کشف خود و دیگری | آرمان ملی
مجموعهداستان «برف سرخ» نوشته طیبه گوهری شامل سیویک داستان کوتاه است. داستانهای این مجموعه هم از نظر فرم و هم از نظر مضمون، بسیار متنوع هستند که این ویژگی نشان از جهانبینی گسترده نویسندهای با دغدغههای فردی و اجتماعی گوناگون دارد. زبان نویسنده در اکثر داستانها، زبانی ساده و روان است؛ که این زبان یکدست در روایت داستان یک مزیت محسوب میشود. ولی اگر همین زبان «یکدست» در دیالوگها و برای کل شخصیتها به کار گرفته شود، بار دراماتیک داستان را کم میکند. به این معنا که «گونه زبانی» یک «راوی تحصیلکرده» با یک «راوی سالخورده» یا «راوی نوجوان» تفاوتهای زیادی دارد که نویسنده کمتر به آن پرداخته است. بااینحال، دیالوگها از نظر دادن اطلاعات به خواننده کاملا مهندسیشده نوشته شدهاند.
اکثر داستانهای این مجموعه، «تلویحی» هستند؛ یعنی معنا و مفهومی در لایههای زیرین خود دارند که نویسنده، بهطور عمد آن را بیان نمیکند و با اشاره، خواننده را به سمت کشف مفاهیم پنهان در داستان هدایت میکند. البته داستانهای «دلتای روشن» و «لرزهای خیس» در دسته «تصریحی» قرار میگیرند و آنچه را قرار است خواننده بداند، به صراحت و آشکار بیان میکند. باید گفت، تلویحیبودن داستانهای این کتاب برای مخاطب خاص خود، کشف و مکاشفهای به همراه دارد که لذت خوانش را دوچندان میکند.
در بخش فرم و تکنیک، اولین داستان از کتاب، یعنی «تا وقتش برسد» را میتوان بارزترین نمونه دانست که در آن از ساختار «داستان در داستان» استفاده شده است. داستان اول بهظاهر، قصه یک پسر و دختر دانشجو است که نشستهاند کنار زایندهرود و از یک مجله، داستان میخوانند و از دل این داستان، به داستان توی مجله میرسیم که ماجرای غرقشدن یک زن در زایندهرود است. همچنین تکنیک «فراداستان»، «چند راوی»، «راوی شگفت» و «راوی غیرقابل اعتماد» را در این داستان میبینیم، که آن را تبدیل به یک داستان پُستمدرن میکند. داستان «رستاخیز» را هم میتوان یک داستان «پست مدرن» دانست. پاراگراف اول و آخر این داستان، گزارشی بیان میشود و مابقی متن، اپیزودهایی با تقسیمبندی زمانی است که در آن از «قاب یادداشتها» استفاده شده. پایانبندی داستان هم، از نظر محتوا، با داستانهای سنتی فاصله دارد.
استفاده از قاب را در داستان «خانه بلیطی» هم میبینیم که تمام داستان در قاب یک نامه تقریبا طولانی نوشته شده. در داستان «هزارویکبار» هم از «قاب» استفاده شده، با این تفاوت که کل داستان یک «مونولوگ بیرونی» است که در خلال آن از «قاب نامهها» استفاده شده. از این نوع «مونولوگ» یا «تکگویی بیرونی» در داستان «صدا روی صدا» هم استفاده شده که در آنجا «مخاطب خاموش» مشاوری است که راوی با او صحبت میکند.
در داستان «تا صبح» نویسنده دست به یک بازی پستمدرن دیگر میزند و کل داستان را در قالب یک «اسکاز» برای خواننده تعریف میکند؛ یعنی مستقیم به خواننده میگوید «ماجرایی که روایت میکند یک داستان است». در رابطه با «راوی» هم در داستانها تنوع و خلاقیت زیادی وجود دارد. مثل راوی سومشخص از نقطهنظر شخصیت اصلی در داستان «نشانهای مفرغی». دید نمایشی در داستان «پل» که راوی دانای کل، بدون قضاوت یا واردشدن به ذهن شخصیتها، فقط برشی از زندگی آنها را مثل یک دوربین فیلمبرداری نشان میدهد.
راوی دومشخص مفرد (تو) در داستان «قرار بیقراری» و داستان «و حالا عصر است» که از این نوع راوی، در ادبیات کمتر استفاده شده. کاربرد آن معمولا برای نزدیکی بیشتر با شخصیت اصلی است. درعینحال که نویسنده نمیخواهد از راوی اولشخص (من) استفاده کند تا به دام واگویههای ذهنی شخصیت نیفتد. داستانهای «همدیگر» و «پشت شیشههای دودی» هم نمونههایی از راوی شاهد هستند. یعنی، شخصیت فرعی جهان داستان، ماجرای شخصیت اصلی را روایت میکند. استفاده از راوی غیرهمجنس را هم در داستانهای «آهه» و «خط خیس» داریم که راوی اولشخص مرد است و جنسیت مخالف با نویسنده دارد. راوی داستانهای «صدا روی صدا» و «چشمهای فرضی» هریک به نوعی در دسته راوی روانپریش قرار میگیرند. در داستان «برف سرخ» ، با یک راوی دانای کل طرفیم که «همهچیزدان» است. منتها با رویکردی مدرن که به این شیوه روایت در داستانهای سنتی، طعنه میزند.
این مجموعه از نظر سبک، هم داستانهای رئال دارد و هم سوررئال. و اگر سوررئال را همان داستان واقعگرا بدانیم که معطوف به ذهنیاتی مثل کابوسها، رویاها و اوهام شده، پس میتوان گفت داستانهایی مثل «تا وقتش برسد»، «اینجا همه خوابیدند»، «همسایههای ساحلی»، «رستاخیز» و «مهمان آخر» در این دستهبندی قرار میگیرند. از نظر مضمون هم، نویسنده هم دغدغههای زنانه دارد و هم دغدغههای اجتماعی و سیاسی. همچنان که در داستانهای «بگو که نگفتی»، «دلتای روشن»، «دستهای چسبناک»، «قرار بیقراری»، «لرزههای خیس»، «پاگیر» و «حلقه داغ» مسائل زنان، در قالب موقعیتهای داستانی به خوبی بیان میشود.
نویسنده همچنین به ادبیات جنگ اشاره دارد. جنگی که تمام شده و آثار آن هنوز ادامه دارد: در رنج مادری که سالها انتظار کشیده و شهادت فرزندش را باور ندارد (داستان پلاتین) و برادری که در داستان «خط خیس» گم میشود و البته فضاسازی تاثیربرانگیزی که نویسنده در این داستان از جبههها میکند و عذاب وجدان مردی که در جنگ موجی شده و کتکهایی که زنش از او میخورد (داستان آهه) همه و همه نشان از جهانبینی نویسنده نسبت به جنگ دارد.
در «نشانهای مفرغی» و «برف سرخ» هم گرایش نویسنده به ریشهها و اصالت ملی در قالب موقعیتهای انسانی بیان میشود و برای درک این تفکر و تعمیق، نویسنده از نمادها استفاده میکند. مثل «درخت گیلاسی» که در «نشانهای مفرغی»، «بدرالزمان» با خودش به خارج از کشور میبرد و متوجه میشود، درخت به تنهایی بار نمیدهد و نمادی از ایرانیهای جداافتاده از وطن است. یا «تکهچوب» کندهشده از در مسجد جامع یزد که باید مثل آوا در داستان «برف سرخ» به جایی بازگردد که به آن تعلق دارد. نحوه روایت هم در داستانهای مجموعه «برف سرخ» مثل سختار و محتوا، گوناگون است و نویسنده از روایت خطی، غیرخطی و سیال ذهن به فراخور نیاز داستانهایش استفاده برده است.