سایر آثار مرادی و نیز همین «مهمان مامان» حادثه‌(های) آنچنانی و شدید و غلیظ رخ نمی‌دهد. این دو مشخصه، یعنی ساده‌نگاری، و پرهیز از حادثه‌آفرینی، بعضی از منتقدان ناهمدل را به آنجا کشانده است که هنر آقای مرادی را کمرنگ و بی‌جان تصور کنند و بگویند که فی‌المثل در داستان «خمره» چیزی که قابلیت داستان‌گویی داشته باشد، رخ نمی‌دهد یا همچنین در داستان‌های دیگر.

اما به نظر من و نظر خیل عظیم خوانندگان مرادی کرمانی، این دو مشخصه نه عیب، بلکه هنر و رکن هنر اوست. داستان حاضر، یعنی مهمان مامان روایت شیرین واردشدن یک زوج تازه عروسی‌کرده برای مهمانی، به منزل خاله‌شان است. خاله خانم زنی است سرشار از دلهره‌های پیدا و پنهان و کمابیش فقرزده. از یک‌سو از اینکه خواهرزاده‌اش (ستوان دومی که او سرهنگ می‌انگاردش) با همسر نوعروسش به خانه‌ی آنها آمده‌اند، شاد است. از سوی دیگر دلهره و واهمه‌های بی‌نام و نشان دارد و دو احساسی است. مدام با مهمانان تعارف می‌کند، اما دل توی دلش نیست و در حضور آنان آرامش ندارد و از اینکه شوهرش خودشیرینی کرده و مهمان‌ها را که قصد خداحافظی و رفتن داشته‌اند، با تعارف کمابیش دروغین خود برای شام نگه داشت و او را در هول و ولای داشتن- نداشتن مرغ و برنج و غیره برای تهیه‌ی شام، و سایر سورسات‌ها انداخته است، خون می‌خورد و ناچار با سیلی صورتش را سرخ می‌کند و همسایه‌ها هم با همه‌ی غرولند و نک و نال‌هایشان، درصدد همکاری با او برمی‌آیند.

قرار می‌شود که یکی از آنها پادرمیانی کرده و چون دیروقت شب است، یکی از مرغ‌ها یا خروس‌های مش‌مریم را قرض بگیرند و سر ببرند و سریع توی زودپز بپزند. «مش مریم» بیوه‌زنی دردمند و پریشان‌حال و دست‌تنگ است و جوجه‌ها و مرغ و خروس‌هایش را عاشقانه دوست دارد و برای همه‌شان اسم‌های انسانی گذارده است و در مقابل این درخواست بر سر دوراهی قرار می‌گیرد؛ از یک‌سو غیرت و حمیت همسایه‌گری و فریادرسی دارد، از سوی دیگر مرغ و خروس‌ها به جانش بسته‌اند و نمی‌تواند از هیچ کدامشان دل بکند. سرانجام بخشش می‌کند و خروس دلبندش را به قصد قربانی عرضه می‌دارد، اما بلافاصله پشیمان می‌شود و در حالی‌که قربان- صدقه‌ی خروس می‌رود، می‌زند زیر گریه و دبّه درمی‌آورد.

مهمان مامان

فقر در اغلب آثار مرادی کرمانی (و اوجش در قصه‌های مجید) به گستردگی مطرح است. اما خویشتنداری نویسنده در سقوط‌نکردن به دام چاله‌های احساساتی‌گری یا شعارندادنش بر ضد ثروت و رفاه قابل تحسین است. اصلاً چنان فقر را عادی می‌گیرد و به صرافت طبع با آن مواجه می‌شود که گویی سرنوشتی جز این برای انسان‌ها رقم زده نشده است. حتی گویی فقر را زمینه‌ی مساعدی برای رشد اخلاق انسانی می‌داند. فقری که او می‌شناسد و می‌شناساند، خانمان‌برانداز نیست. و مهم این است که فقر او تماشایی و تصویر و توصیف‌های او از فقر و فقرا ناتورالیستی نیست. یعنی حدت و شدت فقر مطروحه در آثار استاد چوبک را ندارد. فقری است که بیشتر انسان‌ها در بیشتر زمان‌ها و بیشتر مکان‌ها با آن دست به گریبان‌اند یا بلکه با آن کنار آمده‌اند.

آری، سومین مشخصه‌ی سبک مرادی کرمانی شعارندادن است. چه شعار اجتماعی- سیاسی، چه شعار اخلاقی، چهارمین مشخصه‌ی سبک او انسانی‌بودن و اعتدالی‌بودن است. سلامت نفس در آثار او موج می‌زند. احساسات حادّ و تند، و از آن مهمتر احساساتی‌گری هم در آثار او راه ندارد. این را پنجمین مشخصه‌ی سبک او می‌شماریم. من خود هروقت از دست دنیا آزرده و آشفته‌ام، برمی‌دارم و یکی از قصه‌های مجید را می‌خوانم. به حس و عیان می‌بینم که با به پایان‌رساندن یک داستان کوتاه، تلخی کامم و حتی تلخکامی‌ام برطرف شده است. بعدها، مدت‌ها پس از این برداشت و تجربه‌ی شخصی بود که شنیدم یکی از روان‌شناسان موفق امروز تهران به بیمارانش اعم از نوجوان و جوان و میانسال و پیر، توصیه می‌کند که اگر می‌خواهید آرامش و اعتدال پیدا کنید بروید به سراغ نوشته‌های آقای هوشنگ مرادی کرمانی. به پایان آمد این مطلب، حکایت همچنان باقی.

اقتباس سینمایی «مهمان مامان» اثر داریوش مهرجویی 1382 ش.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...