روایت شیرین واردشدن یک زوج تازه عروسیکرده برای مهمانی، به منزل خالهشان است... قرار میشود چون دیروقت شب است، یکی از مرغها یا خروسهای مشمریم را قرض بگیرند و سر ببرند... مرغ و خروسها به جانش بستهاند... سادهنگاری اما نه سادهنگری... هنرنمایی نمیکند، رئالیسمش جادویی نیست، اما جادو میکند... کاری که حافظ با فخامت و احتشام بیان انجام میدهد، سعدی خونسردانه با زبان و بیان سادهاش به ثمر میرساند...
...
«مهمان مامان» داستان مادرهاست؛ مادرانی که جملگی نگران آبروی خانواده هستند. چه مادر امیر، چه مادر یوسف. همان یوسفی که به خانهی مادرش رفته است تا برای مهمانی همسایه، میوه و غذا ببرد _ این قسمت در کتاب نیست_ همان مادری که مخالف ازدواج او و صدیقه بوده و حالا در گیرودار خط و نشان کشیدن، عروسش و حتی نوهی درون شکمش را نفرین میکند! همینقدر سیاه، همینقدر حقیر و همینقدر غریب
...
گل به چه درد میخوره. خشک میشود و میریزیش دور. هندوانه خوب است. کمپوت خوب است. تازه کمپوت هم خوب نیست. میوه تازه بهتر است. سیب و گلابی و انگور و انار... گل مصنوعی میآوریم که بماند. وقتی هم مرخص شدی با خودمان میآوریمش خانه. میگذاریمش روی کمد... پدرگفت: ببین چه قدر رسیده و سرخ است! و گل هندوانه را گذاشت توی دهانش
...
اقرار میکنم که مرادی کرمانی در این مجموعه، برای من نویسندهای است هم سنگ چخوف. او هم از هیچ، همه چیز میآفرید... گریهام نه به خاطر طنز تلخ این داستان که به خاطر لحن صمیمانه، روان و تأثیرگذار نویسنده در بیان بخشی از واقعیتهای اجتماعی است... چنان فضا و شخصیتپردازی جذابی دارند، که هرکس با خواندشان وسوسه میشود آنها را به فیلم تبدیل کند.
...
من آدم خوشبختی بودم که پشت کتابهای کودک، خودم را قایم نکردم و حرف سیاسی نزدم... احمدرضا بچهی کرمان است؛ او بعد از خواجوی کرمانی، مشهورترین شاعر کرمانی است... در سالهایی، کار برای کودکان را آغاز کرد که کسی برای بچهها اهمیت قائل نبود...
...
پسرکی کرمانی را تصویر میکند که لاغر است و سیاه و شیطان و عاشق کتاب و بیزار از ریاضی... مجید و بیبی(مادربزرگ مجید) با هم زندگی میکنند... قصهها، هرکدام موضوع خاصی دارند و نهایتا سه صفحهاند. غالبا با ایجاد مشکل خاصی قصه شروع میشود، با پیگیریهای مجید و دردسرهایش برای حل مسئله ادامه مییابد
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
بهعنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده والمارت کار کرد. او بهزودی متوجه شد که حتی «پستترین» مشاغل نیز نیازمند تلاشهای ذهنی و جسمی طاقتفرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل میشوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانههای نامرغوب زندگی میکنند تا خانههای دیگران بینظیر باشند
...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالیاش اخراج و خانههایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانوادهاش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت میکند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی میرود... شخصیت کوچدادهشده یکی از ویژگیهای بارز جهان ما به شمار میآید
...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان میدهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاههای خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظرههای بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتابهایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیتهای تعیینشده فقها فراتر میرفت
...
داستان خانواده ششنفره اورخانی... اورهان، فرزند محبوب پدر است چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه شبیه اوست... او نمیتواند عاشق شود و بچه داشته باشد. رابطه مادر با او زیاد خوب نیست و از لطف و محبت مادر بهرهای ندارد. بخش عمده عشق مادر، از کودکی وقف آیدین میشده، باقیمانده آن هم به آیدا (تنها دختر) و یوسف (بزرگترین برادر) میرسیده است. اورهان به ظاهرِ آیدین و اینکه دخترها از او خوششان میآید هم غبطه میخورد، بنابراین سعی میکند از قدرت پدر استفاده کند تا ند
...
پس از ۲۰ سال به موطنشان بر میگردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس میکنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفتههایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسشهایی هستند
...