خدیجه زمانیان یزدی | قدس


چند ماهی است که همه داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی به جز دو کتاب «شما که غریبه‌ نیستید» و «قصه‌های مجید» در یک مجموعه دوجلدی به نام «بقچه» توسط انتشارات معین منتشر شده است. «بقچه» با نخستین داستان نویسنده با عنوان «کوچه ما خوشبخت‌ها» که در آذر ۱۳۴۷ در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو منتشر شده و بعد در نخستین کتاب او «معصومه» که در سال ۱۳۴۹ منتشر شده، شروع می‌شود و بعد داستان‌های دیگر او به ترتیب آمده است.

بقچه داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی

به مناسبت سالگرد تولد خالق «قصه‌های مجید» بهتر دیدیم با صالح رامسری، مدیر انتشارات معین که ناشر «بقچه» و تقریباً همه آثار مرادی کرمانی بوده است به گفت‌وگو بنشینیم. صالح رامسری متولد 1335 است. سال‌ها تجربه کار در انتشارات امیرکبیر را دارد و از سال 1364 نشر معین را راه‌اندازی کرده است:

چه شد تصمیم گرفتید آثار مرادی کرمانی را یک ‌جا منتشر کنید؟
در زمان کرونا، عمل جراحی سنگینی داشتم که در آی‌سی‌یو بستری شدم. می‌گویند شب‌های بیمار و شب‌های عاشق، شب‌های طولانی و خسته‌کننده‌ای است. در همان شب‌های سخت بیماری تصمیم گرفتم در صورت ترخیص از بیمارستان، داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی را در دو مجلد داستان‌های بلند و کوتاه منتشر کنم.

دلیل دیگری هم داشت؛ خیلی‌ها می‌خواهند آثار نویسنده را به عنوان هدیه کادو بدهند اما کتاب‌ها در چند جلد است که چاپ بعضی تمام شده یا موجود نبود، همه این‌ها دست به دست هم داد که من به فکر بیفتم همه آثار را یک جا منتشر کنم حتی کتاب «مهمان مامان» که توسط نشر نی منتشر شده با کسب اجازه از نشر در کتاب آمد و به این صورت اکنون همه آثار مرادی کرمانی در دو جلد موجود است. هر مؤلفی از این مسئله خوشحال می‌شود که همه آثارش یک ‌جا منتشر شود.

چطور با هوشنگ مرادی کرمانی آشنا شدید و سابقه این آشنایی به کجا برمی‌گردد؟
سال 1370 و در نمایشگاه بین‌المللی کتاب، خیلی اتفاقی با آقای مرادی کرمانی برخورد کردم. من در غرفه نشر معین بودم که ایشان توسط دوستی به من معرفی شد. آن زمان ایشان کتاب «قصه‌های مجید» را به صورت جزوه در پنج کتاب در قطع پالتویی و همین طور کتاب «بچه‌های قالیباف‌خانه» و «خمره» را هم منتشر کرده بود.

پیش از آشنایی، مرادی کرمانی را می‌شناختید؟
بله او خالق «قصه‌های مجید» بود و از قبل اسم ایشان را شنیده اما چهره‌شان را ندیده بودم.

چه شد که پس از انتشار نخستین کتاب، شما ناشر تخصصی آثار مرادی کرمانی شدید؟
وقتی مؤلف با ناشری کار کند که کتابش را به موقع منتشر کند و حق تألیف کتاب را هم پرداخت کند این مؤلف کتاب را جای دیگری نمی‌برد.

خاطره‌ای برایتان بگویم؛ من در دوران دانشجویی علاقه‌مند به آثار دکتر شفیعی کدکنی بودم. در منزل دکتر خانلری، ایشان را ملاقات کردم. کتابی از دکتر خانلری منتشر کرده بودم و به استاد شفیعی کدکنی هم گفتم کتابی به من بدهند تا منتشر کنم. دکتر کدکنی نکته‌ای به من گفت که درس خوبی برای من شد. ایشان تأکید کرد: «وقتی دکتر خانلری با ناشری کار می‌کند پس می‌شود به او اعتماد کرد اما من ناشری دارم که با بزرگواری کتاب من را منتشر می‌کند و به موقع حق تألیف می‌دهد. من اگر کتابم را به شما بدهم ناشر حتماً از من می‌پرسد چرا این ‌کار را کردم و من واقعاً جواب قانع‌کننده‌ای ندارم». من از همان‌ زمان متوجه شدم اگر هوای مؤلفم را داشته باشم آن‌ها هم به من به عنوان ناشر وفادار می‌مانند. البته ارتباط من با ایشان از حالت ناشر و مؤلفی خارج و به یک ارتباط دوستی و خانوادگی بدل شده است.

به عنوان کسی که سال‌ها با ایشان مراوده و رفاقت دارید، بگویید چه عاملی سبب شد مرادی کرمانی این مسیر را طی کند و به گفته خود شما، یک نویسنده جهانی شود؟
اگر با نویسنده‌ها درست برخورد شود، مرادی کرمانی‌های زیادی رشد خواهند کرد و پرورش می‌یابند.

منظور شما دقیقاً چه رفتارهایی است؟
در هر مرحله از نویسندگی، رفتار افرادی که با نویسنده برخورد دارند در تعیین مسیر او بی‌تأثیر نیست. به گمان من کشور ما پر از استعداد است اما یا پرپر می‌شوند یا دیده نمی‌شوند و یا می‌گذارند و می‌روند و اگر هم دیده شوند این‌ها را به حساب نمی‌آورند. این قدر نویسنده خوب و مترجم خوب داریم که در صورت توجه، تبدیل به مرادی کرمانی می‌شوند. باید با نویسنده، مترجم، شاعر یا هر مؤلفی به گونه‌ای برخورد کرد که رغبت خلق اثر در او به وجود بیاید.
من به عنوان یک ناشر تلاش کردم چنین برخوردی با مرادی کرمانی داشته باشم. من وقتی نخستین کتاب او را منتشر کردم و اقبال مردم را دیدم، حدس می‌زدم مرادی کرمانی نویسنده آثار ماندگاری خواهد شد.

سهم خود مرادی کرمانی در موفقیتش چیست؟
سهم خود او شناخت مسیر و پشتکاری ست که در رسیدن به هدفش داشته است. او فقط با تلاش شخصی خودش به اینجا رسیده و هیچ ارگان یا نهادی از او حمایت خاصی نکرده است. مرادی کرمانی هنوز خانه ندارد و مستأجر است او جزو نویسندگان موفقی است که وضعیتی این گونه دارد. در حالی ‌که اسم او را در ویکی‌پدیا جست‌وجو کنید، تنها نویسنده‌ای است که بیشتر از همه درباره‌اش صحبت شده است حتی بیشتر از دولت‌آبادی!
هیچ نویسنده‌ای به اندازه مرادی کرمانی آثارش مورد اقبال مخاطب داخلی و خارجی نیست. آثار او به زبان‌های زیادی ترجمه شده که آخرین آن‌ها ترجمه «خمره» و «قصه‌های مجید» به زبان بنگالی است.

خلاصه اینکه مرادی کرمانی هم پشتکار داشت، هم مسیرش را می‌شناخت و هم «آنِ» نویسندگی داشت.

صالح رامسری

کدام اثر مرادی کرمانی با اقبال زیادی مواجه شده است؟
کتاب «مربای شیرین» به چاپ 32 رسیده و بیشترین رکورد چاپ را در میان آثار ایشان دارد و بعد کتاب «قصه‌های مجید» که به دلیل اقتباس و ساخت سریال بر اساس آن به شهرت رسید. این کتاب، سی‌امین چاپ را هم رد کرده است (این آمار تا زمان انجام مصاحبه است).
و بعد هم خودزندگی‌نامه «شما که غریبه نیستید» که خیلی‌ها خواسته‌اند از آن تقلید کنند اما موفق نبودند.

شما با کدام اثر ایشان ارتباط بیشتری برقرار کرده‌اید؟
من «خمره» را خیلی دوست دارم. هم از آن اقتباس شده، هم به زبان‌های مختلف ترجمه شده و هم در هلند جزو کتاب‌های درسی است. بعد کتاب «شما که غریبه نیستید» و در رتبه سوم کتاب «بچه‌های قالیباف‌خانه».

خود آقای مرادی کرمانی کدام اثرش را بیشتر دوست دارد؟
«قصه‌های مجید» را، چون مردم او را با این کتاب می‌شناسند و همین اثر برایش شهرت به ارمغان آورد. یادم است یک بار من به یک دورهمی رفتم که جناب مشیری هم در آنجا بود. مشیری آنجا گفت من شعرهای زیادی دارم که خوب هستند اما همه من را به عنوان شاعر «کوچه» می‌شناسند. حرفش که تمام شد، گفت چه شعری را بخوانم؟ همه گفتند: «کوچه» را بخوان! حالا همین حکایت برای آقای مرادی کرمانی هم صادق است به هر حال او با مجید شناخته شد.

آقای مرادی کرمانی سال‌هاست که تصمیم گرفته اثری منتشر نکند. نظر شما درباره تصمیم ایشان چیست؟
خب ایشان از نظر جسمی در شرایطی است که نمی‌تواند بنویسد. مرادی کرمانی معتقد است هر چیزی که باید بنویسد را نوشته و هر چه بنویسد از این به بعد تکرار مکررات است.

خیلی شهامت می‌خواهد یک نویسنده بگوید: «من دیگر نمی‌نویسم!» چون بر اساس تجربه کاری خودم، می‌بینم نویسنده‌هایی که دارند خودشان را تکرار می‌کنند اما آقای مرادی تا حس کرد دارد خودش را تکرار می‌کند با شهامت، نوشتن را کنار گذاشت. من هم از این فرصت استفاده کردم و گفتم حالا که او نمی‌نویسد پس آثارش را یک جا منتشر کنم.
کتاب تا منتشر شد به چاپ‌های بعدی رسید و این نشان می‌دهد نوشته‌های آقای مرادی کرمانی همچنان خواننده دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...