فریدریش ماینکه [Friedrich Meinecke] در کتاب «تاریخ بنیادی» [Entstehung des Historismus] بهخوبی توانسته است تفاوت و تمایز میان دو مفهوم تاریخبنیادی و تاریخیگری را نشان دهد.
به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، کتاب «تاریخ بنیادی» نوشته فریدریش ماینکه با ترجمه عباس زریاب خویی از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شد. فریدریش ماینکه مورخ آلمانی در آثارش کوشید تاریخ فکری و سیاسی را تلفیق کند و ترکیبی از ارزشهای فرهنگی و سیاسی بیافریند. در جهان میهنی و دولت ملی (۱۹۰۸) چگونگی جایگزینی ملیگرایی رمانتیکها را با آرمانهای روشنگری بیان میکند. ماینکه چهارده سال در بایگانیهای دولتی پروس کار کرد و سپس به تاریخنگاری حرفهای روآورد. از جمله آثار اوست: ماکیاولیسم(۱۹۲۴)، که به دیدگاههای گوناگون درباره کشورداری و تحول این نظرها از قرن ۱۵ تا زمان فردریک کبیر میپردازد؛ تاریخگرایی(۱۹۳۶)، که درباره آغاز تاریخگرایی و تحول آن از زمان جامباتیستا ویکو، فیلسوف ایتالیایی، به بعد است؛ و فاجعه آلمان(۱۹۴۶)، که حاوی انتقادات و مخالفت او با حکومت نازی است.
کتاب «تاریخ بنیادی» جایگاه مهمی در رشتههای تاریخ، فلسفه و رشته تطبیقی فلسفه تاریخ دارد. اصلیترین دلیل چنین برجستگی و اهمیت آن است که در این کتاب، ماینکه بهخوبی توانسته است تفاوت و تمایز میان دو مفهوم تاریخبنیادی و تاریخیگری را نشان دهد. تاریخیگری همان مفهومی است که در فلسفه اندیشمندانی چون کارل ویلهلم، فریدریش شلگل در آلمان، میشل دو مونتنی در فرانسه و جامباتیستا ویکو در ایتالیا پا میگیرد و بعدتر در اندیشه فیلسوفان بزرگی چون هگل و فوکو به اوج خود میرسد و البته هر یک از فیلسوفان مفهوم و معنا مدنظر خود را در این واژه جستجو میکند.
به طور کلی تاریخیگری به معنا درنظر گرفتن جایگاهی غایتانگارانه برای تاریخ در بررسی و تبیین مسائل انسانی است. تاریخ غایتمند است و در دوران عقلبنیادی انسان به اوج خود رسیده است. به قول هگل «روح» تاریخی انسان به تبلور و تجلی رسیده و خود را آشکار کرده است. در این مفهوم میتوان از تعابیری چون پایان تاریخ استفاده کرد. تاریخیگری منتقدان بزرگی چون کارل مارکس، کارل پوپر و ائو اشتراوس داشت.
فریدریش ماینکه درباره آخرین اثرش با عنوان اصالت تاریخ گفته است که مساله مورد بحث در این کتاب که دلمشغولی او در چند 10 سال گذشته بوده است نه تنها یک نگرانی حرفهای، بلکه به عنوان «مساله زندگی در عالیترین معنی آن بوده است.» زیرا در اصالت تاریخ (تاریخ بنیادی) یعنی شیوه فکر تاریخی جدید، با اصولی علمی و به کار بردن این اصول سروکار نداریم، بلکه موضوع بحث در اینجا شیوهای از زندگی است، یعنی «دیدی جدید به زندگی کلی انسانی که منشا آن اصول علمی باشد» برای اینکه «تاریخ بهعنوان رشتهای از علم، فقط با آن چیز سروکار دارد که از پیش و در مقامی بالاتر از دایره خود علم، همچون اصل و جهت ماده آموزشی و شیوه فکر در زندگی روحی و درونی انسانی مُدرن اثر بخشیده است و میبخشد.»
پوپر در کتابهایی چون «فقر تاریخیگری» و «جامعه باز و دشمنان آن» به غایتانگاری برای تاریخ میتازد و بر آن است که این رهیافت، اختیارات دموکراتیک انسانی را از ما سلب کرده است و بعدی سراسر مابعدطبیعی و الوهی به تاریخ میبخشد. اما تاریخبنیادی که در آلمان سدههای نوزدهم و بیستم میلادی شکوفا شد، حاصل اندیشه اندیشمندانی چون فون رانکه، ماینکه و ویلهلم دیلتای است.
تاریخبنیادی، بر خلاف تاریخینگری، باور به هرگونه الوهیت و غایتمندی برای تاریخ را مردود دانسته و تاریخ را چون محملی برای تأکید بر سنتها، اختیارات و تغییرات انسان میداند. از نگاه تاریخبنیادان، تاریخ جایی است که انسان خود را از چنگ قانون طبیعی ثابت و انعطافپذیر رها کرده است.
تاریخبنیادی چیزی نیست غیر از به کار بردن اصول زندگی بهدستآمده در جنبش بزرگ آلمانی ـ از لایبنیتس تا مرگ گوته ـ در زندگی تاریخی. این جنبش، جنبشی عمومی در باخترزمین پدید آورد و تاج افتخار نصیب اندیشمندان آلمان شد. بدینسان آلمان دومین عمل بزرگ خود را به انجام رساند؛ ولی چون تاریخبنیادی اصول زندگی تازهای پیدا کرد؛ از اینرو چیزی بیشتر از روش علوم انسانی شد.
ماینکه در این کتاب به آرای فیلسوف و مورخ ایتالیایی «جامباتیستا ویکو» رجوع می کند که همانند «ابن خلدون» بر اهمیت علوم انسانی و پرداختن به تاریخ ملل مختلف و بررسی گذشته و حال انسانها از دریچه تاریخ ملتها در هر دوره و جغرافیایی، تاکید داشت. در واقع آن اندیشه ریاضیاتی محض دکارتی که بر سیطره، تاثیر و وقوف تاریخ و تحولاتش در زیست انسانی هیچ وقعی نمیگذاشت، برای ویکو مسئلهای اساسی بود که به واسطه دیدگاهی که به تاریخگرایی شهره است، نمود یافت. این کتاب در واقع تلاش ماینکه است برای بررسی و تجزیه و تحلیل آغاز جنبش تاریخگرایی و تاثیر عمیقش بر فهم بشر از جهان و انسان، همانطور که ویکو به آن معتقد بود: «تاریخ را می توان فهم کرد چون انسان است که آن را ساخته و به اینجا رسانده است و هرکس چیزی را ساخته باشد می تواند همان چیز را هم فهم کند.»
در این اثر کوشش شده تا نکات مهم منشأ مکتب تاریخبنیادی به دست داده شود. سرتاسر جریان مکتب تاریخبنیادی این است که شیوههای سرسختانه اندیشیدن درباره مفهوم «قانون طبیعی و ایمان آن را به تغییرناپذیری والاترین هدفهای معنوی انسان، و به ثبات طبیعت انسان، که در همه قرون و اعصار پابرجا و پایدار فرض شده است، نرم و سیال سازند. نخستین گام در این راه، تغییر کلی در فكر فلسفیای بود که در قرن هجدهم قابل تشخیص بود و در فلسفه دکارت به چشم میخورد.
در آن زمان هدف این بود که با اعتماد سادهلوحانه به برتری عقل انسان، آن را وسیله درک محتوای عینی جهان بدانند. تا آن زمان مسئلهای که پیش آمد موضوع نفس درککننده و ارزش و اعتبار آن بود، بر پایه قوانین ذاتی و درونی خود آن. این رویآوری به مسائل ذهن شناسا نخستین علامت مقدماتی انقلاب آینده فکری بود که نویسنده درصدد طرح آن بوده است. ولی غالباً در حوادث پیش از انقلاب اتفاق میافتد که تغییرات آماده شده در اعماق نهانی به مدت درازی با آثار کاملاً مخالف و متقابل آغاز گردد و وضع موجود را به طور مثبت تقویت کند.
کتاب «تاریخ بنیادی» نوشته فریدریش ماینکه با ترجمه عباس زریاب خویی در 848 صفحه، شمارگان 3300 نسخه و قیمت 220 هزار تومان از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شد.